English Version
This Site Is Available In English

راه آرامش از دروازه بخشش می‌گذرد

راه آرامش از دروازه بخشش می‌گذرد

دهمین جلسه از دوره اول لژیون سردار، نمایندگی امیرکبیر، به استادی پهلوان محترم مسافر مسعود، نگهبانی دنور محترم مسافر وحید، دبیری مسافر حسین و خزانه‌داری مسافر رضا با دستور جلسه «وادی هشتم: ببا حرکت راه نمایان می‌شود» روز دوشنبه 21 مهر ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، مسعود هستم، یک مسافر.
شاکر خداوند و آقای مهندس و خانواده‌ی ایشان هستم که در اینجا حضور دارم. از نگهبان جلسه و تمامی شما که مرا دعوت کردید تا اینجا حضور داشته باشم، بسیار بسیار سپاسگزارم. در پسِ این حضورها باید فرمان باشد.

«چی فکر می‌کردم و چی شد؟» این یک مثل قدیمی است که در بازار استفاده می‌شد و معمولاً در شرایط بد به کار می‌رفت.

حال می‌گویم چی فکر می‌کردم و چی شد؛ هفده سال مصرف انواع آنتی‌اکس و حال خراب. در یک مسیر خاص بودم و فکر می‌کردم در نهایت باید در یک اتاقک در کمپ مرا حبس کنند تا ترک کنم. مسیرهای زیادی را رفته بودم، ولی نه جرأت سم‌زدایی داشتم و نه کمپ؛ اما برای درمان به مراکز متعددی سر زده بودم.

حالا که اینجا هستم، با خودم می‌گویم چی فکر می‌کردم و چی شد.
در کنگره، انسان لذت می‌برد؛ از در که وارد شدم، لذت بردم. این شعبه‌ی زیبا به خاطر تلاش‌های مستمر ایجنت محترم است. در دستور جلسه آمده است: «با حرکت، راه نمایان می‌شود.»

اولین حرکت در این وادی به یک نافرمانی برمی‌گردد؛ جایی که یکی از نزدیک‌ترین فرشتگان خداوند از خدا نافرمانی می‌کند و می‌گوید: «من به انسانی که از من پایین‌تر است، سجده نمی‌کنم.»

در کنگره هم این نافرمانی وجود دارد. گاهی پیش آمده که من از فرمان مرزبان سرپیچی کرده‌ام، در حالی که همان لحظه باید با خودم بگویم: این فرمان، فرمان آقای مهندس است و باید اجرا شود.

در سفر اول که هستیم، تمام تاریکی‌ها و اتفاق‌های بد از نافرمانی به وجود می‌آید. در بدو ورود به کنگره، با اجرای اولین فرمان، سفر من شروع می‌شود. روزهای اول برای گرفتن دارو به کنگره می‌آمدم؛ یک نفر را برای گرفتن دارو داخل می‌فرستادم. یک بار که مجبور شدم وارد شوم، تابلوی «وادی هشتم» را دیدم و دلم قرص شد و ماندگار شدم.

روزهای سختی را می‌گذراندم و با دشواری بسیاری به کنگره می‌آمدم. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم در سفر اول هر زمانی که به راهنمای خودم «چَشم» گفته‌ام، پیچ بعدی زندگی‌ام را مشخص کرده‌ام. وقتی می‌گفت باید سیگار را درمان کنم، پیچ بعدی مشخص می‌شد.

برایم سؤال پیش آمد که چرا تمام لژیون‌ها شماره دارند، ولی لژیون سردار متفاوت است؟
پس حتماً خبری هست و باید آن را کشف کنم. پیچ رسیدن به لژیون سردار هم برایم رد شد.

راه در سفر اول مشخص است، منتهی برای راهنمایانی که شال نارنجی دارند؛ چون راهنما مسیر را رفته است و همه را از سر گذرانده است. با این حال در سفر دوم هم با حرکت، راه نمایان می‌شود؛ ولی در سفر دوم برای رسیدن به صلح و آرامش و آسایش باید از یک دروازه بگذریم.

این دروازه ورودی دارد و بهای آن، بخشش است. ورود به آرامش و آسایش، همین لژیون سردار است.

قبل از ورود به لژیون سردار و بعد از ورود، با هم قابل مقایسه نیستند. امروز در طول مسیر متوجه شدم که قبلاً در حین رانندگی چقدر با مردم بدرفتاری می‌کردم و ناسزا می‌گفتم، ولی الان دارم لبخند می‌زنم. دلیل این لبخند، بهایی است که در لژیون سردار پرداخت کرده‌ام.

حضور در لژیون سردار در سفر اول به این معنا بود که من فکر می‌کردم دارم به ساختاری خدمت می‌کنم که به من خدمت کرده است؛ ولی در سفر دوم، این پرداخت به من کمک می‌کند تا منیت و کِبر خودم را ببینم.

به من کمک کرده است تا حرمت‌ها را رعایت کنم، تا نافرمانی نکنم و به کسی در کنگره یا بیرون از کنگره چپ‌چپ نگاه نکنم. تازه دارم متوجه می‌شوم که خدمت مالی من دارد به من خدمت می‌کند. باز هم لژیون سردار است که به من کمک می‌کند و من کاری نکرده‌ام.

من همه‌ی مسیرها را رفته‌ام، ولی باز هم تمام مسیر را بلد نیستم و با همین خدمت‌هاست که پیچ بعدی برایم نمایان می‌شود. باید بدانم که ورود به این ماجرا، لژیون سردار است.

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .