بهنام قدرت مطلق الله
هشتمین جلسه از دوره شانزدهم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، نمایندگی قائمشهر، با استادی راهنمای محترم مسافر محمود ، نگهبانی مسافر محسن و دبیری مسافر فرهاد با دستور جلسه "DST,OT " پنجشنبه مورخ 8 آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶ آغاز بکار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محمود هستم مسافر
سپاسگزارم و خیلی خوشحالم که امروز فرصتی پیش آمد بهواسطه تولد آقا محسن عزیز بتوانم در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم .
دستور جلسه در مورد دیاستی و داروی اوتی است . این هفته را به آقای مهندس و دیده بان اوتی آقا بابک تبریک میگویم .
در مورد درمان بیماری اعتیاد هیچکدام ازماموفق نبودهایم ، یعنی اصلاً روش علمی در دنیا وجود نداشت که بتواند بیماریمان را درمان کند.
به قول آقای مهندس از زمان خلقت انسان که اعتیاد به وجود آمد، هیچ روشی برای درمان اعتیاد وجود نداشت . همه ما هم دیدیم که نبوده و کاملاً تجربه اش کردیم و من فکر میکنم این دستور جلسه میآید که ما اعضای کنگره که سفر میکنیم با دقت بیشتری به روش درمان کنگره توجه کنیم.
حالا سفر اولیها که باید سفر خیلی درست و دقیقی انجام بدهند. و این را بدانید که روشهای مختلفی همین الآن هست و همه آنها با تعریفی که از بیماری اعتیاد دارند، می گویند بیماری اعتیاد درمان ندارد.
فرد حتما باید تا آخر عمرش یک دارویی استفاده کند مثل انواع و اقسام بیماریهای دیگر که ما داریم مثل بیماری دیابت یا فشارخون که باید تا آخر عمرش دارو مصرف کند و روشهای دیگری که از قبل ما میدانستیم بوده مثل یو آر دی و یو آراودی که به قول آقای مهندس و نگاهی که امروز خود کنگره به این روشها دارد ، که روشهایی که از قبل بود ، کاملا غیر علمی و بدون نتیجه ی درمانی بودند و چه بلاهایی که سر خیلی از مصرفکنندههای مواد مخدر آمد. چیزی که من خودم لمسش کردم ، تکتک بچههایی که در سفر دوم هستند کاملاً این موضوع را لمس کردند.
.jpg)
روش دیاستی علمیترین روش و تنها روش برای درمان بیماری اعتیاد است. هدف دستور جلسه این است که ما بدانیم که این روش کاملاً روش علمی است . هرکسی در کنگره حضور پیدا کند بخواهد به درمان برسد کاملاً میتواند با متد دیاستی و داروی اوتی به درمان برسد.
آقای مهندس اعتیاد را کاملاً مهندسی کردند . در مورد اصل سازگاری که در اعتیاد است صحبت کردند ،کاملاً اعتیاد شکافته شده است و موضوع اعتیاد کاملاً برای بچههای کنگره مشخصشده است. است ،طبق تعریف جدیدی که آقای مهندس در مورد اعتیاد ارائه دادند اعتیاد یک بیماری سلولی مولکولی است.
ما باید کاملاً در این مسیر علمی که به ما آموزش داده میشود قدم برداریم و به سمت جلو حرکت کنیم چون پیام این روش را ما باید به دیگران برسانیم. ماهایی که امروز در کنگره هستیم و داریم به درمان میرسیم یا درمان شدیم چون وقتی از یک روش درست و علمی استفاده میکنیم و حالم خوب میشود این پیام بایستی به دیگران برسد .
شعبههایی که موفق هستند و افراد خیلی زیادی برای درمان به آنجا مراجعه میکنند ،به قول آقای مهندس بیماریشان و درمانشان را پنهان نمیکنند. اگر آمدند در کنگره درمان شدند، به دوستان ، آشنایان و همسایههایشان این پیام را میدهند که من رفتم کنگره و درمان شدم شما هم میتوانید بیایید به درمان برسید چون این روش بهترین روش علمی دنیاست و خیلی راحت و یا کمترین هزینه درمان میشوید . و این جزو وظایف ماست که باعث پیشرفت شعبه در منطقه میشود.
حدود سال 87درکنگره شربت اوتی وارد چرخه دارویی شد که در پایلوت اولیه حدود ۵۰ نفر، بعدی 600نفر از بچهها برای مرکز مطالعات ملی رفتند. بعدی باز ۱۰۰۰ نفر که خیلی خوب جواب داد.
اپیوم از چرخه دارویی در حال خارج شدن بود به خاطر اینکه کلینیکها اصلاً موفق نبودند به دلیل اینکه روشی برای درمان اعتیاد نداشتند. و آن چیزی که به داروی اوتی حرمت و اعتبار بخشید متد دی اس تی بوده که بهای سنگینی و زحمات بسیار زیادی آقای مهندس و بچههایی که کنار آقای مهندس بودند کشیدند. و این شد که آمد در چرخه دارویی کشور قرار گرفت و این اتفاق خیلی خوبی بود که در کتاب 14مقاله نگارش شده است.
آن چیزی که باعث پیشرفت علم میشود و بایستی کنارش قرار بگیرد پول و ثروت است . یعنی اگر پول کنار علم نباشد آن علم هیچ پیشرفتی نخواهد داشت البته به قول آقای مهندس خود علم اگر علم باشد، که میفرمایند آبروی علم به عملش است،خودش پول میسازد یعنی خودش باعث تولید ثروت میشود و در لژیون سردار خدمت میکنیم برای گسترش این علم، و مهم است که در قسمت مالی بهترین و بالاترین خدمت را داشته باشیم .درگذشته اینکار را انجام دادند و باعث گسترش کنگره ۶۰ در سطح کشور و در سطح جهانی شده که امروزه داریم میبینیم اتفاقات خیلی خوبی دارد میافتد و امیدوارم ما بتوانیم در ادامه در شعبه خودمان بهترین عملکرد را در قسمت علمی و مالی باشیم تا قوی و قدرتمند شویم.
اما قسمت دوم دستور جلسه راجع به تولد آقا محسن عزیز است . معمولا بچه هایی که تازه وارد لژیون می شوند راهنما روزهای اولشان را کاملا بخاطر دارد. محسن از آن افرادی بود که بسیار اذیت میکرد؛ با غیبتهای مکرر کل لژیون را به هم میریخت. اما بههرحال، محسن دارای یک خاصیت درونی بسیار قوی بود و دوست داشت از اعتیاد رهایی پیدا کند. همچنین همسفر محترمش بسیار کمک میکرد و خواسته قلبیاش این بود که محسن به درمان برسد.
بههرحال، محسن تمام تلاشش را کرد و توانست از این قضیه رهایی پیدا کند. اتفاقی که برای محسن افتاد این بود که او همیشه دنبال میانبر بود. همه انسانها تصور میکنند بهترین راه، کوتاهترین راه است؛ در نتیجه به درستی یا نادرستی آن توجهی ندارند، راهی را میروند تا زودتر به خواستههای خود برسند. محسن هم همیشه دنبال میانبر میگشت، اما هر چه میانبر میزد درست نمیشد. درنهایت تصمیم گرفت که خودش را درست کند و آمد و این کار را انجام داد.
کلید درست شدن او این بود که شروع به نوشتن سیدی کرد. در اصل، درمانی که برای ما اتفاق میافتد در بخش " جهانبینی" است که باید بسیار قوی و قدرتمند شود. محسن با نوشتن سیدیها و درست سفر کردن توانست اعتیادش را درمان کند و رهایی خود را از دست آقای مهندس بگیرد. امروز میبینیم که محسن بهعنوان یکی از خدمتگزاران بسیار خوب شعبه، در قسمت اوتی خدمت میکند.
.jpg)
من این تولد و این رهایی را به آقا محسن ، خانواده محترمشان، راهنمای همسفر و و همسفر کوچکشان آقا پرهام همچنین خدمت آقای مهندس، بنیان کنگره ۶۰، و اعضای نمایندگی خودمان تبریک عرض میکنم.
این بسیار باعث خوشحالی است که فردی وارد کنگره میشود، به درمان میرسد وزندگیاش احیا میشود؛ چراکه هدف کنگره، احیای زندگی همه ماست و ما این را باپوست ، گوشت و استخوان خود حس میکنیم. امیدوارم این بستر را بهواسطه خدمتگزارانی که در کنگره و شعبه داریم، آماده نگهداریم تا افرادی که بیرون از کنگره به درمان و کمک نیاز دارند، به کنگره بیایند، درمان را شروع کنند و زندگیشان احیا و درست شود.
از شما ممنونم که با سکوت بسیار زیبایتان به صحبتهای من گوش دادید.

خلاصه سخنان مسافر محسن:
من ۲۵ سال تخریب داشتم و تخریب من هم بیشتر در مورد مواد صنعتی بود که خیلی سریع آن را رد کردم. من سال ۸۲ با کراک و شیشه آشنا شدم و این را که میگویم از روی جهل و نادانی خودم است، ولی میخواهم بدونید که چه به سرم آمد و امروز اینجا نشستهام.
انواع و اقسام مصرف را تجربه کردم؛ چه دودی، چه تزریقی، چه مشامی. قرص ها را تجربه کردم. ۳۴-۳۵ بار به کمپ رفتم به یاد دارم یکبار خودکشی کردم و خودم را از طبقه چهارم انداختم.
ازخواب بلند که میشدم، گریه میکردم. مادرم وقتی به تهران میآمد و من را در پشت بام می دید میگفت: «محسن، داری با خودت چه کار میکنی؟ مواد میزنی گریه میکنی؟ نمیزنی گریه میکنی. دنبال راهی میگشتم که راحت شوم و فکر میکردم هیچ راهی نیست. به جایی رسیدم که گفتم فقط باید خودم را بکشم و از این زندگی راحت شوم تا بقیه هم راحت شوند. بعد خودکشی بخودم گفتم تو باید زندگی کنی، حالا یا درست یا غلط. یا همان راه را برو یا راه درست را پیدا کن. و من هم میگشتم. با آن وضعیت رفتم کمپ. شش سال توانستم پاک بمانم ولی بعد از شش سال، دوباره برگشتم به خانه اولم.
حدود بیست سال بود که کنگره را میشناختم. وقتی تهران بودم به من میگفتند، ولی من مسخره میکردم و میگفتم: یک مشت آدم دور هم جمع شدهاند و مواد می زنند و الکی میگویند حالمان خوب شد .
به کسانی که الان اینجا نشستهاید، میخواهم بگویم همه این راهها را رفتهام. آقا، جالب اینجاست که همسفرم زودتر از من برنامه کنگره را گرفت. همسفرها میآیند و یک بال پرواز مسافر هستند. من میگویم جفت بال مسافر، همسفرش است.
من در کنگره فهمیدم چرا من آن همه راه رفتم و حالم خوب نشد. چون همیشه از دیگران انتظار داشتم. میگفتم: «آقا، بابام وضعش توپه، چرا به من پول نمیدهد؟ خواهرهایم به مسافرتهای خارجی میروند، من چرا اینطور باشم؟» میدانید؟ انتظاراتم از دیگران بود. همیشه به خودم نگاه نمیکردم. ولی در کنگره یاد گرفتم که نگاهم را از دیگران بردارم.
این انگشت اشاره که میگویند، این سه تا به سمت خودت. یک نگاهی به خودت بکن، ببین محسن خودت کجای زندگیای. و از آنجایی که من رفتم، رهایی را پیدا کردم.
