همسفر طیبه:
زندگی من قبل از ورود به کنگره۶۰ پر از تنش، مشکلات مالی، چالشهای زیاد، ترس از دست دادن، ترس از دوری و بیاعتمادی به دیگران بود. به خودم میگفتم: الان باید چه کار کنی؟ میتوانی مقاومت کنی؟ کنار همسرت باشی؟ همراهش بمانی؟ میگفتم: طیبه، به خودت بیا! حرفهای دیگران برایت مهم نباشد. بگذار هرچه میخواهند بگویند. شما یک خانوادهاید؛ از این قشنگتر هم مگر وجود دارد؟
عشق به همسرم و امیدواریام باعث میشد هیچوقت ناامید نشوم. دلم از درون روشن بود. عمیقاً حضور خدا را حس میکردم، با او صحبت میکردم، گریه میکردم؛ یک دوستی واقعی بین من و خدا شکل گرفته بود.
مسیر زندگیمان خیلی عوض شد، یک تغییر ۳۶۰ درجه! هیچکدام از ما فکرش را نمیکردیم، اما وجود خدا همیشه احساس میشد. در حالیکه داشتیم زندگیمان را میساختیم، اعتیاد هنوز وجود داشت و این زندگی را برای هر دوی ما سخت میکرد. سقوط آزاد (ترک ناگهانی) هم نتیجهای نداشت.
زمانی که مسافرم وارد کنگره۶۰ شد و به رهایی رسیدیم، خیلی چیزها تغییر کرد. دیدگاهمان عوض شد و متوجه شدیم کسی مقصر نیست. باید این مسیر را میرفتیم تا به اینجا برسیم؛ به آرامش، به حال خوب. از اینکه از کسی متنفر نبودم، حالم خوب میشد. این آرامش بهخاطر وجود کنگره۶۰ و آموزش جهانبینی بود.
اینکه شب سرت را روی بالشت بگذاری و بدون هیچ فکر و خیالی بخوابی، چقدر قشنگ است! حالا نوبت من شده که جبران کنم و ببخشم؛ بخششی واقعی، بخششی بلاعوض. حس خیلی قشنگی است، حسی پر از حرف و آموزش.
اینکه در هفتهی گلریزان شرکت کنم و ترسم را کنار بگذارم، برایم خیلی ارزشمند است. گاهی وقتها پشت همین ترسها، پلههایی برای رشد و آگاهی وجود دارد. فقط باید محکم بایستم و بر ترسم غلبه کنم.خدای بزرگ را شکر میکنم برای وجود بنیانگذار کنگره، آقای مهندس دژاکام.
همسفر فاطمه:
گلریزان جشنی است که همه را برای کمک به همنوع دعوت میکند. گاهی خداوند میخواهد با دستان ما، دست دیگر بندگانش را بگیرد. از سردار تا پهلوانی، شاید نشانی در بینشانی… چقدر زیبا و باشکوه! باید دلی داشته باشی، دلی از جنس رب؛ چون او جهان هستی را به ما بخشیده است، او بیعوض بخشیده است.
یاد سال اولی افتادم که جشن گلریزان بود و من و مسافرم تازه شش ماه از سفرمان گذشته بود. یک همسفر خیلی حال خراب بودم و مفهومی از کلمهی گلریزان نمیدانستم، چون از کودکی شنیده بودم گلریزان فقط برای زندانیهای بیگناه است. اما چیزی که توجه من را جلب کرد، شور و هیجانی بود که در شعبه میدیدم. افرادی بودند که هفتهی گلریزان و روز جشن را زیر لب زمزمه میکردند، و من در خوابی بودم که حتی قدرت پرسیدن نداشتم که این همه خوشحالی برای چیست.
سال اول به خاطر ناآگاهی در جشن شرکت نکردم و حالا چقدر پشیمانم از اینکه آن روز مهم و باشکوه را از دست دادم. اما زمان باعث شد آگاهتر شوم و برای سال بعد آماده باشم تا من هم سهمی در جشن گلریزان داشته باشم.
شروع کردم به خواندن مطالب لژیون سردار و مشارکتهای همسفران؛ از حس و حال خوبشان و برکتی که از سردار دریافت کرده بودند. هرچه جلوتر میرفتم، انگیزهام بیشتر میشد. یک روز جلسهی لژیون سردار بهصورت آزاد برگزار شد و من با عشق فراوان در آن شرکت کردم. دیدم چقدر انرژی جلسه بالاست، چقدر همه زیبا صحبت میکنند. همانجا فهمیدم که امروز دعوت شدهام و این پیام را گرفتم: «هر قدمی که به بلندی برداشته میشود، تو را به مقصد کل نزدیکتر میکند.»
روز موعود رسید. دوست داشتم مبلغ شش میلیون تومان بدهم تا عضو لژیون سردار شوم، اما بهدلیل شرایط مالی خودم و مسافرم، هیچجوره نمیشد. حتی توان پرداخت تدریجی را هم نداشتم. با این حال، روز جشن در حد توانم مبلغی پرداخت کردم؛ با حس خوب، با حالی خوب. مبلغ زیاد نبود، اما حال دلم عالی بود. از آن حال و هوای شعبه انرژی میگرفتم و لذت میبردم.
من بخشیدم، نه برای بازگشت مبلغ؛ بخشیدم چون خودم را بدهکار کنگره۶۰ میدانستم. حالا که سه سال گذشته، فهمیدهام سردار انتها ندارد؛ هرچه بیشتر میبخشی، بیشتر میگیری. هر سال قویتر از قبل بخشیدم و تنها خدا میداند چه برکاتی در این مسیر به من رسیده است. راه مستقیم، پیشرو ندارد، چون پیشرو آن الله است.
قبل از ورود به لژیون سردار، دلم میلرزید؛ اما با معجزههایی که در زندگیام رخ داد، به نور لژیون سردار و جشن گلریزان ایمان آوردم. به قول پهلوان همسفر شادی: «دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش کنیم آباد.» در این مسیر فهمیدم که بخشش فقط مالی نیست؛ بخشش یعنی محبت کردن، کمک کردن و عشق ورزیدن به دیگران. اگر بخواهیم، هیچ ناممکنی وجود ندارد، فقط باید از مال خود بگذریم.
نویسنده:مرزبان همسفر طیبه
همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
رابط خبری: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم) نگهبانسایت
همسفران نمایندگی اِرم کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
122