جلسه یازدهم از دور هفدهم سری کارگاههای آموزشی کنگره 60 مخصوص لژیون پزشکان پارک طالقانی با دستور جلسه «وادی چهاردهم (آنچه باور است محبت است و آنچه نیست، ظروف تهی است) و تأثیر آن روی من» با استادی دکتر حاج رسولی و نگهبانی جناب مهندس و دبیری دکتر محمدعلی در روز جمعه مورخ 98/6/29 رأس ساعت 8 صبح آغاز بکار نمود.
سخنان استاد:
دوستان اگر سی دی وادی چهاردهم را گوش داده باشند میبینند که حدود چهارده ساعت صحبت است؛ و این را نمیشود در یک ربع، یک روز و دو روز بحث کرد، درنتیجه به دلیل ضیق وقت یک اشاره اجمالی میکنم.
مفهوم چهارده وادی را از وادی اول که ساختارها با تفکر آغاز میشود شروع میکنیم تا برسیم به آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است؛ وادی چهاردهم. شما دقیقاً تمام وادیها را در این وادی آخر خلاصهشده خواهید دید. بیاییم سر بحث عشق که ببینیم محبت چی هست، در متون عرفانی ما و تاریخ بشر همیشه عقل و عشق را دو چیز متضاد هم قرار دادند. عرفای ما، حتی حضرت مولانا، حافظ و دیگران، عشق را بهعنوان نماد انسانیت، ازخودگذشتگی، فداکاری، دوست داشتن قراردادند و از طرف دیگر عقل را نماد حسابگری، معاملهگری دانستند و این دو تا را ضد هم دانستند. من خیلی خوشحال هستم که در طی این سالها که آمدم کنگره در آموزشها، آقای مهندس فرمودند: اینطور نیست که اینها ضد هم باشند بلکه لازم و ملزوم یکدیگر هستند به شرطی که ایمان هم در کنارشان باشد؛ ایشان عقل و ایمان و عشق را به یک مثلث تشبیه کردند و گفتند که برای رسیدن به یک رهایی کامل، برای رسیدن به خدا باید ما عشق داشته باشیم، عقل داشته باشیم و ایمان هم داشته باشیم، آدمی که عقل نداشته باشد طبیعتاً به دنبال کارهای ضدارزش خواهد رفت، همانطور که در سی دی سوم وادی چهاردهم ایشان میفرمایند: انسانی که به طرف ضد ارزش حرکت میکند، عشق که به طرف او نمیآید، هیچ، مثل نارنجکی میماند که با خرج خودش با مصالح خودش، خودش را منفجر میکند، نارنجک تا خودش را منفجر نکند به دیگران آسیبی نمیتواند بزند و کسی هم که به طرف ضد ارزشها میرود از عشق دور میشود و اولین کسی که صدمه میبیند خودش است و بعد ترکش آن را اطرافیان میخورد؛ اما خود عشق چی هست؟ مولانا میگوید «هرچه گویم عشق را شرح و بیان؛ چون به عشق آیم خجل باشم از آن؛ عقل در شرحش چون خر در گل بخفت؛ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت؛ خود قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم برخود شکافت». اینجا اظهار عجز و ناتوانی یک بزرگی مثل مولانا است که من نمیتوانم عشق را تعریف کنم؛ اما در کنگره عشق به زبان ساده تعریف شده است. راحت میگوییم، عشق یعنی محبت یعنی یک ملاتی که انسانها، جامعه، موکولها را به هم متصل نگه میدارد، اگر مولکولهای آهن به هم جاذبه نداشته باشند دورهم جمع نمیشوند، آهنی تشکیل نمیشود، درختی تشکیل نمیشود و ... این هست که عشق را آقای مهندس تعریف کردند با سه مشخصه: 1- سایهها یعنی جسم ما، افکار ما، گفتار ما، هرچه که از وجود ما ساطع میشود بهعنوان سایهها از آن نام میبریم 2- حس 3- جاذبه، جاذبهای که ما بتوانیم ما همدیگر را جذب کنیم و حسش کنیم و بتوانیم بگوییم ما نسبت به هم محبت داریم. محبت را به زیبایی درجهبندی میکنند، یک وقتی شما بهطرف بچهگربه میروی فوراً مادرش بهطرف شما حمله میکند که بچه خود را حفظ بکند، هر کاری میکند که غذا به دست بیاورد و به بچهاش بدهد. خوب این در مورد حیوانات غریزه است، در مورد انسان هم هست و هرگز هم کم نمیشود، یعنی