از ویرانی تا بیداری
سالهاست که بوی سیگار و مواد، با بوی نفسهای او قاطی شده بود. دیگر یادم نمیآید آخرین بار کی باهم خندیده باشیم یا کی نگاهم کرده و گفته باشد که دوستم دارد. چشمهایش خالی شده بود، نه برق داشت و نه امید. اعتیاد فقط او را نگرفت، بلکه من را هم در بر گرفت. منی که بین گریههای شبانه و تظاهرهای روز نخکش شدم. منی که در خانهای زندگی میکردم که فقط اسمش خانه بود؛ ولی دیوارهایش سرد بود، سقفش پر از ترس ریختن. شبها از ترس، خواب آرام نداشتم، شب برای من به جای آرامش، پر از نگرانی و استرس بود؛ زیرا همهچیز به هم ریخته بود؛ اعتماد، آرامش و حتی تصویر آینده. من فقط یک زن نبودم، یک نگهبان شب بودم. یک دروغگو برای فامیل که بگویم او خوب است فقط کمی خسته است و نمیتواند در مهمانی حضور داشته باشد.
یک روز که دیگر طاقتم تمام شده بود، میان آن همه آشفتگی یک نوری آمد، کاملا واقعی، زمینی و ساده، پر از آدمهایی شبیه من، همسفرانی که درد داشتند، اما دیگر نمیخواستند که قربانی باشند. او شروع به درمان کرد، من هم شروع کردم به فهمیدن و یاد گرفتن. یاد گرفتم که بودن کنار یک مصرفکننده هنر نمیخواهد، بلکه فهم، عشق و صبر میخواهد. الان من هنوز هم همان زنم، اما با چشمهایی که دیگر از ترس نمیلرزند، با قلبی که یاد گرفته ببخشد و بلد است منتظر بماند؛ نه از روی ناتوانی، بلکه از روی آگاهی. من دیگر یک همسفر هستم نه یک تماشاچی زخم خورده، یک همراه واقعی در مسیر رهایی...
نویسنده: همسفر یاسمن رهجوی راهنما همسفر نسرین (لژیون دهم)
تایپیست: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر نسرین (لژیون دهم)
عکاس: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر فرنگیس( لژیون سوم)
ویراستاری: همسفر مائده رهجوی راهنما همسفر فرنگیس (لژیون سوم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
48