English Version
English

انسان بهانه جو گاهی از خداوند هم ایراد می گیرد

انسان بهانه جو گاهی از خداوند هم ایراد می گیرد

جلسه دهم از دوره بیست و هفتم از کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰؛ نمایندگی امین قم با استادی مسافر رضا، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر فرهاد با دستور جلسه "وادی پنجم و تأثیر آن روی من" یکشنبه 20 دی‌ماه ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

جلسه امروز در رابطه با وادی پنجم است، من یک اشاره‌ای کوتاه به وادی‌های قبلی می‌کنم بعد انشاء الله می‌رسیم به وادی پنجم.

وادی اول با تفکر شروع می‌شود که آغاز هر بنایی تفکر است. وادی دوم در ادامه همین تفکر به ما می‌گوید که تو بیهوده به دنیا نیامده‌ای و رسالت و مسئولیتی داری، حالا بسته به ارزش خودت آن مسئولیت می‌تواند بزرگ‌تر باشد.

وادی سوم می‌گوید که خود من باید بیشتر از هرکسی برای انجام رسالت و مأموریتم و هر مشکلی که دارم اقدام کنم و بیشترین بار مسئولیت به عهده‌ خودم است، وادی چهارم تکلیف ما را با خداوند مشخص می‌کند، می‌گوید خداوند به وظایفش آشناست، خداوند فرمان‌بردار تو نیست، اما آن چیزی که به عهده توست باید در آن مسیر اقدام و عمل کنی.

تا اینجا تفکر کردیم و به این نتایج رسیدیم، وادی پنجم به ما می‌گوید که ازاینجا باید حرکت کنیم، در جهان ما تفکر قدرت مطلق حل نیست، بلکه توأم با رفتن و رسیدن آن را کامل می‌نمایند، این عنوان وادی پنجم است.

اول عنوان می‌کند در جهان ما؛ چرا در جهان ما؟ چون در همین جهانی که ما داریم زندگی می‌کنیم سه تا جهان داریم، یکی جهان خاکی است، یکی جهان ذهن است. یک جهان خواب، در جهان ذهن، شما هر تصویری مجسم کنید بلافاصله تشکیل می‌شود؛ یعنی نیاز به ابزار ندارد. ولی در جهان ما یعنی در جهان خاکی باید شما آن فکر و آن تصویر ذهنی را به عمل تبدیل کنید.

در قسمت اول وادی آقای مهندس فرموده  است که شما، در تفکرتان، در ذهنتان تصویرهای بسیار زیادی دارید، اما با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی‌شود. می‌خواهم داستانی از مولوی در این مورد بیان کنم. مولوی در بیان کارش اول یک داستان مطرح می‌کند، بعدازآن داستان نتیجه‌گیری می‌کند.

داستان این است که یک نفر خانه نداشت، رفت با دوستش درد و دل کرد که من دوره‌گرد هستم، وضعیت مناسبی ندارم، خانه می‌خواهم.  دوستش گفت؛ در کنار خانه من یک خرابه است و آن شخص را برد به آن‌ خرابه و گفت اگر این خرابه یک سقفی داشت داخلش یک اتاق جادار داشت و یک‌دری و یک پنجره‌ای داشت، جای خوبی بود برای زندگی بود و شخص به او گفت اگر این‌طور بود خوب بود ولی در اگر نتوان نشست و ازآنجا این ضرب‌المثل عنوان‌شده است، «در اگر نتوان نشست.»

من باید آن خرابه را آباد کنم، برایش سقف بزنم و در نصب کنم؛ برایش اتاقی درست کنم و قابل سکونتش کنم، درگذشته یک خرابه‌ای از وجود خودمان درست کردیم، درست است خیلی آسیب رساندیم، ولی باید برای عمران آن خرابه اقدام کنیم که بتوانیم در آن زندگی خوب و آسایش داشته باشیم تا خانواده‌‌مان آسایش داشته باشد.

شعرش چند بیت و کوتاه است،

آن غریبی خانه می‌جست از شتاب    دوستی بردش سوی خانه‌خراب

گفت او، این را اگر سقفی بُدی         پهلوی من مر ترا مسکن شدی

هم عیال تو بیاسودی اگر                 در میانه داشتی حجره‌ دگر

آری پهلوی یاران به است                 لیک ای جان در اگر نتوان نشست

می‌گوید اگر در داخل این خرابه یک اتاق کوچک هم بود خانمت آسایش داشت، گفت آری پهلوی آنان خوش است، لیک ای جان در اگر نتوان نشست، یعنی در اگر نمی‌شود زندگی کرد.

قسمت دوم: آقای مهندس گفته است، برای اینکه از نگرانی، پریشانی، اضطراب و از ترس بیرون بیاییم و به آرامش و آسایش برسیم، باید چند گام باید برداریم، یکی‌ از آن‌ها دوری از ضد ارزش‌هاست، یکی‌ خودداری است، یکی‌ صبر است، یکی‌ دوری از تجسس، قضاوت و ... است، یک موضوعی را من انتخاب کردم، سه تا دستور جلسه در رابطه با این موضوع است، یکی حرمت‌هاست که  هر جلسه دو بار خوانده می‌شود. یکی هم دستور جلسه در رابطه با معرکه‌گیری است که به این مبتلا هستیم.

یکی هم در وادی پنجم این عنوان‌شده است و آن سرمنشأش عیب‌جویی است؛ یعنی من وارد یک محیطی می‌شوم، به‌جای اینکه دنبال عیوب خودم باشم و آن را برطرف کنم، مثلاً به کنگره ایراد می‌گیرم، به مرزبان ایراد می‌گیرم، به راهنما ایراد می‌گیرم، به قوانین ایراد می‌گیرم، به هستی ایراد می‌گیرم و گاهی اوقات ما پا را فراتر می‌گذاریم، از خداوند هم ایراد می‌گیریم که چرا این، چرا من. این قضیه را مولوی به شعر بیان کرده استتعریف کرده است و آخرش هم دو بیت نصیحت کرده است می‌گوید:

چهار هندو دریکی مسجد شدند     بحر طاعت راکع و ساجد شدند

هریکی بر نیتی تکبیر کرد              در نماز آمد به مسکینی و درد

می‌گوید چهار نفر هندی رفتند نماز بخوانند هریکی هم یک نیتی کرد و داخل نماز شد،

مؤذن آمد زان یکی لفظی بجست    کی مؤذن بانگ کردی وقت هست؟

می‌گوید مؤذن آمد اذان بگوید که اولی وسط نماز گفت مؤذن وقتش شده است که داری اذان می‌گویی، حالا دومی چه گفت؟

گفت آن هندوی دگر از نیاز             هی سخن گفتی و باطل شد نماز

آن‌هم سر نماز بود، به اولی گفت که تو حرف زدی و نمازت باطل شد،

آن سوم گفت آن دوم را ای عمو      چه زنی طعنه بر او، خود را بگو

سومی هم به دومی می‌گوید تو داری طعنه به او می‌زنی، خودت هم که حرف زدی، حالا ببینید چهارمی چه می‌گوید:

آن چهارم گفت حمدالله که من        درنیفتادم به چه چون آن سه تن،

می‌گوید خدا رو شکر من مثل آن سه تا حرف نزدم، این هم حرف می‌زند، بعد حالا مولوی پند می‌دهد، می‌گوید؛

پس‌نماز هر چهاران شد تباه   عیب‌گویان بیشتر گم‌کرده راه،

می‌گوید عیب دیگران را می‌گفتند ولی سر اندر پا خود عیب بودند و نمازشان باطل شد و از مسیری که می‌رفتند جدا شدند،

ای خُنُک جانی که عیب خویش دید   هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

می‌گوید خوش به حال کسی که عیب خودش را ببیند و هرکسی عیبی از دیگری گفت آن عیب را در خود جستجو کند.

 آخرش هم می‌گوید، اگر الآن هم دچار عیبی نیستی، مرتکب اشتباهی نشدی، عیبی در تو وجود ندارد ایمن مباش، ممکن است که آن عیب در تو هم به وجود بیاید، می‌گوید،

سال‌ها ابلیس نیکونام زیست      گشت رسوا بین که او را نام چیست،

می‌گوید ابلیس هم‌سال‌ها مقرب درگاه خداوند بود، اما با عیب‌جویی کردنش اول باعث شد که سرکشی کند، طغیان کند، بعد تکبر بگیردش و بعد نافرمانی خداوند را بکند.

آن‌هم سال‌ها خوش‌نام زندگی کرد، اگر هم الآن درگیر عیبی نیستیم ایمن نیستیم؛ و اگر از عیب‌جویی بپرهیزیم، بهتر می‌توانیم مسیر تکامل را طی کنیم.

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .