دومین جلسه از دور چهل و هفتم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی عمان سامانی شهرکرد به استادی راهنمای محترم مسافر قاسم، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر محسن، با دستور جلسه "قضاوت و جهالت" در روز پنجشنبه ۱۹ تیر ماه ۱۴۰۴ در ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
سلام دوستان قاسم هستم یک مسافر.
خدا را شکر میکنم که اجازه داد یک بار دیگر در این جایگاه قرار بگیرم، خدمت کنم و آموزش بگیرم.
دستور جلسه امروز قضاوت و جهالت است.
این مطلب را سر لژیون هم گفتم که اگر کتابی را به من بدهند و بگویند که یک صفحه از این کتاب را بخوان و سپس از من بخواهند که خلاصه کل کتاب را بگویم آیا با خواندن آن یک صفحه میتوانم خلاصه این کتاب را بیان کنم؟ مطمئناً نه.
زمانی که من، اطرافیانم، دوستانم یا همکارانم را به شکل یک برگه از کتاب میبینم چطور میتوانم به خودم اجازه دهم که آنها را قضاوت کنم؟ من که از گذشته و آینده آنها هیچ اطلاعی ندارم. من تنها زمانی میتوانم یک کتاب را قضاوت کنم که صددرصد آن را خوانده یا نوشته باشم. من چه کتابی را نوشتهام؟ چه کتابی را خواندهام؟ آیا کتابی جز کتاب سرنوشت خودم را؟
من در اعتیاد بودم، کتابی را نوشتم پر از ایراد و اشکال که برایم فقط اضطراب و نگرانی به همراه آورد. آیا این برای من درس نیست؟ حالا باید خودم را قضاوت کنم. اولین نکته این است که با خودم روراست باشم. ببینم که در این یک عمر زندگی، چه دستاوردی داشتهام؟
اینک به کنگره آمدهام، آموزش گرفتم و توانستم پیشرفت کنم. حالا میخواهم کتابی از زندگی آیندهام بنویسم. اکنون باید ببینم چه اتفاقی برای من افتاده است؟ آیا به سوی آرامش رفتهام؟ آیا سلامتی به دست آوردهام؟
مثلاً من دو ماه سفر کردهام، همین دوماه را با خودم قضاوت کنم که چه ارمغانی برایم داشته؟ سلامتی؟ خوبی؟ آیا رفتارم، گفتارم و منشم تغییری کرده است؟ اگر آری، پس ادامه دهم و به کم قانع نباشم. اما اگر دیدم در این چند ماه هیچ اتفاقی درون من نیفتاده و خودم که رضایت ندارم، خانوادهام هم رضایتی ندارد، پس حتماً ایرادی در کارم هست، پس باید خودم را قضاوت کنم چون هیچکس من را کاملتر از خودم نمیشناسد. هیچ کس از درون من مطلع نیست. پس من میتوانم خودم را، صددرصد قضاوت کنم.
در زمان اعتیاد از روی جهل، کارهای اشتباهی انجام دادم، روش زندگی من، پر از ایراد بود، ولی حالا چطور؟ حالا که دیگر دارم آموزش میگیرم. حالا که دیگر الگو دارم، راهنماهایی دارم که چراغ راهم باشند، چرا حالا به بیراهه میروم؟ و اگر در این مدت، نتیجه درستی نگرفتهام، پس باید یک نگرش دوبارهای به خودم داشته باشم، یک بازبینی بکنم که چه رفتاری داشتهام، شاید راهم غلط بوده و فقط ادای سفر کردن را در آوردهام.
فرض کنید که من در یک چاه ده متری گیر کردهام، افرادی هم بالای چاه هستند و میخواهند من را نجات بدهند، میدانند که عمق این چاه ده متر است، ولی متأسفانه یک طناب دو متری در چاه میاندازند و میگویند طناب را بگیر، یعنی ادای کمک کردن را درمیآورند و هیچ کمکی هم به من نمیکنند. کسی که ادای سفر کردن را درمیآورد، هیچ اتفاقی برای او و زندگیاش رخ نمیدهد.
حالا که ما به کنگره آمدهایم، آموزش گرفتیم و خیلی چیزها را متوجه شدیم، دیگر خطکش برنداریم و دیگران را اندازه بزنیم، قضاوت کنیم که فلانی در چه قضیهای گیر دارد، دیگری ترس دارد، آن یکی نگران است، این یکی منیت دارد. من برای گرههای زندگی خودم آموزش گرفتم و باید این آموزشها را فقط برای خودم استفاده کنم. نه اینکه بخواهم بین خودم و اطرافیانم فاصله ایجاد کنم. من آموزش گرفتم که خودم را قضاوت کنم.
انشاءالله که بتوانیم نگرشی به خودمان داشته باشیم که ببینیم در طول سفرمان چقدر تغییر کردهایم؟ آیا اصلا تغییری کردهایم؟ اگر تغییر مثبتی کردهایم ادامه دهیم، اگر هم تغییری نداشتهایم، یک بازنگری به خودمان و زندگیمان داشته باشیم.
از اینکه به صحبت های من گوش دادید بسیار سپاسگزارم.

نگارنده: مسافر نادر لژیون نوزدهم
ویراستار: مسافر حمید لژیون نوزدهم
عکاس: مسافر ابوالقاسم لژیون یکم
تنظیم: مسافر جعفر لژیون نوزدهم
با احترام، مرزبان خبری مسافر وحید
- تعداد بازدید از این مطلب :
188