دلنوشته تعدادی از اعضای لژیون نوزدهم نمایندگی شفا در باب دستور جلسه هفته
" OT و DST "

مسافر جواد:
در مسیر اعتیاد، هر قدمی که به سمت نور برداشته میشود، خودش یک پیروزی است. وقتی من وارد مرحله OT شدم، معنای واقعی ساختن دوباره را فهمیدم. آنجا فقط کار دارو و درمان نبود، بلکه بازسازی ذهن و جسم نیز بود. من یاد گرفتم دوباره از نو بلند شوم و با دستانم چیزی بسازم، با ذهنم فکر روشن کنم و با قلبم احساس کنم.
درمان OT برای من تبدیل شد به پلی میان انسانی که بودم و انسانی که میخواهم باشم. اما DST برای من یک سفر درونی بود؛ نه تنها درمان جسمی بلکه رشد روح. آنجا فهمیدم که زمان خودش درمانگر است. عجله برای خوب شدن فقط درد را عمیقتر میکند و من یاد گرفتم و تمرین کردم که صبر کنم.
در روش DST، ترک مواد مساوی با رهایی نیست؛ رهایی زمانی میرسد که درونت را بشناسی و آن را بازسازی کنی. گاهی در خلوت شبانه مینشستم و به فکر فرو میرفتم که آیا دوباره خندیدن ممکن است یا نه. امروز میدانم که این امکان وجود دارد، زیرا نه شربت OT فقط دارو بود و نه DST تنها یک روش. هر دو، مسیرهای بازگشت من به «من واقعی» بودند.
امروز از خداوند بزرگ و جناب مهندس سپاسگزارم که به من فرصت زندگی کردن به شیوهای درست را دادند. برایم روشن شد که بهبودی یک مقصد نیست؛ بلکه یک روش برای زندگی کردن است.

مسافر محمدحسن:
مقدمه:
اعتیاد، دیواری است که انسان را در تاریکترین گوشه زندانی میکند، دیواری از نیاز، عادت و احساس گناه که با هر تلاشی برای فرار، ضخیمتر میشود. این دیوار نه تنها از مواد مخدر یا الکل ساخته شده است، بلکه از الگوهای فکری معیوب، روابط آسیبدیده و فقدان هویت شکل گرفته است. در این زندان، زمان معنایش را از دست میدهد، روزها تکرار یک درد نامرئیاند که با اشتیاق برای به دست آوردن (دوز) بعدی تعریف میشوند.
در ساعتهایی که جهان خودش را به جلو میکشد، DST برای من تغییر زمان نبود؛ به من یاد داد که زندگی همان جریان بیپایانی است که باید با آن هماهنگ شد. بعد فهمیدم عمر فقط گذشت ثانیهها نیست، بلکه عبور از خوابی قدیمی است. OT مثل نوری بود که در تاریکترین گذرگاههایم تابید و راه را نشان داد. شد پناه سکوتهایم، جایی که صداها آرام میگیرند و جان یاد میگیرد نفس بکشد. یادگرفتم که تغییر همیشه ترسناک نیست. حالا، میان این رفت و برگشت زمان، درمان خودم را پیدا کردهام: نه در گذشته، نه در آینده، بلکه در لحظهای ساده که به روشنایی ایمان آوردم.
نتیجه:
DST یک مهلت است برای کاشتن بذر امید بر زمینی که پیشتر با علفهای هرز اعتیاد پوشیده شده بود. این درمان، زیرساخت فیزیکی را برای فعالیتهای روانی و اجتماعی آماده میکند. سفر درمان اعتیاد، سفری طولانی است که نیازمند هردو ستون استوار است: ستون پشتیبانی شیمیایی و جسمی (DST) و ستون بازسازی روانی و اجتماعی (OT).
رویکردهای درمانی مدرن یافتهاند که جداسازی این دو محکوم به شکست است. DST به فرد قدرت بقا میدهد و OT به او دلیلی برای بقا میبخشد.

مسافر مجید:
OT عزیزم، از روزی که تو وارد زندگیام شدی، همهچیز را آرامآرام تغییر دادی. در آن روزهای پر از درد و ناامیدی، که هیچ نوری در دلم نمانده بود، تو آمدی؛ بیهیاهو، اما سرشار از امید. در نگاه اول فقط دارویی بودی برای تسکین جسمم، اما کمکم فهمیدم که در دل هر قطرهات، درسی از ایمان و نظم پنهان است.
با تو یاد گرفتم که رهایی، یک اتفاق ساده نیست، بلکه راهی است از تاریکی به سوی نور. تو نه فقط جسمم را درمان کردی، بلکه روحم را بیدار نمودی. هر پیمانهات پیامی بود از صبر و هر روزی که با نظم تو گذشت، مرا به خودم نزدیکتر کرد. و در کنار تو، چراغ دیگری روشن بود…
راهنمای مهربانم، آقا مصطفی. او کسی بود که مرا با تو آشنا کرد؛ با عشق و صبرش، مسیر درست را نشانم داد و یادم داد که باید “با ایمان” قدم بردارم. راهنما مثل نوری بود که در دل تاریکی، مسیرم را روشن کرد. با نگاه آرام و کلام پرمهرش، فهمیدم که هنوز میشود دوباره ساخت، دوباره زیست و دوباره عاشق زندگی شد.
اکنون هر بار که پیمانهام را آماده میکنم، دلم پر از سپاس میشود؛ سپاس از خداوند بزرگ که در مسیر رهایی، دو نعمت عظیم به من بخشید: یکی تو، ای OT عزیز، که جسمم را آرام کردی، و دیگری تو، ای راهنمای عزیز، که جانم را بیدار کردی. باشد که قدر این عشق و دانایی را بدانم و در مسیر تعادل، تا همیشه استوار بمانم. با دلی سرشار از شکر و نوری از امید.
مرزبان خبری: مسافر علیاصغر
ارسال: مسافر محمدرضا ل7
- تعداد بازدید از این مطلب :
107