هیچ گربهای بچه خودش را گرسنه رها نمیکند و خودش سیر باشد و اگر سگی به او حمله کند، رهایش نمیکند، از او حفاظت میکند. متأسفانه انسانها بعضی وقتها از آن مرحله پایینتر میروند، یعنی میرسند به جایی که نه همسر برای آنها مهم است، نه بچهها و ... و چون ما در حوزه درمان اعتیاد کار میکنیم، شاید متأسفانه آن لحظاتی که انسانهایی که امروز بهعنوان انسانهای عاشق، خوب، شریف، راهنما، کمک راهنما دارند بدون هیچ توقعی خدمت میکنند، آنها ممکن است روزگاری از آن سطح پایینتر رفته باشند به خاطر لذت خودشان آینده فرزندشان، خوشبختی خانوادهشان؛ همهچیز را زیر پا گذاشته باشند.
آقای مهندس عشق را طبق متون قدیم تعریف میکنند: عشق انسان به انسان، عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان که مرحله خیلی بالایی است. یادمان باشد که ما سه سفر داریم در کنگره که مرتب هرروز تکرار میشود: سفر اول: از مصرف مواد مخدر تا قطع آن، سفر دوم: از قطع مواد مخدر تا رسیدن به خود یعنی بیایم به مرحلهای که خودم را ببخشم، خودم را بشناسم، با دیگران آشتی کنم، سفر دوم شناخت خود است که خداشناسی است و سفر سوم از رسیدن به قدرت مطلق یا خالق خود که انتها ندارد. آقای مهندس توصیه میکنند که انسانها اول خودشان را ببخشند و بهطرف ضد ارزشها نروند، خودشان را دوست داشته باشند و دیگران را دوست داشته باشند. مرحله بعد که عشق مخلوق به خالق است، خالق را ما بهعنوان یک نماد میگوییم؛ خالق در تمام هستی است وقتی من عشق به خدا داشته باشم یعنی محیطزیست خودم را پاکیزه نگه میدارم، یعنی به دیگران دروغ نمیگویم، یعنی کار بد نمیکنم، یعنی دوست دارم همهجا زیبا باشد، همهچیز قشنگ باشد یعنی وقتی ما به این مرحله برسیم، شما الآن نگاه کنید در کنگره بچهها برای آبیاری میروند و به درختانی آب میدهند که میوه نمیدهند، باغبان ممکن است بیاید درخت گردو خود را نگهداری کند که به او محصول بدهد، اما بچهها میروند در بیابان آب میدهند به درختی که ثمری ندارد؛ این نماد عشق است یعنی خدمت بدون توقع؛ این است که مراتب عشق را آقای مهندس خیلی قشنگ توصیف کردند و معتقد هستند که انسانها باید عشق را از مرحله اول شروع کنند یعنی خود و دیگران را دوست داشتن؛ در این رابطه داستان قشنگی است که خیلی کوتاه عرض میکنم. میگویند: یک بزرگزاده زیبایی عاشق دختر پادشاهی شده بود، رفت به وزیر گفت، وزیر به او گفت این دختر خیلی خوب است ولی یک عیب دارد اینکه، غیر از آدمهای خیلی دیندار محال است که با شخص دیگری ازدواج کند. جوان میگوید من چکار کنم؟ میگوید: من روبروی اتاق او اتاقی دارم شما بیا در اتاق من بنشین و مرتب ادای مسلمانها را دربیاور الله الله بگو، تسبیح بینداز و برو میگوید باشد، میرود این کارها را انجام میدهد و دختر میبیند و خوشش میآید، جوان خیلی خوشسیما هم بود، میگوید وزیر این کیست در خانه شما، میگوید یک بزرگزادهای است که خیلی هم متدین است، دختر میگوید میشود بگویی بیاید خواستگاری من، من میخواهم همسر او شوم، او هم میرود خانه و به جوان میگوید نقشه ما جواب داد بیا؛ میبیند پسر میگوید الله، میگوید من خودم به شما گفتم، گفت الله، گفت نقشهای بود که خودمان کشیدیم، اینجاست که عرب ضربالمثلی دارد که: «المجاز قنطرة الحقیقة » یعنی مجاز پلی است به طرف حقیقت. آقای مهندس هم همین را میگویند که شما خودت را دوست داشته باش، دیگران را دوست داشته باش و این پلی خواهد شد به سمت حقیقت که یک روزی خدا را دوست داشته باشی و در مرحله آخر خداوند ما را دوست داشته باشد.