حالا من خیلی خلاصه باید صحبت کنم. ببخشید، اول بگذارید اذیتها را بگویم. پس آقا، من میآمدم پیش ایشان، آقا محمود! میگفت: «محسن، سیدی نوشتی؟» میگفتم: «بابا، نوشتم و در خانه است، نیاوردم.» بعد میگفت: «خب، جلسه بعد بیا.» جلسه بعد میگفتم ننوشته بودم اصلا. میگفت: «اشکالی ندارد، بیا سر لژیونت بنشین. سیدی را مینویسی.» بعد میآمدم سر لژیون. میگفت: «گوش کردی؟» گوشیام را نگاه میکردم و میگفتم: «آقا، شکسته است.» یا «اینترنت ندارم» و هزاران داستان دیگر. نیم ساعت وقت میگرفتم و همه را از آموزش میانداختم. خودم هم چیزی دستگیرم نمیشد. آخر سر میرفتم دنبال بازی.
صادقانه، چیزی که به من جواب داد این بود که انتظاراتم را از دیگران قطع کردم. برگشتم و به خودم نگاه کردم و دیدم ، رهایی اصلاً چیست؟ داستان رهایی چیست؟ اینکه میخواهیم برویم سفر دوم چیست؟ چه چیزی میخواهند یاد بدهند؟ به این نتیجه رسیدم که آقا، رهایی سفر دوم یک جورایی انگار میروی پیش آقای مهندس. آقای مهندس به تو رخصت میدهد. تازه که بیایی توی گود! یعنی چی ؟من که مواد مخدر از شیر مادر به من نزدیکتر بود! خب، مواد مخدر را که از من گرفتند. این اوتی هم که آن پستونک بود. دیگر قرار است بروم پیش آقای مهندس تا آن پستونک را از من بگیرد؟ حالا بگوید رخصت! بیا تو گود، ببینیم چند چندی! چیزهایی که یاد گرفتهای را کنار هم بگذار. یواش یواش باید خودت را جدا کنی و تغییرات تازه از سفر دوم شروع میشود.
و من که سفر اول خوبی نداشتم. من ورودی ۴۰۰ بودم و خروجی ۴۰۳. خب، یعنی دو تا سفر پشت سر هم طولانی. ولی خب، با خودم عهد کردم و گفتم: «محسن، دیگر اینجا جایی است که تو قرار است خوب شوی.» چون میدیدم الگوها هستند. نمیگویم خوب شدم، ولی این اتفاق برای من از آنجایی افتاد که فهمیدم آقا محسن فقط باید روی پای خودت بایستی و فقط باید خودت عوض شوی. هیچکس قرار نیست برای تو کاری بکند.
خلاصه سخنان راهنما خانم امینه:
خدا را شکر میکنم که در این لحظه روی صندلی نشستهام و در این جشن تولد شرکت میکنم. واقعاً خدا را سپاسگزارم و در آغاز، این تولد را به جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان و تمامی اعضای کنگره ۶۰، بهویژه اعضای کنگره ۶۰ قائمشهر، تبریک میگویم.
همچنین این مناسبت را به مسافر محترم، آقا محسن، و راهنمای بزرگوارشان، آقا محمود، و نیز به نرگس عزیز تبریک عرض میکنم. امیدوارم در این مسیر سبز، همانطور که در این لحظه پرانرژی هستند، پایدار بمانند تا به هدفی که میخواهند، برسند. از راهنمای سفر اول نرگس عزیز نیز بسیار تشکر میکنم. الان جای او در جمع ما بسیار خالی است، اما زحمات او در سفر اول نرگس، همراه ایشان بود. شروع این سفر در ابتدا چند ماه با خانم زینب و سپس با خانم مبینا بود که رهایی خود را گرفتند. در ادامه سفر دوم، نرگس با من همسفر و همراه شد. اگرچه من در سفر اول بودم، اما شاهد بالا و پایینهای سفر ایشان و رنجهایی که میکشیدند، بودم.آنها کوشش کردند که در هر لحظه و در هر شرایطی، همراه پسرشان حضور داشته باشند. اگر مسافرشان نمیآمد، نرگس حضور داشت. امیدوارم در ادامه نیز همینطور در راه کنگره تلاش خود را ادامه دهند و ایشان را در جایگاه آزاد مردی مشاهده کنیم.

