سلام دوستان حسین هستم یک مسافر :
وقتی اسم این دستور جلسه را دیدم، دلم لرزید.
چون این دو تا کلمه برای من فقط یک مفهوم نیستند، بلکه بخشی از زندگی و زخمهایی هستند که در مسیر سفر اول و حتی قبل از آن خوردم و زدم.
قضاوت، هم از بیرون دیدم و هم از درون.
از نگاه دیگران که فقط ظاهرم را میدیدند؛ نمیدانستند شبهایی که از خماری میپیچیدم به خودم، یا روزایی که دنبال یک لقمه نان میدویدم، چقدر برایم سخت بود.
نمیدانستند چقدر از درون شکسته بودم، اما همان شکسته را با یک نگاه، با یک جمله نابود میکردند:
«این دیگر درست نمیشود!» «همیشه معتاد میماند!»
و دردناکتر از همه، وقتی خودم شدم قاضی خودم...
قضاوت میکردم خودم را:
میگفتم «من آدم بشو نیستم»،
میگفتم «زندگی من تمام شده»
میگفتم «همه از من بهتر هستند»
و همه اینها، حاصل چه بود؟ جهالت.
جهالتی که نمیگذاشت واقعیت را ببینم.
نمیگذاشت بدانم اعتیاد یک بیماریست، نه یک نفرین.
نمیگذاشت بفهمم درمان هست، راه هست، ولی باید آموزش ببینم.
وقتی آمدم کنگره ۶۰، کمکم فهمیدم که قضاوت، فقط با زبان یا نگاه نیست؛گاهی سکوت یک نفر، گاهی یک لبخند تمسخرآمیز، یا حتی بیتوجهی، میتواند یک نوع قضاوت باشد.
و از آن طرف، گاهی من هم دیگران را قضاوت کردم.
یکی که گفت سیگار میکشد؛ می گفتم «پس هنوز در جهالت است!»اما شاید فقط تازه شروع کرده، شاید ان روز، روز سختی داشته...
کنگره به من یاد داد که هرکسی در مسیر خودش سفر میکند.یاد داد که «اگر دانایی نباشد، عدالت نیست» یاد داد که تا وقتی حقیقت را ندیدم، حق قضاوت ندارم.یاد داد که به جای قضاوت، باید محبت کنم، راه نشان بدهم، صبر کنم.
امروز میدانم که آدمها را باید درک کرد، نه داوری.امروز میدانم که اگر کسی چیزی را نمیفهمد، الزاماً جاهل نیست؛ شاید هنوز فرصت یادگیری نداشته.امروز میدانم که بزرگترین قضاوتی که باید متوقف کنم، همون صدایی است که درون ذهن خودم هست...
که مدام میگوید «نمیتوانی»...
و من هر روز، با آموزش، با تجربه، با حرکت، جوابش را میدهم:
«میتانم... چون دارم یاد میگیرم.»
تایپ : مسافر حسین
ویراستاری و ارسال : مسافر حسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
240