میدانید وقتی در کنگره رهجویی که نابسامان و با حال خراب میآید بهعنوان مسافر سفر اول خیلی نابسامان و ناراحت است و اگر او را سه سال بعد ببینید خیلی تغییر کرده و ما الآن داریم روی مغز اینها کار میکنیم که چه تغییری کرده است و چرا؟ چون خداوند عاشق آنها شده است، وقتی خداوند عاشق بندهاش بشود، آنوقت از درودیوار برکت میبارد، میآید اینجا، مدرکش دیپلم است، پنج سال بعد دانشجوی دکتری است. میآید اینجا مجرد است، دارای زن و بچه و شغل میشود، میبینید شغل دارد، برای چی؟ برای اینکه در مرحله عشق به جایی رسید که خداوند او را دوست دارد و دارد کمک میکند. به همین دلیل در این سیدیها آقای مهندس حدود چهارده ساعت حرف زدند و تماماً در مورد این هست که عشق یک موهبت الهی است. عشق این است که میتواند من که آدم خوبی نبودم را به اینجایی برساند که من را روی این صندلی بنشاند و کنار آقای مهندس نقش موقت جوجه اردک سفید را بازی کنم، چون جوجه اردک سفیدها زیاد هستند. عرض کنم که با همه وجودم برای همه شما آرزو میکنم که عاشق شوید. چون عشق یعنی عاشق شدن بدون توقع، خدمت بیاجر و مزد. مثل کمک راهنمایی که اینجا خدمت میکند بدون اجر و مزد، فقط دلش میخواهد عین همان تعریفی که از خداوند است که الله نور و السماوات و الارض که به همهچیز میتابد، به خار میتابد، به گل میتابد و بدون دریغ میتابد و عشق هم بدون دریغ به همه میتابد. امیدوارم عشق درون قلب همه ما جا بگیرد. من یکی از مشکلات خودم این بود که وقتی در محیط کار، دانشگاه راه میرفتم کسی از صدمتری من جرأت نداشت رد بشود، نگاه که میکردم، دانشجو ازیکطرف فرار میکرد، میگفتند نکند یک ایرادی از ما بگیرد و من هم خود را خیلی بزرگ میدانستم که من چه آدم بزرگی هستم که جرأت ندارند بیایند انتقادی کنند و حرفی بزنند، این آن انفجاری بود که داشت وجود مرا منفجر میکرد و از وقتی وارد کنگره 60 شدم، نگاه کردم دیدم که چطور راهنما ممکن است یک جوان باشد و رهجو ممکن است پزشک باشد، مهندس باشد و بلعکس چطور دارند محبت میکنند و چطور دارند کمک میکنند و آنوقت فهمیدم که من چقدر اشتباه کردم و در دانشگاه مرکز درمان را گذاشتم و الآن هم خیلی خوشحال هستم چون هرسال در روز استاد به جای گل و شیرینی و اینها، بچهها برای من تابلو مینویسند، مینویسند تقدیم به بابا جون همه ما؛ من الآن باباجان آنها هستم؛ یعنی من میتوانم کاری کنم که یک دختر جوان بیاید بگوید برادرم اعتیاد دارد، پدرم اعتیاد دارد کمکم کنید. این را من در پرتو غرور و تکبر که ابهت ظاهری بود به دست نیاوردم، من در پرتو عشق به دست آوردم و این را حاضر نیستم با هیچچیز در دنیا عوض کنم، خیلی حرف دارم. یک دعا دارم اینکه: ای خدا این وصل را هجران نکن، سرخوشان عشق را نالان نکن، باغ جان را تازه و سرسبز دار، قصد این بستان و این مستان مکن، بر طناب خیمه این دل مزن، خلق را مسکین و سرگردان مکن، بر درختی کاشیان عشق تو است، شاخ مشکن مرغ را پرّان نکن، نیست در عالم زهجران تلختر، هرچه خواهی کن ولیکن آن نکن. خیلی حرف دارم ولی چون وقت تمام شد یک آرزوی دیگر دارم: گر در یمنی، چو با منی پیش منی، ور پیش منی، چو بی منی، در یمنی. خدا کند اگر جسم ما در یمن است، ولی دل ما پیش همدیگر باشد؛ و به قول سهراب سپهری چشمهایمان را بشوییم و از این به بعد که در میان خانواده خود میرویم طور دیگری نگاه کنیم. ممنون که به حرفهای من گوش دادید.
سلام دوستان دکتر ندا هستم یک همسفر:
بهقولمعروف میگویند آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. آقای مسعود اینقدر موضوع وادی چهاردهم را با جانودل احساس کرده بودند و برای ما گفتند که واقعاً آدم تحت تأثیر قرار میگیرد و بعد از ایشان سخن گفتن خیلی سخت است. ابتدای عشق و دوست داشتن آن چیزی است که ما انسانها، خانواده خودمان را دوست داریم ولی یک مرحله از آن بالاتر بخواهیم برویم، همسایگان، اطرافیان، دوستان و دیگران را بخواهیم دوست داشته باشیم این نیاز به یک مرحله دانایی دارد و درنهایت میرسد به آن مرحله وحدت وجود که هرکسی شاید نتواند به آن مرحله برسد و به قول آقای مهندس که میفرمایند: توی هرکدام از این مباحث ما باید یک گریزی به صحرای کربلا بزنیم؛ در مورد اعتیاد که اینجا دورهم جمع هستیم، میبینیم که یک فرد مصرفکننده که خود تخریبی دارد، خودش را دوست ندارد، خانوادهاش را دوست ندارد، به عجزولابه خانوادهاش که برای درمان او تلاش میکنند هیچ توجهی ندارد، وقتی در جلسات کنگره شرکت میکند و یکییکی وادیها را پشت سر میگذارد و این آموزشها را فرامیگیرد به مرحلهای میرسد که در سفر دوم، خودش را دوست دارد، خانوادهاش را دوست دارد و یک آدم دیگری میشود. همه ما این را از نزدیک دیدهایم. من تشکر میکنم از آقای مهندس و تشکر میکنم از آقای مسعود که جامع و کامل صحبت کردند. ممنون.
سلام دوستان دکتر بهرام هستم یک همسفر:
خیلی متشکرم که به من اجازه مشارکت دادید. یک سؤالی که همیشه برای من مطرح هست، بحث عشق بدون قید و شرط است یعنی یکی از نمادهایی که میخواهند تشخیص بدهند که عشق حقیقی هست یا نیست، گفته میشود که بدون قید و شرط است، ولی واقعیت ما عشق نامشروط داریم اصلاً؟ وقتیکه فرد دارد خدمت میکند، آیا دریافتی ندارد؟ یاد یکی از جملات آقای مهندس افتادم که نقلقول میکنند از عین القضات همدانی که: حساب عاشق با عشق است نه با معشوق؛ من به نظرم رسید که شاید ما که داریم از بیرون به یک رابطه عاشقانه نگاه میکنیم. به نظر میرسد که عاشق نامشروط دارد به معشوقش خدمت میکند. ولی همینجا بارها گفته شده است که وقتی فرد خدمت میکند اثری که روی سیستم ایکسش دارد باعث ترشح مواد شبه افیونی او میشود و این پاداش است؛ یعنی من که مورد عشق قرارگرفتهام و بهعنوان یک مصرفکننده از طرف راهنما به من خدمت میشود، ممکن است که من هیچ مزدی به راهنمای خودم پرداخت نکنم، منتهی مزدی که برای آن راهنما هست، در درون خودش است. باز من استناد میکنم به یکی از فرمایشات جناب آقای مهندس که میفرمایند: اگر برای یک نفر در هر سطحی، یک مصرفکننده، اگر برایش چیزی نداشته باشد هیچوقت نمینشیند روی این صندلی و همینطور برای یک راهنما، شاید در ابتدا اینطور باشد که دارد از خودش میگذرد اما در ادامه قماری است که حتماً در آن برد هست؛ یعنی کسی که دارد خدمت میکند، دارد پاداش دریافت میکند اما نه از بیرون در درون خودش مواد شبه افیونی که ترشح میشود و لذتی که از خدمت کردن میبرد؛ بنابراین به نظرم از نگاه یک فرد بیرونی شاید نامشروط برداشت شود، ولی واقعیت آن این است که خود عاشق دارد دریافت میکند و اگر این دریافت را نداشته باشد من نمیدانم که آیا ادامه میدهد یا خیر، یا حداقل با این امید که به یک نتیجهای میرسد. ممنون.
سلام دوستان مریم هستم یک همسفر:
تشکر میکنم از آقای مسعود که به زیبایی مطلب را بیان کردند، خیلی زیبا قسمت مربوط به پدر بودنشان برای من خیلی لذتبخش بود، همین است در اعتیاد در زمانی که فردی که میخواهد وارد درمان شود اگر به آن باور درمان نرسد و آن چیزی که طرف درمانگر به او میدهد را باور نکند نمیتواند به رهایی برسد؛ و کنگره 60 این را به زیبایی جا انداخته است و از وادی اول که انتظار پاداش دارد، چهارده وادی را میگذراند و به آن پاداش که آن دانایی است میرسد و اگر محبت را درک نکرده باشد درمان برایش پایانی ندارد. محبت و عشق به زیبایی در کتاب چهارده وادی گفته شده است و من برای همه عشق بیپایان را آرزو میکنم. ممنون.
سلام دوستان محسن هستم مسافر:
چیزی که برای من جالب بود، قبل از اینکه وارد کنگره شوم، عشق را به ما سوختن و ساختن آموزش داده بودند که باید سختی بکشی، آخرش هم بد است، اما در کنگره به این نتیجه رسیدم در وادی چهارده که نهایت عشق لذت بردن است. وقتی این برای من روشن شد، گفتم که راهکار چی هست که من یک ذرهای از این عشق را تجربه کنم. در وادی چهارده که مبحث امواج را توضیح میدهد، اگر من فرکانس خودم را تنظیم کنم، امواج عشق را دریافت میکنم. به این نتیجه رسیدم که عشق همیشه در عالم هستی وجود داشته، من این توانایی را نداشتهام که عشق را از دریا، کوه، طبیعت هستی، دریافت کنم. تنها چیزی که در وادی چهارده برای تغییر امواج و فرکانس توضیح میدهد، کوشش همهجانبه در تزکیه و پالایش چنان قوتی میدهد آرامآرام به آن سمت حرکت میکند، هم کوشش باید همهجانبه باشد هم آرامآرام، چیزی نیست که از الآن تصمیم بگیرم عشق را تجربه کنم، ممنون از وقت مشارکت.
سلام دوستان مینا هستم همسفر:
راجع وادی عشق مثلث عشق، عقل و ایمان است؛ که همیشه نمیدانیم به کدام سمت برویم، یکجایی هست که عقل و منافع شخصی میچربد، یکجایی هم هست که احساسی و دلی رفتار میکنیم که بالانس کردن این فاکتورها و بعد این باوری که در کنار اینها شکل میگیرد خیلی کار سختی است. مراجعهکنندهای که اولین بار میآید، پذیرشش میکنیم و میخواهیم او را در آغوش بگیریم برایش تعجبآور است و برایش قابلهضم نیست ولی بعدها میبینیم که خودش سمت ما میآید چون یاد میگیرد اینگونه تبادل انرژی است و چیزی که رهجو را در سه جلسه اول نگه میدارد محبت راهنما است که دارد بدون دریغ به او میدهد و اگر نکند نمیماند. خیلی ممنون از وقت مشارکت.
سلام دوستان دکتر حسین هستم همسفر:
در مورد وادی چهارده، جان مطلب را استاد فرمودند. وادی چهاردهم عصاره همه وادیها هست. به خاطر منافع مادی نباید عاشق شد. عشق مانند نور خورشید به همه یکسان میتابد. در مورد جاذبه و دافعه هست؛ که انسان هم جاذبه و هم دافعه دارد. خیلی ممنون.
سلام دوستان سحر هستم همسفر:
در مورد وادی چهاردهم که وادی عشق است همه دوستان مشارکت کردند. من از همسفران و مسافران که سؤال میکنم چطور راهنمای خود را بدون شناخت انتخاب میکنید، میگویند با آن انرژی مثبتی که از آنها دریافت میکنیم آنها را انتخاب میکنیم؛ و این فقط عشق است. خیلی ممنون.
سلام دوستان دکتر محسن هستم یک همسفر:
در مورد وادی عشق همانطور که استاد فرمودند، وادیها با تفکر آغاز میشود و به عشق ختم میشود و اینطور نیست که این دو باهم در تضاد باشند بلکه درواقع یک مسیر حرکتی است که شخص از یک نقطه شروع میکند و بهتدریج به یک دانایی و آگاهی میرسد و یک سری مهارتهایی را کسب میکند، یک سری چیزها را از خودش دور میکند و درواقع به یک نقطهای میرسد که شبیه چشمه جوشانی میشود یا شبیه باران که محبت را به همه اطراف خودش پخش میکند چه در منطقه کوهستانی و چه کویری بدون هیچ توقعی آن را ارزانی میکند. عشق ازنظر خود من یک مفهوم پیچیده است. همیشه احساس میکردم که بهاندازه تمام آدمهایی که روی کره زمین است ما برداشت و نظر در مورد عشق داریم. من بهشخصه یکی از آنها را بیشتر دوست دارم، اگر یادتان باشد در فیلم روز واقعه، دیالوگی هست که میگوید عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت. متشکرم.
سلام دوستان دکتر مسعود هستم مسافر:
یک نکته خیلی مهم که میخواهم خدمت شما عرض کنم، اینکه کسانی که سی دی وادی چهاردهم را گوش میدهند در سی دی سوم، جایی هست که آقای مهندس قادر نیستند که حرف را ادامه بدهند و میگویند به دبیر جلسه که شما بعدازاین بخوان و آن دبیر جلسه درحالیکه او هم بغض کرده، این قسمت را میخواند که عشق چیست؛ میگوید: عشق آسمان است، زمین است، باران است، من هستم، تویی، درخت است، همهچیز عشق است، ازجمله کودکان خیابانی، معتادین عشق هستند، ایدزیها هم عشق هستند، آنها هم که تلاش میکنند برای نجات اینها عشق هستند و من دلم میخواست که این را واقعاً به شما توصیه کنم که این را حتماً گوش بدهید که ما در دریایی از عشق غوطهور هستیم. کسی که به شما مراجعه میکند عشق است، درست است که معتاد است ولی عشق است. شمایی هم که دارید کمکش میکنید عشق هستید و نهایتاً خداوند قادر متعادل دارد نگاه میکند و همه این را از ما خواهد پذیرفت و برکت خواهد داد، امیدوارم این برکتها شامل حال همه شود. متشکرم.
جناب مهندس:
متشکرم، از مسعود استاد جلسه که خیلی با شور و هیجان و عقل و منطق جلسه را اداره کردند متشکرم به افتخار ایشان دست بزنید.
