English Version
English

همه می‌گفتند که من دیگر آن آدم سابق نیستم

همه می‌گفتند که من دیگر آن آدم سابق نیستم

سالها بود که دوران تاریکی بر من می‌گذشت و گرفتار زمستانی خود ساخته، زندگی عادی و بدون مصرف را فراموش کرده بودم. به تدریج این فکر در من رسوخ کرده بود که مگر می‌شود بدون مصرف کار و زندگی خود را اداره کنم؟ روزها و ماه ها و سالهای پر ارزش میان سالی من می‌گذشت و من البته هر روز در خیال خام خودم از شنبه آینده ترک می‌کردم. شنبه ای که هرگز نیامد. دیگر به این نتیجه رسیدم که باید با مصرف مواد کنار بیایم و این موضوع تا پایان زندگی با من است، غافل از این که تمام زندگیم، آینده فرزندانم و دنیای پس از مرگم در حال نابودی است. درگیر همین فکرها بودم تا این که در مورد کنگره 60 شنیدم.  حدود یک ماه زمان لازم بود تا من اجازه ورود به کنگره و نشستن بر روی صندلیهای سفید آن را دریافت کنم و از همان روزهای اول حال و هوایم تغییر کرد. به کسی می‌ماندم که او را به اجبار تا مرز خفگی زیر آب نگه داشته بودند و الآن توانسته است بیرون بیاید و نفسی تازه کند. چند وقتی که از ورودم به کنگره گذشت باور نداشتم که این مدت را بدونه مصرف گذرانده باشم. کنگره آرام آرام در وجود من اعتماد به نفس و شناخت از خودم و اعتیادم را تزریق میکرد و من تازه متوجه شدم که واقعًا طبیب واقعی را یافته ام  و چه زیبا فرموده است حضرت حافظ:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند          آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی             باشد که از خزانه غیبش دوا کنند 

و این تازه شروع سفر اول من بود و من سفر آغاز کردم. سفری که  به مدت ده ماه و سه روز همراه با سختیهای لذت بخش شعف درون و شور و انرژی که مدام بیشتر و بیشتر  می‌شد و خانواده و اطرافیانم را هر چه بیشتر شگفت زده می‌کرد. همه می‌گفتند که من دیگر آن آدم سابق نیستم. این من جدید، غریبه آی آشنا بود که گویی سالهاست او را ندیده و نشناخته بودم. آری من سالها بود خودم را ندیده بودم.

البته در این میان بودند عواملی که در سفر دوم آن‌ها را بهتر و نه کامل شناختم که همه آن‌ها ذیل لطف و یاری خداوند مهربان تعریف می‌شوند. اول و پیش و بیش از هر چیزی انرژی معنوی که جناب مهندس دژاکام برای تمامی مسافران کنگره 60 گسیل می‌دارد و دوم راهنماهایی که خودش عامل است و دلسوز و سوم همسفری که در این مسیر صعب و سخت تمامی  وجودش را چون شمع وقف بازیابی سلامت روح و روان و جسم من نمود و من امان از این من من، که چه ناسپاس بودم ولی به‌پاس ورودم به کنگره آموختم سپاسگزاری را، شاکر و شاگرد بودن را و از این باب خداوند مهربان را بسیار منت دارم. سفر من به گمان خودم شاید با حداقل بی‌نظمی گذشت تا روزی که با توجه به مسئله‌ای به‌عنوان اولین نفر رهایی خودم را به‌صورت تلفنی از جناب مهندس دریافت کردم  حقیقتاً در پوست خودم نمی‌گنجیدم وقتی‌که ایشان بسیار صمیمی پرسیدند منصور چطوری؟
 ناخودآگاه ایستاده بودیم و پس از سال‌ها احساس آزادی، سبکبالی، سبکباری و اعتمادبه‌نفس در وجودم موج میزد.  احساسی که با هیچ ماده مخدری به دست نخواهد آمد و این روزها که از برکت کنگره 60 سخت مشغول کار هستم از خداوند می‌خواهم که هرگز و هرگز و هرگز پیوند محبت مرا با کنگره و راهنمای بسیار گرامی‌ام و شخص مهندس دژاکام قطع نفرماید و  آرزوی جناب مهندس که تأسیس آکادمی است به حقیقت بپیوندد.

 

نویسنده: مسافر منصور
تهیه و تایپ: مسافر محمد لژیون ششم 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .