چهارمین جلسه از دوره دوم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰، ویژه مسافران و همسفران نمایندگی میلاجرد با استادی پهلوان محمد، نگهبانی مسافر رضا، و دبیری مسافر علی با دستور جلسه " وادی نهم، وقتی نیرویی از کم شروع بشود و به درجه بالا و بالاتری برسد نقطه تحمل پیدا میشود" روز شنبه مورخ دهم آبان ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار نمود
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محمد هستم مسافر
خدارو شکر میکنم در این جایگاه هستم و از شما عزیزان آموزش میگیرم.
وقتی من وارد کنگره شدم، چیزی به نام محمد وجود نداشت، چون به زوال رفته بودم. وقتی به کنگره آمدم تازه خودم را پیدا کردم، تازه فهمیدم کجا آمدهام، تازه فهمیدم با خودم چند چندم.
به قول آقای زرکش میگوید: «فرصت را از دست ندهیم». من اگر چندین صد کیلومتر راه را طی میکنم و میآیم برای استاد جلسه، باید بدانم برای چه آمدهام. همانجاست که آقای مهندس میگوید: برای چه آمدهام کره خاکی را مثال میزند، میگوید برای چی تا الان زندهام؟ من باید بدانم چگونه بازی کنم.
من باید بدانم در کنگره واقعاً چند چیز خیلی مهم است؛ تفکر و آموزش واقعاً در رأس قرار گرفتهاند. من وقتی آموزش داشته باشم میتوانم کارهای خودم را بهخوبی انجام بدهم. وقتی به قدرت میرسم، وقتی رها میشوم و از سفر اول به سفر دوم میرسم، باید بدانم در کجای کار قرار گرفتهام.
وقتی خدمتم تکمیل میشود، باید در لژیون بخشش و لژیون مالی خدمت کرده باشم. چون وقتی بخششی انجام نداده باشم، به هیچکدام از اینها نمیرسم؛ نه رها میشوم و نه چیز دیگر.
در لژیون سردار این را بیان کردم. وقتی میخواستم در کنگره قرار بگیرم، شش ماه طول کشید تا به اوتی دست پیدا کنم. شش ماه خیلی است، چون نیروهای بازدارنده آنقدر قوی بودند که نمیگذاشتند به خواستم برسم. سخت بود، چون میخواستی بخشش انجام دهی، میخواستی موادت را ببخشی، کینه را ببخشی، ببخشی تا به جایش عشق دریافت کنی.
ببینید آقای مهندس چقدر آدم بزرگی است؛ چه بستر خوبی برای من محمد فراهم کرده. من زمانی به حرف فرمانده جسم خودم نبودم، به حرف هیچکس گوش نمیکردم، ولی الان با جان و دل میپذیرم.
به من میگویند: شما این هفته باید در خراسان رضوی استاد جلسه باشید. میگویم چشم. دورترین نقطه کشور هم من را دعوت کنند، با جان و دل میپذیرم، چون سلامتیام را از این راه به دست آوردم.
به قول آقای زرکش میگوید: «باید طوری ببخشی که آسیبش را ببینی.»
فرصتها را من محمد نباید از دست بدهم. آقا ناصر، مسئول پهلوانان، هفته پیش کسالت پیدا کرد؛ انشاءالله هرچه سریعتر سلامتیاش را به دست بیاورد.
منظورم از گفتن این حرف این است که نباید فرصت را از دست بدهم. یک روز، یک ساعت، حتی یک ثانیه در کنگره را نباید از دست داد.
نگو سال دیگر پهلوان میشوم، نگو سال دیگر در لژیون مالی خدمت میکنم. من که میدانم قدرتش را دارم، میتوانم در لژیون مالی، در لژیون بخشش، در گلریزان به نحو احسن بازی کنم، پس امروز و فردا نکنم.
چون چیزهایی میبینیم که واقعاً غیرقابل قبول است. من اگر امروز نتوانم ببخشم، فردایی وجود ندارد. من نمیدانم تا کی زندهام، تا کی در این حیات هستم.
پس اگر فرصت را از دست بدهم و نتوانم ببخشم، خیلی چیزها را از دست دادهام. آقا ناصر نمیدانست تا روز دوشنبه سکته قلبی میآید سراغش.
