وقتی من در حال سفر کردن هستم، یکی از بزرگترین و مهمترین مسائل یا مشکلاتی که با آن روبهرو هستم، مشکل در جهان ذهنی است. زیرا اتفاقات زیادی در آن میافتد و بخش بزرگی از زندگی من، زندگی در جهان ذهنی است.علم کنگره به شناخت این جهان عظیم پرداخته است، زیرا دانسته که فرد مصرفکننده، دارای یک مشکل بزرگ در جهان ذهنی خودش است. البته افرادی هم که تجربه مصرف مواد را نداشتهاند ممکن است با این مشکل روبهرو باشند که مطمئناً در جهان امروز همینطورهم هست و عده زیادی از انسانهایی که در این کره خاکی در حال زیستن هستند درگیر با جهان ذهنی خود هستند. من همیشه به این موضوع فکر میکنم که من چقدر خوشبخت هستم که از طریق مصرف مواد مخدر، راهم به کنگره 60 باز شد، و اگرنه، از کجا میفهمیدم که صور پنهان چیست، جهان ذهنی چیست و چه تأثیری در زندگی من دارد. البته ممکن است مطالبی دراینباره، بیرون از کنگره خوانده باشم اما مطمئن هستم حتی بزرگترین روانشناسان دنیا هم نتوانستهاند به زیبایی کنگره و استاد امین این علم که در مورد شناخت انسان است را بشکافند و توضیح دهند. البته این نظر من است. چون علم کنگره60 آمیخته بافرهنگ عرفانی شرق است و این خودش طعم و عطر دلنشینی به آن میدهد که قابلمقایسه با هیچ علم روانشناسی در دنیا نیست. بگذریم، از بحث خود که در مورد جهان ذهنی است دور نشویم؛ این مطالب مقدمهای برای همین موضوع بود.
برای خود من که آسیب زیادی از جهان ذهنی متحمل شدم، برای شناخت این موضوع همیشه کنجکاو و پویا بودم و فهمیدم که بخش عمدهای از انرژی من در جهان ذهنی خرج میشود و مهمتر از آن اینکه چگونه خرج کردن آن، پیامدهایی را در پی دارد. ممکن است تصور شود که راجع به موضوع عجیب غریبی حرف میزنیم اما دقیقاً برعکس، آنقدر ساده است که اصلاً به چشم نمیآید و همین سادگی بیشازحد آن است که فریبنده است، یعنی من در حالت عادی به چیزهای مختلفی فکر میکنم و این همان خرج کردن انرژی در جهان ذهنی است؛ تمام تلاش من این است که بتوانم هرچه بیشتر، به زبان سادهتر بنویسم و امیدوارم در این کار موفق باشم. حال افکار یک سفر اولی را بررسی میکنیم تا ببینیم در آنچه میگذرد؛ این چهکاری بود که من کردم؟ همهچیز را نابود کردم، چقدر زمان میبرد تا گذشته خود را جبران کنم؟ مدتها زمان میخواهد، دیگر این حرفها از من گذشته، اصلاً دیگر زندگی چه فایدهای دارد؟ خدایا تو که میدانستی اگر من وارد اعتیاد شوم چه بلاهایی سر خودم و خانوادهام میآورم چرا گذاشتی معتاد شوم و وارد دنیای مواد مخدر شوم؟ حال چه کنم؟ دیگر امید به چیزی ندارم، بازندگی و همسر و فرزند چه کنم؟ با این فقر و بیپولی چه کنم؟
ناامیدی، ترس، خشم... یک سفر اولی نبرد سنگین و بزرگی در جهان ذهنی خود دارد، اما خبر خوب این است که خوشبختانه در کنگره راهی برای خروج از این آشفتگی و پریشانی وجود دارد. قدم اول شناخت است، شناخت جهان ذهنی و اینکه اصلاً این افکار چه تأثیری در زندگی من دارند.
یک جمله در کتاب عشق وجود دارد که میگوید ناامیدی جز سیهروزی و غم و اندوه که مانند موریانه تمام وجود ما را خواهد خورد چیزی برای ما به ارمغان نمیآورد. من زمانی میتوانم از این آشفتگی و پریشانی خارج شوم که مطالعه کنم، سیدیها را با دقت گوش کنم و از همه مهمتر اینکه تمام تلاش خود را برای عملی کردن دانستههایی که به دست میآورم انجام دهم، جمله دیگری در کتاب وجود دارد که میگوید: در ادامه کار و کوشش ما به نتایجی میرسد که در تواناییهای ما خلل حاصل نگردد. یعنی ناامیدی را کنار بگذاریم و تلاش خود را به کار بگیریم و مطمئن باشیم که تلاش ما نتایج مثبتی خواهد داشت، زیرا ناامیدی این تصور را در ذهن انسان به وجود میآورد که دیگر تلاش کردن هیچ فایدهای ندارد و هر کاری هم انجام بدهم نتیجهای نخواهد داشت و دیگر حس لذت بردن از زندگی برای من مرده است و... این بزرگترین حقه شیطان است، زیرا وقتی انسان در این حالت قرار گرفت دیگر تلاشی برای کسب دانایی و حرکت به سمت روشنایی انجام نمیدهد. شناخت، اولین قدم است و سپس به مرحله اجرا میرسد و اینکه این امید را داشته باشم که همهچیز برای همیشه سیاه نیست و میتوانم با تلاش کردن بهآرامی از آن خارج شوم و راه خارج شدن وجود دارد، اما من باید جستجوگر باشم و آن را پیدا کنم. این نبرد درونی و ذهنی از آنجایی به وجود میآید که من روی خود را از سمت تاریکیها برمیگردانم و به سمت روشناییها برمیگردم، اینک وقتی نور را میبینم، به تخریبهایی که به وجود آوردم آگاه میشوم و دیگر نمیخواهم به تاریکی گذشته بازگردم، بنابراین باید با تاریکی درون خودم مبارزه کنم زیرا او نمیگذارد من بهراحتی از تاریکی جدا شوم و به سمت نور بروم، همین موضوع در جهان ذهنی من نبردی را با نیروی منفی شکل میدهد و اگر بخواهم به درمان و رهایی برسم باید بر آن پیروز شوم. مطمعنا من در این شرایط تحتفشار قرار میگیرم و این برای همه سفر اولیها صادق است، کنگره 60 به من یاد میدهد چگونه باید بر آن پیروز شوم، مشروط به اینکه من کاملاً گوشبهفرمان راهنما باشم و به دانایی خود بی افزایم، صبور باشم و با تمام توان دانایی خود را به دانایی مؤثر تبدیل کنم، برای مثال اگر در وادی اول میگوید تفکر کن، من واقعاً این کار را انجام دهم و بدانم که تفکر با افکار کاملاً فرق دارد و نقطه مقابل یکدیگرند، البته اول باید یاد بگیرم که تفکر درست، چگونه است که در وادی دوم و سوم و چهارم، من آن را یاد میگیرم. پس باید روی نشریات بهاندازه کافی کارکنم و صبر کنم تا در ادامه به نقطهای برسم که بتوانم برجهان ذهنی خود بهآرامی تسلط کافی پیدا کنم و اجازه ندهم هر فکری یا هر خواسته نامعقولی وارد آن شود و انرژی من را به سرقت ببرد و مرا از جاده اصلی منحرف کند؛ مانند غیبت کردن یا سرزنش کردن پشت سر دیگران و... به قول استاد امین برای شروع حرکت که وادی پنجم است، ابتدا باید جهان ذهنی خود را بشناسیم و آرامش را به آن برگردانیم. برای برگرداندن آرامش، قدم اول برگشت و دوری از ضد ارزشهاست و سپس خودداری و پلههایی که در وادی پنجم نوشتهشده است. زیرا انجام هر عمل ضد ارزشی باعث میشود که افکار منفی باقدرت بیشتری وارد ذهن شوند و این بار مقاومت در برابر آنها سختتر میشود، پس باید از تمام خواستههای نامعقول و حتی بخشی از خواستههای معقول چشمپوشی کرد. برای مثال خرید خانه و ماشین خواسته معقول بهحساب میآیند و ضد ارزشی نیستند، اما همین امر در سفر اول باعث میشود بخش زیادی از انرژی من در جهان ذهنی صرف همین موضوع شود و من دائماً به آن فکر میکنم و دستآخر هم به خاطر آلودگی افکار و پریشانی و عدمتشخیص درست، معاملهای انجام میدهم و تحت تأثیر افکار و حسهای منفی قرار میگیرم و پشیمان میشوم و یا به هر طریقی ممکن است متوجه شوم اشتباهی کردم که به آن آگاه نبودم، آنوقت چه اتفاقی میافتد؟ نابود میشوم، سفرم خراب میشود، جهان ذهنی دیگر از کنترل من خارج میشود، همه زحمتهایم به باد میرود و باید همهچیز را از اول اما این بار با تخریب بیشتری آغاز کنم. خود من از خواستههایی گذشتم و چشمپوشی کردم که نادیده گرفتن آنها برایم خیلی دردآور بود، تمام وجودم با آنها گرهخورده بود، اما درمان را در اولویت قراردادم و سعی کردم برای آرامش ذهنم از آنها بگذرم و همینطور انسانهایی را که از آنها عصبانی بودم و با دیدن آنها بدنم میلرزید را ببخشم و رها کنم تا ذهنم آزاد شود. این کار سخت بود و هنوز هم گاهی در ذهنم به سراغم میآیند، شیطان به زیباترین شکل وارد افکار و اندیشه انسان میشود تا گوهر جان من را برباید، بنابراین گاهی شاید برایمان سخت باشد اما مطمئن هستیم که خداوند حکیم در ادامه ما را هدایت میکند و یاری میدهد و این دردها و سختیها را برای ما تبدیل به گوهرهای باارزشی میکند تا به آرامش برسیم و همینطور به خواستههای خود از نوع دیگری برسیم که بارزش تر از قبل باشند. بهشت را به بها دهند به بهانه ندهند.
بنا براین نتیجهگیری کلی به این صورت است:
-1برای شروع حرکت ابتدا جهان ذهنی را بشناسم و بدانم که یکی از اجزای صور پنهان است که قدرت زیادی دارد و نیروی منفی از این ابزار استفاده میکند تا به درون من نفوذ کند.
2-گذشت زمان چیزی را حل نمیکند، خود من هستم که مشکلات را حل میکنم. من از همینالان باید تغییرات را بهآرامی در خود به وجود آورم و این تنها چیزی است که باعث ارتقا و تکامل و حل مشکلات میشود. همهچیز بهتدریج اتفاق میافتد. خود آقای مهندس در طول سالیان بود که توانست از یک قطره به اقیانوس برسد و کنگره را وسعت و قدرت بدهد. اما اگر من دست به هیچ کاری نزنم حتی هزار سال هم بگذرد هیچ اتفاقی نمیافتد.
3-برای انجام این کار یک اصل مهم و کلیدی وجود دارد، و آنهم گذشتن و چشمپوشی کردن از خواستههاست. خواستههایی که در ذهن خود دائماً به آنها فکر میکنم انرژی زیادی از من میگیرند و اجازه نمیدهند درست حرکت کنم. مهمترین خواسته من در سفر اول، درمان اعتیاد است. بخش زیادی از خواستهها مانع از پیشرفت هستند، البته هر کس خودش باید خواستههای خود را تفکیک و شناسایی کند. تنها با دانایی است که میتوان به ماهیت خواستهها در هر شکل و لباسی پی برد. گذشتن از بخشی از خواستهها، کلید اصلی برگرداندن آرامش به ذهن است.
-4من راه را بلد نیستم و اگر واقعاً خواهان رهایی هستم باید آموزش بگیرم، به دانایی و آگاهی خود
بی افزایم، بیوقفه در جلسات شرکت کنم و فقط تماشاچی نباشم بلکه بازیگر باشم.
مسافر ابوالفضل، لژیون 11
تنظیم: مسافر ابوالفضل و مسافر مسعود
- تعداد بازدید از این مطلب :
1392