English Version
English

هوایی که تنفس می کنم

هوایی که تنفس می کنم

اگر یک روز صبح که از خواب بیدار می شوم احساس بیماری کنم، چکار می کنم؟ ابتدا قدری فکرم مشغول می شود، سوالهایی از قبیل اینکه چرا امروز اینطوری هستم، چه شده است؟ علائم را بررسی می کنم، مثلا اینکه ضعف دارم، درد دارم، کجایم درد می کند؛ مثلا سر، چشم، گلو، شکم ،... یا اینکه تب دارم، سرفه می‌کنم،... بعد از بررسی علائم احتمالا برای خودم نتایجی می گیرم، شاید موضوع را جدی نگیرم، شاید هم واقعا جدی نباشد و کسالت مختصری باشد که با قدری استراحت و گذشت زمان رفع شود. اما اگر رفع نشد به پزشک مراجعه می کنم، پزشک تشخیص می دهد و سپس دستورالعمل غذایی یا دارویی خاصی به من می دهد. شاید داروهای خاص و استراحت تجویز کند، اگر هم خدای نکرده موضوع جدی تری باشد که اقدامات جدی تری را تجویز می کند.

همانگونه که جسم بیمار می شود اندیشه و روان هم بیمار می شوند. البته آنچنانکه در آموزه های کنگره آمده است، ریشه بیماری های روان، یا به قولی بیماری های خلق و خو در عدم تعادل جسم و همچنین اندیشه است.

وقتی نقطه اثر بیماری به جسم برسد، خب از علایمی مانند درد، تب، سوزش و ... که برای انسان پیش می‌آید قابل تشخیص است. اما یک نفر ممکن است دچار بیماری اندیشه شود و حتی زندگی اش در همه ابعاد دچار مراحل بحرانی بشود، یا به قول استاد امین دژاکام، ویروسی در اندیشه اش رخنه کند و آرام آرام همه تفکر و اندیشه اش را بیمار کند، اما خودش هم متوجه آن نباشد. اصلا شاید بتوان گفت که اصطلاحات مشکلات جسمی برای اندیشه هم به تمثیل و تشابه می تواند بکار رود. مثلا اندیشه می تواند با القائات پیدا و پنهان مسموم شود و آنوقت نیاز به پادزهر دارد. اندیشه و تفکر می تواند نسبت به پاسخگویی مسائلی که برای انسان پیش می آید، ضعیف و رنجور شود و آنوقت نیاز به تقویت دارد. همانطور که اگر کسی جسمش مسموم، ویروسی، ضعیف یا به هر طریق بیمار شود، آنوقت خلق و خویش به هم می ریزد، اگر فردی اندیشه اش هم ویروسی، مسموم ، ضعیف، رنجور و یا به هر شکلی بیمار شود، آنوقت قطعا خلق و خویش به هم می‌‌ریزد.