وقتی آقا عیسی میگوید من شصت میلیارد میخواهم در لژیون مالی خدمت کنم، یا آقا مرتضی که ده میلیارد خدمت میکند، اینها از آموزشهای کنگره ۶۰ است.
من خودم امسال، خداوند توفیق بدهد، نشان «در بینشان» را اعلام کردم. انشاءالله خداوند توفیق دهد انجامش بدهم. بچههایم پهلواناند؛ انشاءالله در گلریزان تا جایی که بتوانم خدمت مالی انجام دهم.
قبل از کنگره، من ده میلیارد پولم را از دست داده بودم. ده میلیارد پول کمی نیست. نمیتوانستم بگذرم. وقتی خدمت آقای مهندس رسیدم، گفت: «مدرک داری برو پیش وکیل، وکیل کارت را انجام بده.» گفتم: «مدرک ندارم.» گفت: «برو بزن بمیره، خودت هم برو زندان، زن و بچهات را هم ول کن، همهچیز پوچ شود، تمام شود برود. باید ببخشی!»
ببینید چقدر قدرت دارد این بخشش. اگر من نمیتوانستم ببخشم، الان اینجا ننشسته بودم. معلوم نبود کجا بودم.
با گفتن راحت است، اما انجامش سخت. من بخشیدم، ده میلیارد را بخشیدم و بیخیال شدم.
ولی اگر نمیتوانستم ببخشم، تخریب خیلی خطرناکی به وجود میآمد که چندین خانواده اسیرش میشدند.
الان راحت زندگی میکنم و همیشه هم دعاگوی همان شخص هستم. میگویم: «خدا کمکش کند که من را بیدار کرد.»
بیدار شدن خیلی مهم است. انسانها قیمت دارند. قیمت من ده میلیارد بود که با آن بیدار شوم و به کنگره بیایم.
وقتی وارد کنگره شدم، با خدای خودم عهد بستم که خداوند کمک کند یک خدمتگزار واقعی برای کنگره باشم و نقاب نزنم.
چون به قول آقای مهندس، نقاب زدن انرژی زیادی میخواهد و ما نداریم. نباید نقاب داشته باشیم.
وقتی تعهدی را اعلام میکنم، یعنی به هستی اعلام میکنم که وارد بازی شدهام؛ بازی خیلی خطرناکی که اگر نتوانم تعهدم را انجام بدهم، تاوانش را دریافت میکنم.
هیچ فرقی نمیکند، اگر تعهدم را انجام بدهم، همانطور پاداش میگیرم. چون وقتی آمدی و اعلام کردی، باید اول تفکر کنی، بدانی میتوانی از پسش بربیایی، بعد اعلام کنی.

نمیتوانی، نباید الکی بگویی: من پهلوان شدم. چون اگر نتوانی قسمت بزرگی از آن را پر کنی، تخریب ایجاد میکنی و از کنگره بیرونت میکنند.
انشاءالله که توانسته باشم عرضم را به شما رسانده باشم.
هفته پیشرو، هفته گلریزان است. تبریک میگویم به شما.
انشاءالله مبارک باشد. همهمان دست به دست هم بدهیم تا آن یک نفری که میخواهیم به او کمک کنیم، بتواند به رهایی برسد و نفرات دیگری هم نجات پیدا کنند.
وقتی وارد شعبهتان شدم، حس خیلی خوبی پیدا کردم. واقعاً حس شعبهتان عالی است.
امیدوارم همینطور پیش بروید.
به نظر من، کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است، و کیفیت شعبهتان واقعاً بالاست.
خیلی عالی است، دست به دست هم بدهیم انشاءالله شهر خودمان و شهر وجودی خودمان را آباد کنیم.
و در آخر از آقای مهندس تشکر میکنم که چنین بستری را برای من محمد فراهم کردند تا بیایم و آموزش بگیرم.
از ایجنت محترم تشکر میکنم که از من دعوت کردند بیایم و از شما آموزش بگیرم.
از نگهبان عزیز و مرزبانهای محترم هم تشکر میکنم.
از تکتک شما که به حرفهای بنده گوش دادید، سپاسگزارم.
تایپ؛ مسافر علی
عکس؛ مسافر مهدی
تنظیم: مسافر علی
(مسافران وهمسفران نمایندگی میلاجرد)
- تعداد بازدید از این مطلب :
52