هشتمین جلسه از دوره بیست و سوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی گنجعلیخان کرمان با استادی دستیار محترم دیدهبان پهلوان ،مسافر صامت، نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر امید
با دستور جلسه"DST, OT"پنجشنبه ۸ آبانماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان «صامت» هستم، یک مسافر.
دستور جلسه این هفته دربارهی «دیاستی» و «اوتی» است.دوستان، مسیر صراط مستقیمی که در کنگره برای ما باز شده، تنها یک مسیر است. مانند یک خیابان است؛ یک سوی آن مغازههای ارزشها قرار دارد و سوی دیگرش مغازههای ضد ارزشها.
داروی «اوتی» دارویی گیاهی و الهی است، اما زمانی که آن را از مغازهای در سمت ضد ارزشها تهیه میکنیم، به داروی شیطان تبدیل میشود؛ دارویی که انسان را از مهر به قهر میبرد. اما وقتی این دارو با روش «دیاستی» و با طریقه و راه درست آن، تحت نظارت «دژاکام» مصرف میشود و برای شخص، پلهبندی و میزان مشخصی تعیین میگردد، آنگاه بهصورت ناخودآگاه و آگاهانه، این دارو به دارویی الهی تبدیل میشود.
دارویی که سلولهای شیطانی یک مسافر را به سلولهای الهی مبدل میکند؛ دارویی که تفکر غلط را به تفکری درست تبدیل میکند.
وقتی میزان مصرف این دارو یکپنجم کاهش پیدا میکند، مسیر خمیدهی راه مستقیم میشود و حرکت آغاز میگردد. در حقیقت، این همان جهانی است که ما در آن قرار داریم و در مسیر درست حرکت میکنیم.
اگر به صفحهی پیانو نگاه کنیم، مجموعهای از کلیدهای سفید و سیاه میبینیم. اگر آهنگسازی بر روی کلیدهای سیاه، یعنی نیمپردهها، قدم نگذارد، آهنگ او ناقص خواهد بود. اما آهنگساز ماهر کسی است که با ورود، حرکت و خروج از میان این پردهها و نیمپردهها، بتواند آهنگی زیبا بنوازد.

در مورد داروی «اوتی» نیز چنین است. مسافری که در سفر اول خود، با فرمانبرداری کامل و در کمال تسلیم به روش «دیاستی» عمل میکند و داروی خود را دقیق، مثلاً یک سیسی به اندازهی مقرر، مصرف مینماید، در واقع در حال نواختن آهنگ زیبای «رهایی» است.
رهایی با آزادی تفاوت دارد. اگر این دو یکی بودند، حتماً در «پیام سفر دوم» به جای واژهی رهایی، از آزادی استفاده میشد.
تا زمانی که منِ مسافر در سفر اول، در مسیر بخشش و فرمانبرداری از راهنمای خود در روش «دیاستی» و مصرف داروی «اوتی» قدم برمیدارم، میتوانم بگویم رها شدهام و قول رهایی را دریافت کردهام. اما آزادی زمانی رخ میدهد که دیگران نیز در مسیر رهایی من، خود رها شوند؛ آن زمان است که آزادی بهوجود میآید.
در آن هنگام، پیام سفر دوم معنا مییابد که میگوید:
«همسفر، از بندی که آزاد شدهای، تو را سرمست نگرداند»
حال، این بند چیست؟
در تمام نوشتارهای کنگره و میان اعضا، هنگامی که به این نور و روشنایی قدم میگذاریم، گاهی بسیاری از چیزها را فراموش میکنیم. حتی صدای پیام اول نگهبان جلسه را دیگر نمیشنویم، یا قوانین و حرکات را نادیده میگیریم. گاهی تمایل نداریم سخنان استاد جلسهی قبل را گوش کنیم، یا از گوش دادن دوباره به یک سیدی خودداری میکنیم. اینها ایراداتی است که باید برطرف شود.
هر روز این شعار در کنگره تکرار میشود:
«ما افرادِ خواهانِ رهایی از دام اعتیاد هستیم.»
ما در مسیر ضد ارزشها حرکت کردهایم و سرعت ما بسیار بالا بوده است. با سرعتی سرسامآور پیش میرفتیم تا اینکه دامی برایمان گسترده شد؛ دام اعتیاد. اکنون که خواهان رهایی هستیم، باید بدانیم این دام تنها برای آن پهن شد تا ما به مسیر اصلی و روشنایی بازگردیم.
