آن چیزی که تاریکی را برای ما قابل تحمل میکند تصور روشنایی است، برای من این جمله برگرفته از وادی نهم است که میگوید وقتی نیرویی از کم شروع شود و به درجه بالاتر برسد، نقطه تحمل پیدا میکند. آری به آرامش میرسی اگر هیچکس را برای چیزی که است و کاری که انجام میدهد سرزنش نکنی، اگر آستانه تحمل خود را بالا ببری و بپذیری انسانها متفاوت هستند و قرار نیست باب سلیقه ما رفتار کنند حالت خوب و خوبتر خواهد شد.
چگونه میشود که بعضی انسانها در مواجه با تنشها و چالشهای زندگی مانند چوب هستند و وقتی عصبانی میشوند، آتش میگیرند و همه جا را دودآلود و اشک آدم را جاری میکنند، بعضی دیگر مثل عود هستند ناراحت میشوند، آتش میگیرند؛ اما هیچکس را نمیسوزانند، بلکه بوی گذشت و مهربانی آنها همه را بهتزده میکند. نقطه تحمل آدمها با یکدیگر متفاوت است، آدمها را نباید لبریز کرد.
چه خوب است که با درس گرفتن از کلمه به کلمه وادی نهم، بیاموزیم انسانیت یعنی توان نرمی در میان سختیها یعنی آنقدر به خودشناسی برسیم که وقتی میشود کوبید انتخاب کنی ببخشی. زمانی که پای به این سفر پر از رنج شیرین گذاشتم در میان تمام قشنگیها، سختیها و دلبریهای این راه پر از درس، کتاب چهارده وادی چراغی بود برای من که راه، را سالیان سال گم کرده بودم.
هر وادی، نقشه راه است و من قدم به قدم به خویشتن خویش نزدیک و نزدیکتر میشوم. با هر وادی تفکر کردم خدا را یافتم و به خویش نزدیک شدم در میان این همه خس و خاشاک خودم را یافتم، وادی نهم به من آموخت:
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
ره رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
من باید برای بالابردن نقطه تحمل، خود را از بسیار چیزها تهی کنم از تمام صفات منفی، کدورتها، قضاوتها و از تمام منیتها؛ زیرا نمیتوان لبریز از افکار منفی و بدیها بود و جایی برای بالا بردن نقطه تحمل خالی کرد؛ باید دستانت را خالی کنی از بار این همه پوچی و عقل خود را با دانایی صیقل دهی تا تاریکی را رها کنی.
تحمل، پذیرش است و نقطه تحمل، حدی است که من توان پذیرش دارم. در این وادی آموختم همه دیوارها نقطه پایان نیست، برای من نقطه آغاز و شروع دوباره است من میتوانم همه آنچه که وجود دارد را با نیروی عقل و دانایی خویش تبدیل به بهترینها کنم. در زندگی نسیم اتفاقات و رنجهای پرشماری بوده. گاهی بسیار آشفته، بههمریخته شده و دوران بسیار سخت و شاید غیر قابل تحملی را گذرانده؛ اما هر بار با خود گفتم: «مگر میشود که نشود!»
بعد از هر شب صبحی روشن میشود و طلوع خورشید حتمی است. بعد از گذشت آن روزها، همان رنجها سکوی پرتاب من شدند. این بار من با سری افراشته و چشمانی پر از اشک خوشحالی، فریاد زدم تو توانستی از آن اتفاق و رنج با آگاهی پنهان، همان گنج را بیرون بکشی. من آموختم ندیدن تاریکی که در درون خود داریم، ما را به خیره ماندن در تاریکی بیرون میکشاند و این خود ریشه رنجش، خشم، سرآغاز رهایی اهریمن، خشونت و تمام بدیها است.
هر چقدر بیشتر از تاریکی درون خود بدانیم، نگاه ما خالیتر از قضاوت و رفتار ما دورتر از خشم و ضدارزشها خواهد بود.
چون فرود آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت بدست
دل بباید پاک کرد از هر چه هست
نویسنده: همسفر نسیم رهجوی راهنما همسفر شهربانو (لژیون دوازدهم)
رابط خبری: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر شهربانو (لژیون دوازدهم)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون پانزدهم) دبیر سایت
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر زهره نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
324