امروز همان روزی بود که پس از یکسال و دو ماه انتظار سرانجام فرا رسید. مانند پروانهای که پیلهاش را میگشاید و از بندِ جهل و نادانی رها میشود. من نیز پیله تاریکِ نادانی خود را شکستم. این پیله، پیله جهل و ناآگاهی من بود. پیلهای که درونش آموختم، محبتِ بیشرط به خانواده، معلم بودن و اجرای سخنانِ رب، شناخت ویروس ضدارزشها، شناسایی مثلث تاریکی در صور آشکار و پنهان، موج و ذره بودن، از کجا آغاز کردن و به کجا رسیدن، شکلگیری نیروها با تزکیه و پالایش، گشودنِ گرههای قدرت و مسئولیت با کار درست، نه تأیید دیگران.
وادیها یکی پس از دیگری چاقوهای تیزی بودند برای بریدن بندهای پیلهام. وادی یازدهم، نشانِ روشنی شد از چشمهها و رودهای خروشانی که همه به اقیانوس میپیوندند. وادی دوازدهم، یادآوری کرد که اجرای آخرِ امر، در امرِ اول نهفته است. وادی سیزدهم، امید بخشید که پایانِ هر نقطه، سرآغازِ خطی دیگر است. وادی چهاردهم، وعده عشق و حالِ خوب را در همه هستی به من داد.
قدرت بالهای من از سخنان زندگیبخش آقای مهندس، پدرِ فرزانهام و کلامِ آرامشبخشِ خانم زهره مهربانم ریشه گرفت. آنها بودند که به من آموختند چگونه با بالهایی از جنسِ نور، امید و آرامش پرواز کنم؟ اینگونه بود که توانستم پیله منیت، کبر، غرور، استرس و اضطراب را از تن بزدایم و به پرواز درآیم، پروازی بهسوی روشنایی. نمیدانم چگونه میشود از محبتهای شما خوبان سپاسگزاری کرد؟ محبتی که با هیچ چیز در این جهان قابل اندازهگیری نیست. بینهایت شاکر خدا هستم که چنین موجودهای با برکتی را سر راهم قرار داد. سایه حمایتگرتان همیشه پابرجا باد،
همچون کوهی استوار در پسِ پروازِ این پروانه.
نویسنده: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
104