حالا فردی را در نظر بگیرید که از نظر جسمی سالم است و در وضعیت متعادلی قرار دارد، اما اندیشه اش به مرور در حال بیمار شدن است. ابتدا همه چیز خوب است، فقط تفکرش از مسیر درست دارد ذره ذره فاصله می گیرد و شاید خود او هم متوجه نباشد. کم کم حالتهایی به سراغش می آید. دلشوره می گیرد اما خودش هم دلیلش را شاید نداند، دائم عصبانی می شود و تقصیر آن را به گردن اطرافیانش می اندازد که چرا درست رفتار نمی کنند. شبها نمی خوابد، روزها انرژی لازم را ندارد، از دست همه چیز و همه کس زود خسته می شود، به جای شور و شعف زندگی زود حوصله اش سر می رود، به همه چیز و همه کس غر می زند، حتی ممکن است در بعضی مکانها و اجتماعات حفظ ظاهر کند و همه او را انسان خوب و آرام و متعادلی بدانند، اما خودش در درون خودش می داند که در چه جهنمی زندگی می کند، رفتارش در خانه یکجور و در بیرون خانه کاملا طور دیگری است، نسبت به همه چیز قضاوت می کند و در ته دلش خودش را نسبت به همه چیز دانا می داند، یعنی ته دلش فقط حرف خودش را قبول دارد، کم کم پرخاشگر می شود، زود نسبت به ناملایمات واکنشهای شدید نشان می دهد. ممکن است ارتباطات خود را قطع کند ، مثلا تلفن را جواب ندهد، اصلا از صدای زنگ تلفن فراری می شود، شاید جملاتی مانند «بگویید خانه نیست، بگویید نیستش » و جملاتی از این دست را زیاد بگوید. از طرف دیگر آرام آرام ارتباطات جدیدی برایش آغاز می شود، ارتباطاتی که مقدمه ورود او به تاریکی است. خلاصه اینکه چنین فردی دائم در حال دست و پا زدن در حال بد است. البته یک جایی هم این بیماری های افکار گریبان جسم فرد را هم می‌گیرد و ممکن است این بیماریهای جسمی خیلی هم خطرناک باشد، بیماری هایی که به گفته مهندس دژاکام همه ریشه‌ی سایکوسوماتیک دارد و در اثر همان بیماری اندیشه برایش بوجود آمده است. سپس فرد بدون اینکه بداند تازه در چاله جدیدی می افتد، یعنی درمانهای دارویی شیمیایی برای بیماریهای جدیدش، خلاصه ممکن است تا کام مرگ هم پیش برود.

اما این بیماری های اندیشه اصلا چه هستند؟ راه حل درمان آنها چیست؟ آنچنانکه در وادی سیزدهم آمده است: «این داستان چوپانی است بره از دست داده و بره ها به دام گرگها افتاده اند، اگر نوای نی شنیده نشود بر تعداد گرگها افزوده می گردد... می دانی چه می گویم؟...» نیروهای منفی و باز دارنده و الهامات و القائات منفی همیشه به عنوان اضداد و نیروی مکمل وجود دارند برای ایجاد تخریب و به قولی برای از پا درآوردن انسان. از سوی دیگر همانطور که در ابتدای هر جلسه در کنگره گفته می شود، بزرگترین دشمن انسان جهل و نادانی خود اوست. یعنی گویی اگر این دشمن نباشد آن نیروهای بازدارنده و اضداد زورشان به انسان نمی‌رسد. آنها از روزنه جهل است که وارد می شوند. باز هم در آموزه های جهانبینی کنگره 60 گفته می‌شود که جهل و نادانی چیزی نیست، در واقع چیزی که وجود داشته باشد نیست، بلکه نبود چیزی است، نبود دانایی.

گاه گاه شنیده می شود که ، دیدبانان، پیشکسوتان و راهنمایان قدیمی کنگره 60 می گویند بزرگترین آرزوی ما همین است که در کنگره باشیم و فرصت حضور، آموزش و خدمت در کنگره را به ما بدهند. این جمله اصلا فرمایشی نیست، این آرزو اصلا شوخی نیست، این به نظر من شاید بزرگترین آرزویی است که یک انسان می تواند در زمین و آسمان داشته باشد. شاید بگویید چرا؟ برای اینکه در کنگره هم نی هست و هم نوازنده نی، آموزشهای بی بدیلی که در قالب فایلهای صوتی و نوشتارها در اختیار انسانهای تشنه قرار می‌گیرد و معلمانی که این آموزشها را با حس و تلاش تمام‌قد منتقل می‌کنند. هر کسی که طعم درد و رنج تاریکی، مانند بره ای به دام گرگ افتادن را، به هر بهانه ای چشیده باشد، سپس به لطف الهی راه خروج و رهایی از آن بند را یافته باشد، قطعا بزرگترین آرزویش این هست که نوای نی چوپانی باشد که شنیده شود و او آن را بشنود. به نظر من کنگره در مختصرترین کلام یک چنین جایی یا چنین بستری است.

یک نفر با بیماری چندوجهی جسمی، روانی، بینشی اعتیاد و با عنوان مسافر یا همسفر به کنگره مراجعه می کند و در طول سفر اول موفق به درمان این بیماری می شود و بخشی از مشکلاتش را حل می کند. راه درمان قدیمی ترین بیماری هایی که بشر درگیر آن بوده، یعنی بیماری اعتیاد به مواد مخدر و سیگار کشف شده است. بر طبق فرضیه ی ایکس ، که البته در کنگره فرضیه نیست و حقیقتی کاملا روشن و آشکار است، ریشه بسیاری دیگر از بیماری های صعب العلاج و لاعلاج هم کشف شده است؛ یعنی درمان سیستم فرماندهی بدن یا همان سیستم ایکس که بخش بزرگی از آن با آموزشهای کنگره پیرامون سبک زندگی و با اکسیر D.SAP میسر می شود. در ادامه در کنگره همه راهنما دارند و از آن گذشته آموزشهای ناب و منحصر به فرد پیرامون شناخت انسان و انواع نیروهایی که با آن سر و کار دارد، همه بهره می برند. از یک طرف با سبک زندگی درستی که افراد در کنگره ملزم به آن می شوند، از قبیل ورزش منظم، خواب مناسب، فرصتهایی مانند استخر و پارک برای ورزش گروهی، گردهمایی در کلاسهای آموزشی و ... جسم و روان افراد مدام در حال ترمیم و بازسازی در بهترین شرایط قرار دارد و از طرفی هم انگار یک پزشک یا حکیم حاذق همیشه برای انسان وجود دارد که اندیشه انسان را معاینه و چکاب می کند. برای همه بالا و پایین هایی که در زندگی پیش می آید و همه حسهایی که انسان در زندگی تجربه می کند پاسخی در قالب سی دی ها ، آموزشها و نوشتارها وجود دارد. نوشداروی همه ذهنها و اندیشه های بیمار و مسموم و همه جسم و جانهای رنجور گویی زندگی در بستری است که اینگونه فراهم شده است.

حال یکنفر اگر چنین حسی را از حضور در کنگره دریافت کرده باشد، چرا بزرگترین آرزویش فرصت حضور، آموزش و خدمت در چنین مکانی نباشد؟ چنین شخصی قطعا از زمان و انرژی و پول و سرمایه و حتی جانش حاضر است در این مسیر هزینه کند. هزینه، زیرا که در جهان هیچ چیز مجانی نیست، همه جا قانون عمل و عکس العمل حاکم است.

هر چقدر خواست و تلاش من در یک ساختار ، در جهت اهداف آن ساختار باشد، از مواهب و برکات آن بهره مند می شوم. در واقع باید از درون و برون جزئی از آن ساختار باشم. حال هرچقدر که از هدف و مسیر این بنا چیزی فهمیده و یا حس کرده باشم، به همان میزان حاضرم هر میزان بهایی را بپردازم و از سوی دیگر هرچقدر که در آبادی این بنا بیشتر کوشا باشم، به حقیقت آن بیشتر پی خواهم برد.

خدمتگزاران در جایگاههای مختلف کنگره 60، مانند مرزبانان، کمک راهنمایان، اعضای لژیونهای سردار، دنورها و ... همه و همه حرکتهایی برای ادامه حضور و پیوستن به بنایی است که به بیان وادی سیزدهم: «آن بنا ساختاری است که نادانان در پی ویرانی آن بوده و هستند؛ و دانایان در پی بنای آن ...» . معنای حقیقی و واقعی سفر در کنگره یعنی من لزوم حضور، آموزش و خدمت در کنگره را مانند لزوم هوایی که تنفس می‌کنم، حس کنم.

 

نویسنده: مسافر امین حمله داری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .