وقتی لباس سفید پوشیدم، حس کردم شاید قرار است دوباره متولد شوم نه از مادر، بلکه از رنجهایی که سالها مرا در تاریکی نگه داشته بود ،رنجهایی که خودم باعث آن بودم.
لباس سفیدم نه فقط یک پوشش، که پرچم صلحی بود میان من و خدای درونم. احساس کردم خدا مرا در آغوش گرفته و گفته است ،بنده من، خوش آمدی به روشنایی.
سالها رنگ سیاهی درونم را پنهان میکردم اما امروز دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم. لباسم مثل روحم سفید است پاکی تظاهر خالص. از دروغ آزاد از رنجهای دیروز .
هر دکمهاش را بستم انگار بابی تازه از زندگی را گشودم. یاد روزهایی میافتم که فکر میکردم رهایی فقط یک رویاست ،اما من حالا خودم رویا را زندگی میکنم .
در آینه به خودم نگاه میکنم،انسانی میبینم که یاد گرفته از خاکستر خطا، بال پرواز بسازد. لباس سفیدم به من یادآوری میکند که بخشیدم و بخشیده شدم. یادآوری میکند که عشق از دل تاریکی زاده میشود.
امروز در کنار همسفرانم ایستادهام همه با لباسهای سفید با دلهای روشن، گویی جمعی از فرشتگان زمینی هستیم. همه آمدهایم عشق را تمرین کنیم. هر نگاه هر لبخند هر اشک در این جمع بوی امید میدهد.
لباس سفید برای من فقط نماد نیست ،سوگندی است که هر روز با خود تکرار میکنم که دیگر به ظلمت گذشته باز نگردم، نوری باشم برای دیگران همانطور که راهنمایم نوری شد برای من. امروز میدانم سفید رنگ رهایی است، رنگ ایمان، عشق. رنگ دوباره شدن و من با تمام وجود سپاسگزارم از این مسیر مقدس .
تهیه و تنظیم: محمد اسماعیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
107