ششمین جلسه از دوره دهم جلسات لژیون سردار مسافران نمایندگی گنجعلیخان کرمان با استادی دستیار محترم دیدهبان پهلوان مسافر صامت،نگهبانی پهلوان مسافر حسین و دبیری پهلوان مسافر جابر با دستور جلسه "DST, OT" در روز پنجشنبه ۸ آبانماه ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵ برگزار گردید.
سخنان استاد؛
سلام دوستان، صامت هستم، یک مسافر.
من خیلی خوشحالم و خدا را شکر میکنم که در جمع بزرگترین حلقه عشق و محبت در این هستی حضور دارم.
آدم وقتی بخواهد مطلبی را شروع کند، در ابتدای امر باید خودش به آن مطلب رسیده باشد؛ یعنی باید آن دانایی را کسب کرده و آن را به دانایی مؤثر تبدیل کند تا بتواند آن مطلب را بیان نماید.
دانایی مؤثر چیست؟ داناییای است که بتواند در زندگی دیگران تأثیر بگذارد. این دانایی میتواند کلام باشد، میتواند رفتار باشد، میتواند یک حرکت یا یک قدرت باشد. امیدوارم بتوانیم داناییهایمان را تبدیل به دانایی مؤثر کنیم. صد در صد یک راهنما این کارها را انجام میدهد و از روی تجربهای که در مسیر اعتیاد به دست آورده، کاری میکند که در زندگی دیگران تأثیر بگذارد.
امروز ما آمدهایم اینجا کنار هم. میگویند آموزش بگیریم، ولی به نظر من ما بچههای کنگره نه از همدیگر آموزش میگیریم و نه به همدیگر آموزش میدهیم؛ ما فقط به یاد همدیگر میآوریم. استاد سردار میفرمایند:
«آنگاه هر یادی جز یاد الله در تو جاری گردد، همه آنچه را که از یاد بردهاید، به یادت خواهیم آورد.»
گاهی ما نگاه میکنیم به همدیگر، به رفتار و سکنات هم، و یادمان میآید تواناییهایمان را؛ مثل یک راهنما. راهنما به رهجویش راهکار نمیدهد، بلکه به یادش میآورد که تواناییهایی دارد و میتواند روی آنها حساب کند.
.jpg)
ما در این لژیون که لژیون ایمان ماست، سه لژیون داریم:
اولین لژیون، لژیون عقل است؛
دومین لژیون، لژیون عشق است؛
و سومین لژیون، لژیون محبت.
میگوید اساس کار ما بر مبنای عقل، عشق و ایمان است. همان محبت است.
لژیون عقل، لژیون سفر اول است: لباس سفید بپوش، یک سیسی، یک سیسی است، سهدهم سهدهم است، اینجا کنگره است، اینجوری نگو، این کار را نکن.
لژیون عقل در تصرف استاد سیلور است که در سیدی «رب» میگوید اضلاع مثلث.
لژیون عقل میشود لژیون نظم، همان نظم، انضباط و احترام. کسانی که در نظم کنگره ۶۰ قدم برمیدارند، در عقل کنگره ۶۰ قدم برمیدارند و آرامآرام وارد لژیون عشق میشوند، شال میاندازند و میشوند راهنما. هر چیزی را که یاد گرفتهاند و از لژیون عقل دریافت کردهاند، هرچه دانایی راجع به عقل برداشت کردهاند، آن را میآورند و به یک سفر اولی انتقال میدهند.
میشود عشق، یک عشق خالصی که یک سفر اولی میتواند از نظم آمده به انضباط. نظم درونی است و انضباط بیرونی است. وقتی نظم پیدا میکند و میآید در لژیون انضباط، یعنی لژیون عشق مینشیند، تازه میتواند به یاد انسانهایی بیاورد که میتوانند در آن سیستم قدم بردارند، در زندگی قدم بردارند.
لژیون عشق کلاً دست استاد رعد است.
ما لژیون عقل داریم، لژیون عشق داریم و لژیون ایمان یا محبت.
لژیون عشق، لژیون سفر دومیهاست؛ لژیون مرزبانی است؛ لژیون راهنماها، ایجنتها و دیدهبانهاست و لژیونهایی که زده میشود و سفر دومیها در آن قدم برمیدارند و حرکت میکنند، لژیون عشق است.
.jpg)
آقای مهندس همیشه میگویند عقل بهتنهایی میشود تعصب. میشود آن چیزی که خیلی کتابها نوشتهاند و میگویند خدایی وجود ندارد و همین است که هست. میگویند ما از ماده آفریده شدهایم و انتهای آن مرگ و نیستی است.
از آن طرف، عشق بدون عقل میشود خودِ شیدایی مستان؛ اسید بر روی دختر مردم میپاشد و میگوید من عاشقم!
حالا پل ارتباطی این دو، یک لژیون است در کنگره ۶۰، و باید اضلاع مثلث کامل باشد: جسم، روان و جهانبینی. جسم همان نظم است و انضباط همان جهانبینی.
لژیون سردار، لژیون جهانبینی و لژیون ایمان است. کلاً لژیون ایمان دست استاد سردار است. استاد رعد، استاد سیلور و استاد سردار.
.jpg)
استاد سردار در نوشتارها میگوید:
«من تو را چگونه میبینم؟ آنگونه که خود در جهان میبینی.»
یعنی چقدر تو به همسفرت ایمان داری؟ همانقدر همسفرت به تو ایمان دارد. چقدر به فرزندت ایمان داری؟ من تو را چگونه میبینم؟ این ایمان است.
به کنگره و درمان چقدر ایمان داری؟ همان اندازه کنگره به تو ایمان دارد، چون لژیون ایمان و محبت است.
محبت چیست؟
من میخواهم اسنپ بگیرم. تا زمانی که مبدأ را نزنم، مقصد برایم هویدا نمیشود. بعد هرجا بخواهم بروم مشخص میشود.
من هم وقتی مینشینم در لژیون محبت، در لژیون سردار، باید بدانم کجا هستم تا برایم ماشین بفرستند.
چقدر من ایمان دارم به این ساختار؟ میگویند محبت، محبت چیست؟
محبت معوایی است. اینجا را نمیگویم، خانه پدریت را هم میتوانی حساب کنی. محبت معوایی است یعنی خانهای است که ستونهایی از جنس عشق دارد. بچههایی که در لژیون سردار قدم برمیدارند، دارند عشق میدهند.
یک تخت پادشاهی در آن نهاده شده به نام عقل و بر مسلک آن، بخشندگی با تمام قدرت در آن اتفاق میافتد.
اینها کلماتی است که شاید بچهها از این در بیرون بروند و شاید هیچکدام را به یاد نیاورند؛ همانطور که کنگره از کلمات جاری است.اما وقتی از این در بیرون میروم، خیلی چیزها از یادم میرود، ولی این کلمات در ضمیر ناخودآگاه ما انسانها حک میشود و در زمان مناسب خودش را نشان میدهد.
بذرهایی کاشته میشود که هم در زمان مناسب و هم با قوت کافی، سایبانهایش را در زندگی ما برافراشته میکند.
پس فکر نکنیم که در کنگره قرار گرفتهایم و بگوییم: «چی شد؟ چرا هیچ اتفاقی نمیافتد؟» هست!
میگوید در ریاضیات دو دوتا چهارتاست، یک به علاوه یک میشود دو.
اما ۱ امروز من با ۱ فردای من برای خداوند دو نمیشود. دو بهعلاوه دو برای خداوند متفاوت است.
میگوید دو دوتا، خداوند میگوید ۳۶۰ روز دیگر، بعد میگوید چهار بهعلاوه چهار میشود چند؟ میگوید ۷۰۰ روز دیگر. چرا؟ چون خداوند خودش گفته است:
«من از مسیر حرکت مورچهای سیاه در دل تاریکی شب، بر روی تختهسنگی سیاه، باخبرم.»
میگوید از مسیر، نه از حرکتکردن.
صامت از این در میخواهد بیرون برود، میداند کجا میخواهد برود. از مسیرش خداوند آگاه است. خدمت هم به آدمها خدمت میکند؛ مگر میشود خدمت کند و خدمت به او خدمت نکند؟
چون خیلی متفاوت است. مسیر عبور زندگی من را خداوند میداند. وقتی در لژیون ایمان قرار میگیریم، بچهها، همه اینها را که گفتم میخواهیم به یک جمعبندی برسیم.
میخواهم ببینم کجا هستیم. همه این کلمات، حرفها، داستانها... دیروز در تهران ساعت ۶ و امروز در شهرستانها ساعت ۶ بعدازظهر میگویند:
«به تازهواردین خوشآمد میگوییم. نظر به اینکه تازهواردین به راهکارهای کنگره آشنایی ندارند، تا سه جلسه مهمان محسوب میگردند.»
یک نفر آخر سالن، ناامید، به غربت رفته، با لباسهای ژولیده، سرخورده از خانه و کاشانه، آواره، بیاعتبار پیش خانواده و در مسیر کاری خودش، مینشیند و حق هم ندارد خودش را مسافر معرفی کند.
همه این داستانها برای این است که ما یادمان نرود کجا هستیم و از کجا آمدهایم.
کشورهایی که تاریخشان را فراموش میکنند، همیشه محکوم به شکست هستند.
منِ مسافر اگر تاریخم را فراموش کنم، دوباره محکوم به خونریزی هستم. شاید در اینجا نه، ولی در جای دیگر همین اتفاق برایم میافتد.
کنگره مثل یک وان است. من در وان کنگره انرژیم را میگیرم. یک وان را در نظر بگیرید و یک صافی که در آن برنج صاف میکنید. اگر این صافی را داخل وان بگذاریم، فکر میکند داخلش پر از آب است.
منِ سفر دومی فکر میکنم انرژی دارم، چون در وان انرژی کنگره ۶۰ قرار دارم. اگر در آن ساختار توانستم و سوراخهای خودم را قیرگونی کردم و ایرادات خودم را برطرف کردم، زمانی که مرا از این وان بیرون بیاورند، با یک کاسه آب بیرون میآیم و میتوانم جمال خود را در آن ببینم.
در لژیون سردار شرکت میکنم برای بستن آن و آببندی کردن صافی درونم.
لژیون سردار، لژیون ایمان است. در این لژیون هم خرد داریم، هم دانش و آگاهی.
چه کسی میتواند اینها را بردارد؟ کسی که بهایش را پرداخت میکند.
بهایش چگونه پرداخت میشود؟ زمانی که درد یک دردمند را درمان کنیم، زمانی که «مند» آن دردمند را برداریم،و ما میشویم توانمند، دانشمند، ثروتمند.
یک نفر «مند» مرا برداشته که من الآن اینجا هستم، دردهای مرا برداشته، اجازه سفر به من داده است.
اینجا دارد شعبه زده میشود. مهم است که ما بدانیم کجا هستیم؛ خیلی مهم و خطرناک.
کجای کار هستیم؟ ما در برابر هم متعهد هستیم.
من یک زمانی فکر میکردم حقالناس یعنی پول مردم را خوردن. حقالناس یعنی پول این برادرم در پول من است.
امیدوارم با تمام توان در گلریزان شرکت کنیم.
میدانید که گلریزان سنت حسنهای است. در قدیم، چون راهزنها زیاد بودند، کاسبها همه با هم تجارت نمیکردند؛ هر دفعه یک یا دو نفر تجارت میکردند. اگر یکزمان راهزن میزد و بارشان را میبرد، میگفتند: فلانی از اسب افتاده، از اصل که نیفتاده!
اصل و نسبش سر جایش است، مغازهاش هم سر جایش است، باید کمکش کنیم تا به اصلش برگردد.
میآمدند یک پارچه را از گل میکردند و هر کس در حد توانش، سکههایی که داشت را بین آن گلها میگذاشت و پول جمع میکردند تا فلانی را به اصلش برگردانند.
چقدر زیباست!
به آن سنت گلریزان میگفتند. در کنگره هم همین اتفاق میافتد.
ما بچهها، اصل و نسب داریم، منتها این بد روزگار است دیگر. همه ما پشت این در بودیم.
یک روزی فکر نکنید که آنها فرق میکنند؛ یک روزی ما در کوچهپسکوچهها دنبال مواد میگشتیم.
یک نفر صحبت میکرد و میگفت: ما همه حقوقبگیران کنگره هستیم.
یک گرم شیره ۷۰۰ هزار تومان؛ من روزی ۸ گرم شیره سوخته میخوردم؛ روزی تقریباً ۵ میلیون تومان خرج من بوده است.
حقوقبگیر کنگره هستم، پس کنگره دارد این پولها را در جیبم میگذارد. حالا یکخرده از آن را میخواهم ببخشم برای کسانی که میخواهند بیایند و حقوقبگیر اینجا شوند.
امیدوارم گذشته خود را فراموش نکنیم و بدانیم افرادی آمدند و اینجا را بنا کردند تا ما بیاییم در کنار خانواده، بچه خود را بغل کنیم.
این صندلیها، صندلیهای خوشبختی است؛ صندلی آن پدری است که رویش نمیشد جلوی مدرسه بچهاش برود.
این صندلیها، صندلی مادری است که حوصلهاش را نداشت بچهاش را بغل کند و آمده اینجا جهانبینی یاد گرفته است.
اینها صندلی کسانی است که طلاق گرفتند و دوباره به ازدواج ختم شده است.
امیدوارم بدانیم کجا هستیم؛ قدر لحظات را بدانیم، قدر این دورهمیها را بدانیم.
این دورهمیها مبارک است.
میگوید: از خداوند روزی نخواهید، خداوند روزی را مثل اکسیژن به همه میدهد. از خداوند باید برکت بخواهید.
برکت حضور!
برکت اگر به زن و زندگیات بخورد میشود سلامتی؛ اگر به مالت بخورد، میشود فراوانی؛ اگر به فرزندت بخورد، صلحطلب میشود، میشود صالح؛ اگر به جان بخورد، میشود درمان اعتیاد.
از خداوند برکت بخواهید، که اینها همه برکت است.
برکت چیست؟
برکت از کلمه «بَرَک» میآید؛ وسط دو دست شتر قسمتی که پینه بسته و سفت است را «بَرَک» میگویند.
آن شتر روی زمین، روی همان برکها میخوابد و تا زمانی که ساربان بلندش نکند از جایش بلند نمیشود، اگر آذوقه کافی داشته باشد.
برکت هم همینطور است.
من خودم باعث میشوم که برکت از زندگیام برود. باید آذوقه برکتمان را فراهم کنیم.
آذوقه برکت هم در بخشندگی است.
بچهها، زمین آماده است، بپاشید، نترسید.
ما سفری داریم از قهر به مهر، از ترس به شجاعت. خیلی مهم است؛ نترسید.
تنها چیزی که خداوند در آن دستی ندارد، اختیار انسان است. خودش میداند و آن جایگاهی که دارد.
ممنون از اینکه به صحبتهای من گوش کردید.
.jpg)
.jpg)

تایپ و ویرایش:مسافر محمد لژیون اول
عکس و ارسال مطالب:مرزبان خبری مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
1024