سالها درگیر مشکل اعتیاد همسرم بودیم و توان حل کردن این مسئله را نداشتیم. سالها عذاب کشیدیم، دست و پای بیهوده زدیم، بارها روشهای مختلف ترک اعتیاد را آزمایش کردیم و از این شاخه به آن شاخه پریدیم تا شاید این مشکل را حل کنیم؛ اما چون نتیجه نمیگرفتیم عاجز و ناتوان شده بودیم و احساس درماندگی تمام زندگی ما را فراگرفته بود. هیچ راهی به سرانجام نمیرسید. بارها ترک سقوط آزاد و قطع مصرف انجام دادیم. همسرم روش سمزدایی را امتحان کرد و همچنین هزاران راه دیگر؛ اما نشد که نشد. تمام آن روزهای تاریک مانند یک تصویر زنده در مقابل چشمانم رژه میروند. قهر میکردم، تهدید میکردم، محبت میکردم، گریه میکردم، میجنگیدم و ...؛ اما همه بدون نتیجه بود. در آن زمان متوجه نمیشدم مشکل کار چیست؟ چرا نمیتوانم مشکل زندگیام را حل کنم؟ سالها گذشت و خداوند راهی تازه را برای من و خانوادهام روشن نمود. من وارد کنگره شدم اما با این تفاوت که همسرم حاضر به آمدن نشد و به راهکارهای خود با چشمان بسته همچنان ادامه میداد. اما من از همان شروع آمدنم، آموزشها را گرفتم و تا حدودی کاربردی کردم. اعتیاد را کاملاً شناخته بودم و دیگر هیچوقت از مسافرم نخواستم تلاشی برای ترک اعتیاد خود داشته باشد؛ چون به این آگاهی رسیده بودم که اعتیاد بیماری است و باید درمان شود
.
او هم با خیال راحت، در این سالها به مصرف خود ادامه داد؛ اما با یک تفاوت اساسی! آن تفاوت این بود که مسافرم به مصرف روزانهاش نظم داده بود و همین نظم باعث شد که بتواند تا حدودی زندگی ازدسترفته را برگرداند؛ یعنی بتواند کار کند و رضایت خانواده را جلب نماید و حتی در محل کار هم تغییرات محسوس بود؛ اما خلأهای زیادی در خانواده و در درون تکتک ما وجود داشت. چون همسرم هنوز به درمان و تعادل نرسیده بود و همین باعث ایجاد خلأ در ما شده بود. البته نسبت به گذشته حس خیلی خوبی داشتم، چون دیگر مثل گذشته هر روزمان را با جنگودعوا نمیگذراندیم. من در کنار آموزشها یاد گرفته بودم چگونه در کنار یک مصرفکننده زندگی کنم. او کار میکرد و تا حدودی به خانواده توجه میکرد. بااینکه کمبودهای زیادی داشتیم اما با تمام وجود به هم عشق میورزیدیم و باوجود بیماری اعتیاد مثل یک خانوادهی عادی زندگی میکردیم.
به همین منوال گذشت تا خدا را شکر بعد از 10 سال صبوری؛ صبری که حتی در آن بیصبری هم نکرده بودم، همسرم با شروع سال 1398 تصمیم به درمان گرفت. این همان ایمان قلبی من بود که در تمام این سالها در قلبم پرورش داده بودم، صبوری را پیشه کردم، چون به متد درمانی کنگره ایمان داشتم. حال حدود 5 ماه است، همسرم تبدیل به مسافری در کنگره 60 شده است و سفر خود را آغاز نموده است. صبر، ایمان، تفکر و اندیشهی درست و سالم در این سفر ما را یاری میکنند و تنها نیستیم. ما با امید و ایمان به راهمان ادامه میدهیم و به رهایی فکر میکنیم. برای رسیدن به هدفمان تلاش و کوشش میکنیم تا با توکل به خدای مهربان زمان لازم طی شود و شاهد روز رهایی باشیم.
به امید آن روز.
نویسنده: همسفر زهره لژیون دوم
نمایندگی همسفران شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
2241