به همین دلیل، خود را «مسافر» مینامیم. کسی که قصد سفر دارد، باید آذوقهی راه را نیز فراهم کند.خیلی خوب یک مسافرِ سفرِ اول، زمانیکه مشروب خورده و کنار خیابان به خواب میرود، وقتی بیدار میشود میبیند جیبش را زدهاند، گوشیاش را بردهاند و حتی کفشهایش هم نیست.
در کنگره، آذوقهی سفرِ یک مسافر در سفر اول فراهم میشود؛ یعنی چهار سیدی برایش در نظر گرفته میشود. اما برای سفر دوم، آذوقهاش دیگر از درون خودش تأمین میشود. با این حال، بسیاری از ما انسانها در برابر یادگیری، دانستن، سلامتی و انجام کارهای ارزشی مقاومت میکنیم؛ تمایل نداریم کاری را که درست است انجام دهیم، نمیشنویم و نمیپذیریم.
به همین دلیل است که گفته میشود:
«بنابراین خود را مسافر معرفی میکنیم.»
حال، این سفر چیست و چه آذوقهای میخواهد و چه باید کرد؟
در پاسخ، گفته میشود:
این سفر، سفری است از قهر به مهر، از نادانی به دانایی، از اسارت به سرفرازی و از کفر به ایمان.
اعتیاد، تاریکی و جهل بوده است.
دوستان، وقتی رها میشوید، فکر نکنید که کار تمام شده است؛ تازه جهت حرکت شما بهسوی آزادی آغاز میشود. آن زمان باید از خود بپرسید: «اکنون که رها شدهام، به کجا باید بروم؟ آذوقهی سفر من چیست و چه باید انجام دهم؟»
در سفر اول، مسافر با نظم آشنا میشود. به او گفته میشود که باید منظم باشد.
برای ما، اعضای کنگره، این نظم بسیار مهم است.
گاهی در بیرون از کنگره میگوییم: «بابا، اینجا که کنگره نیست!» و بیتفاوت میشویم، اما در کنگره میگوییم: «اینجا کنگره است» و باید درست رفتار کنیم. درحقیقت، ما باید در کنگره ایرادات خود را برطرف کنیم تا زمانی که بیرون از کنگره هستیم، بتوانیم بگوییم: «ما بچههای کنگره هستیم.»
این همان آذوقههایی است که در جیب ما قرار داده میشود تا بتوانیم سفر خود را ادامه دهیم.
سفر، در حقیقت سفرِ ارتباطات است.
اگر به دستور جلسات نگاه کنید، میبینید که موضوع «جهانبینی» در کنار «ورزش» آمده است.
ورزش بهمعنای «ورزیدگی» و «دانش» است، و جهانبینی در ورزش یعنی ادغامِ آگاهی و عمل در مسیر درست زندگی.
بسیاری از ما گمان میکنیم زمینِ ورزش فقط همان زمین فوتبال، والیبال یا بسکتبال است.
اما بزرگترین زمین ورزش، خانواده است.
هر رقابتی که درون خانواده انجام میدهیم، نوعی ورزش است.
وقتی با همسفر خود بحث میکنم یا با فرزندم حرف یکدیگر را نمیفهمیم، در واقع در حال انجام یک مسابقه هستیم؛ گاهی کشتی، گاهی فوتبال، گاهی دویدن از روی لجاجت.
باید بدانیم که این زمینِ بزرگ، همان زندگی ماست. ما در آن آموزش میبینیم تا ورزیده شویم. در این مسیر، جهانبینی به ما کمک میکند تا دانش و ورزیدگی را با هم ادغام کنیم و در سرزمین زندگیِ خود، انسانِ ورزیده و آگاهی باشیم.
من باید بتوانم از سخن همسفرم بگذرم، پذیرش داشته باشم و در برابر مشکلات، استقامت کنم.
استقامت یعنی با قامتی برافراشته در میان سختیها حرکت کردن؛ این یعنی ورزش.

تمام دستور جلسات کنگره، ظاهر و باطن دارند؛ صورت و سیرت. ما با جهانبینی، هم به ظاهر و هم به عمق آنها پی میبریم.
برای مثال، اگر این صندلی که روی آن نشستهام وجود نداشت، باید روی زمین مینشستم یا کفشهایم را خودم واکس میزدم. این یعنی درکِ جهانبینی در عمل.
رفتن به مسجد یا انجام یک رفتار مذهبی، اگر با آگاهی همراه نباشد، بهتنهایی جهانبینی نیست.
جهانبینی یعنی ترکیب دانش و آگاهی.
آنجا که فهمیدم، باید به درک برسم؛ وگرنه فهمِ بدون درک، ارزشی ندارد.
وقتی تازهواردی از بیرون وارد میشود، به او خوشآمد میگویند و توضیحات مختصری داده میشود. گفته میشود: «افرادی که شال به گردن دارند، راهنما هستند و شما را هدایت خواهند کرد.»
این عزیزان عاشقان کنگره ۶۰ هستند؛ کسانی که با عشق در اینجا ایستادهاند تا خدمت کنند و یاد دهند. به تازهوارد گفته میشود که تا سه جلسه مهمان است. در این مدت، راهنماها توضیح میدهند که مثلث درمان چیست و چه نقشی دارد.
اگر همسفر باشد، به او گفته میشود: «دوربین از روی مسافرت بردار، و به جای تمرکز بر او، به خودت توجه کن. ما در اینجا سفری از هرگونه مصرف مواد تا رسیدن به خویشتنِ واقعی را آغاز میکنیم. یازده ماه مسافر را رها کن تا مسیر خود را طی کند و تو به خودت بپرداز.»
به مسافر هم گفته میشود: «یازده ماه با سرِ خود پیش نرو؛ سرت را با سرِ یک راهنما تنظیم کن.»
وقتی تازهوارد میپرسد: «راهنما کیست؟» پاسخ میدهند: «آنهایی که شال نارنجی بر گردن دارند، یاران مهندس و چراغهای رهایی هستند.»
سپس از او خواسته میشود با حس خود، یک راهنما انتخاب کند.
چون حس، یعنی ایمان. همانگونه که میگویند: «من تو را چگونه میبینم، آنگونه تو در جهان میبینی.»
بنابراین با حس خود، راهنمایش را انتخاب میکند، وارد لژیون میشود، چای برایش میآورند، و با احترام از او پذیرایی میکنند.
او که از غربت آمده، در این فضا احساس امنیت و محبت میکند.
در آنجا راهنما برایش توضیح میدهد که هر تابلویی که بر دیوار است، معنایی دارد. مثلاً تابلوی «لژیون ویلیام وایت» مربوط به درمان سیگار است. پس از مدتی، اگر لازم باشد، وارد آن لژیون میشود.
گاهی گفته میشود باید در «لژیون تغذیهی سالم» بنشیند، چون اضافهوزن دارد.
در ادامه، ممکن است تازهوارد بپرسد: «این تابلوی دیگر چیست؟»
و راهنما توضیح میدهد که آن مربوط به «لژیون سردار» است.
اما گاهی بعضی از اعضا با خنده میگویند: «آن لژیون پولدارهاست!» در حالی که لژیونها فلسفهی خود را دارند و هیچکدام برتر از دیگری نیستند.
در حقیقت، همهی انسانها «حق» میگویند، اما «حقیقت» جای دیگریست؛ و آن، درک و عمل در مسیر است، نه صرفاً گفتار.
اگر کسی از بیرون به اعضای کنگره نگاه کند، ممکن است بگوید:
«به این افراد مواد میدهند»، یا «سیگارشان را گرفتهاند و قرص میدهند»، یا «غذا را از آنان میگیرند تا از گرسنگی بمیرند» و یا حتی «پولشان را میگیرند و سرشان کلاه میگذارند.»
بله، ممکن است از بیرون چنین تصوری داشته باشند، اما حقیقت درون کنگره چیز دیگری است.
هر لژیونی در کنگره هدف نهایی خود را دارد.
لژیون رهایی از مواد، گل رهاییاش قطع مصرف مواد است.
لژیون ویلیام وایت، گل رهاییاش قطع مصرف سیگار است.
لژیون تغذیه، گل رهاییاش رهایی از اضافهوزن است.
و لژیون سردار نیز گل نهایی دارد، اما گل رهاییِ آن «قطع فقر» است.
فقر با تنگدستی تفاوت دارد چرا؟ چون فقر بهمعنای شکستهشدن فقرات است؛ مانند انسانی که ستون فقراتش شکسته و نمیتواند راه برود. او انسان کاملی است، اما توان حرکت ندارد.
حال منِ مسافر نیز گاهی چنینم؛ ممکن است در حسابم سی میلیون تومان پول باشد، اما وقتی همسفرم میگوید «خرجی ندارم»، درونم میلرزد. یا وقتی میگوید «دخترت کفش ندارد»، ناراحت میشوم. این یعنی فقر.
وقتی میتوانم کمک کنم اما نمیخواهم، این یعنی فقر.
وقتی همسرم میگوید «مانتوام پاره شده» و من بیاعتنا میمانم، این همان فقر است.
لژیون سردار، لژیون قطع فقر است؛ لژیونی که انسان را صاحب مالی که دارد میکند، نه بندهی آن.
در حال حاضر قرار است شعبهای مخصوص «خانمهای مسافر» در کنگره افتتاح شود؛ چراکه خانواده، بنیاد جامعه است.
آقای مهندس میگوید: «مادر عشق است.»
مگر نه اینکه همهی ما مادران خود را با عشق دوست داریم؟
خانهای که در آن عشق وجود دارد، ستونهایی از محبت دارد.
در لژیون سردار، وقتی از «موهبت» سخن گفته میشود، منظور «هوای خانهی عشق» است.
خانهای که بر ستونهایی از عشق بنا شده و بر تختی بزرگ بهنام «تعهد» استوار است.
در چنین خانهای، بخشندگی با تمام قدرت حکمرانی میکند.
من خود اسیر بودم، و همسرم تاکنون دو بار سفر ایکس انجام داده است.
در اثر همین مسیر، نظم و ترتیب در خانوادهام برقرار شد؛ خانهام تمیز و آرام شده، و محبت میان ما بیشتر گردیده است.
در لژیون سردار گفتهام و باز هم میگویم:
این صندلیها، صندلیهای خوشبختیاند. قدرشان را بدانید.
این صندلی، جای پدری است که روزی جرأت نداشت جلوی مدرسهی فرزندش برود، اما امروز با افتخار در کنار اوست.
این صندلی، جای مادری است که حوصلهی فرزندش را نداشت، اما اکنون فرزندش را با عشق در آغوش میگیرد.
این صندلی، جای خانوادههایی است که از طلاق به ازدواج رسیدهاند.
و این صندلی، همان جایی است که بهواسطهی داروی «اوتی»، سلولهای شیطانی مسافر به سلولهای الهی تبدیل میشوند.

آقای مهندس روزی به پهلوانی از الوند قزوین گفتند:
«هزینهی هر صندلی پنجاه میلیون تومان است.»
آن فرد پاسخ داد: «صندلی من را کسی خریده، اما من میخواهم صندلی پنج نفر دیگر را نیز بخرم.»
این یعنی بخشش، یعنی پهلوانی.
در تمام شعب کنگره گفتهام و باز هم تأکید میکنم:
شالها برای متمایزکردن افراد نیستند؛ هیچکس در کنگره شال نمیاندازد تا بگوید «من برترم».
شالها نماد الگو بودناند؛ نشانهی آنکه فردی توانسته و دیگران نیز میتوانند.
کنگره ۶۰ از لژیونها تشکیل شده است.
«لژیون» یعنی «دایره»؛ و دایره سر و ته ندارد.
وقتی من در کسوت راهنما شال بر گردن میگذارم، فقط میخواهم الگو باشم و نشان دهم که این مسیر ممکن است.
به خدا قسم، تمام سفر یک مسافرِ سفر اول، در خواندن و نوشتن است.
شال پهلوانی، نه بر گردن آنکه پول دارد، بلکه بر گردن آن مسافری است که با حقوق بیست یا سی میلیون تومانی، هزینههای زندگی را میدهد و در عین حال ماهانه مبلغی اندک، مثلاً یک یا چهار میلیون تومان را برای لژیون سردار کنار میگذارد. این همان پهلوان واقعی است.
در حقیقت، ما و خودمان و خانوادهمان هستیم.
کنگره ۶۰ یک خانواده است؛ جمعیتی برای احیای انسانی.
گاهی نیز درختهای هستی، بیست درصد از میوهی خود را زیر پایشان میریزند تا کود زمین شوند.
کلماتی هم که من میگویم، بیست درصدش برای خودم است، چون من هم ایراد دارم، من هم در سفرم.
ما در کنگره سه سفر داریم؛
سفر اول، خروج از مصرف مواد مخدر است؛
اما وقتی از مصرف خارج میشویم، تازه سفر آغاز میشود.
ای مسافر سفر اول، گمان نکن که با گرفتن گل رهایی، سفر تو تمام میشود؛ تازه آغاز راه است.
دام اعتیاد گسترده بود تا تو را به این مرحله برساند، اما اکنون باید به سوی آزادی حرکت کنی.
بیایید قدر یکدیگر را بدانیم.
ممنون هستم که به صحبتهای بنده گوش دادید.
تقدیر و قدردانی از خدخدمتگزاران بخش اوتی


تایپ:مسافر سجاد لژیون نهم
عکس،ویرایش و ارسال:مرزبان خبری مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
149