خلاصه سخنان همسفر نرگس
از خدمتگزاران راستین بسیار ممنونم. از همه زحمت کشان بهویژه آقا محمود بزرگوار، که راهنمای سفر اول مسافرم بودند و بسیار به من کمک کردند، تشکر میکنم. حضور ایشان در کنارم دقیقاً مثل یک نوری بود که به زندگی من وارد شد؛ نه این که فقط بخواهیم با هم باشیم، واقعاً همینطور بود. من در اوج تاریکی بودم و ایشان باعث شادی و سلامت دلم شدند.
از نفر دومم نیز بسیار ممنونم. همه فکر میکنند سفر دوم، گل و بلبل است و هیچ اتفاقی نمیافتد، اما واقعیت این است که در سفر دوم است که بسیاری از چالشها و مشکلات خود را نشان میدهد؛ آزمونهایی که در سفر اول یاد گرفتهای، باید از پس آنها بربیایی. از ایشان ممنونم که در کنارم بودند و به من کمک کردند تا مقابله کنم. از آنها سپاسگزارم و انشاالله همیشه شاد و سالم باشند.
اگر بخواهم از روزهای گذشته بگویم، باید واقعاً به روزهایی برگردم که در اوج تاریکی و اعتیاد بودیم. دقیقاً فکر میکردیم همه چیز تمام شده بود، چون شب و روز زندگیمان پر از دعوا و مشکل بود. اما خدا را شکر که به کمک آقا جواد با کنگره آشنا شدیم و وارد شدیم. آنها به من کمک کردند و من وارد شدم.
در ابتدا درست سفر نمی کرد. خودش مشکلی نداشت. من با اعتیاد محسن مشکل داشتم. یعنی من باید با اعتیادش میجنگیدم. جنگ من این بود؛ باید با همه مشکلات و همهجور اتفاقی که میافتد، مقابله میکردم. باید صبور میبودم، باید تحمل میکردم و ادامه میدادم. حالا یا این اتفاق میافتد یا نمیافتد
اوضاع بهتر شد و وارد سفر دوم شدم. من هیچوقت آن شبها، آن ناراحتیها، مشکلات، استرسها و شرمندگیها را فراموش نمیکنم. نه این که بخواهم کینهای داشته باشم، بلکه برای این که یادم بماند آن روزها بخشی از زندگی من بودند و این که همه مشکلات و این ارتباطات قطعشده، باعث شد که من به نرگسی تبدیل شوم که واقعاً برای تکتک لحظاتش شکرگزار باشد. شاید زندگی برای بسیاری از مردم بسیار عادی باشد؛ یک غذا خوردن یا یک لیوان آب خوردن چیز بسیار عادی است، اما برای ما چیز بسیار عجیب و غریبی بود و من به خاطر همین روزها شکرگزارم.
اگر بخواهم چیز دیگری بگویم، کوتاه میگویم روز رهایی مسافرم گفتم:از مسافرم تشکر نمیکنم، چون بسیار مرا اذیت کرد، اما اگر در راه، حالش خوب باشد، قول میدهم همیشه کنارش باشم. اما امروز در این هفته که هفته "اوتی" است، میخواستم بگویم که واقعاً خودم میدانم که شاید رهایی، بخشی از درمان باشد؛ این که رها بمانی، به کنگره وصل باشی، خدمت کنی و جبران کنی، بخش دیگر آن است. امروز که محسن خدمتگزار مسئول اوتی شده است به این بخش واقعاً عالی افتخار میکنم و خوشحالم.
عکس ویرایش : مسافر علیرضا لژیون یکم
تایپ و ارسال : مسافرجعفرلژیون پنجم
- تعداد بازدید از این مطلب :
224