سلام دوستان حسین هستم مسافر:
یک مطلبی که در مشارکت گفته شد؛ خواستم که بگویم زمین و آسمان و همهچیز عشق است؛ پس چرا ما عشق را دریافت نمیکنیم؟ آنجا یک مثالی درست کردم که؛ یک جنگلی بود در آنجا میخواستند که فستیوال هنری برگزار کنند، آنجا خاله سوسکه، پرستو، قناری بودند مثلاٌ پرستوها کمانچه میزدند، قناریها آواز میخواندند و خاله سوسکه فلوت میزد، روزی که میخواستند اینها کنسرت خود را اجرا کنند، آنطرف یک معرکه دیگری گرفته شده بود، آنجا معذرت میخواهم، خرها، شامپانزه و گوریلها طبل میزدند، فیلها شیپور میزدند، شامپانزهها پشتک و وارو میزدند یک سروصدا و گردوخاکی به پا کرده بودند که صدای کمانچه و قناری اصلاً محو و گم شده بود؛ حالا ما بعضیاوقات میگوییم چرا ما صدای عشق را نمیشنویم؟ چرا عشق را حس نمیکنیم؟ به خاطر آن درگیریها؛ و آن شیپور فیل و طبل زدن گوریلها که در وجود همه ما هست. درگیری؛ این را نمیخواهم ببینم، آن را نمیتوانم ببینم، اضافهکار من اینطور شد، ماشین من آنطوری شد، اینقدر این مسائل در وجود ما ریخته که ما اصلاً آنها را احساس نمیکنیم؛ اگر روزی اینها را بگذاریم کنار آنوقت ذرهذره آنها را احساس میکنیم. آنوقت میفهمیم که گل یعنی چه، درخت یعنی چه، راه رفتن یعنی چه، باران یعنی چه. یکوقت میگوید لعنت به باران، باز باران آمد. گرم است میگوید لعنت به این هوا، همیشه دارد لعنت میفرستد و دارد مخالفت میکند، برای اینکه ما به آن مرحله برسیم باید آن پارازیتها برود کنار. یکی دیگر اینکه عشق نامشروط که در مشارکت گفتید، شبیه نامشروع میشود و درست نیست، میگوییم عشق بلاعوض.
ویلیام وایت تمام مسائل راجع به N.G.O ها را از من سؤال میکند چون دارد برای کل ایالاتمتحده امریکا همهچیز را برنامهریزی میکند. یک مقالهای را داریم دونفری مینویسیم؛ به من میگفت که شرکت سرمایهاش پول است، یک N.G.O را با چه معیاری میسنجیم؟ یک N.G.O را با چه معیاری میتوانیم برنامهریزی کنیم؟ برایش گفتم ما دو رقم سرمایه داریم، همه سرمایهها پولی نیست، برای یک کارخانه، یک شرکت، یک بانک سرمایهاش ریالی و قابل حساب است. ولی برای یک N.G.O سرمایهاش، سرمایه اجتماعی است، سرمایه اجتماعی از یک جنس دیگری است که با جنس سرمایه معمولی فرق میکند. ما وقتی بخواهیم همهچیز را با سرمایه مالی و شرکت و کارخانه بسنجیم به خطا میرویم ولی اینطرف ما یک سرمایه بسیار عجیب داریم و خیلی نیرومند. از سرمایه پولی، خیلی خیلی بالاتر است و آن سرمایه، سرمایه اجتماعی است. آن درست است که عشق بلاعوض است؛ در همان عشق بلاعوض باز شما یکچیزی دریافت میکنید این نیست که باد هوا باشد، آنجا که میگوید عاشق را حساب با عشق است با معشوق چه حساب دارد یعنی تو با عشق سروکار داری، من بهعنوان یک راهنما با عشق سروکار دارم من با شاگرد حسابکتابی ندارم، من به او خدمت میکنم، میخواهد به من فحش بدهد، میخواهد فحش ندهد، میخواهد به رهایی برسد، میخواهد نرسد، من کار خود را انجام میدهم. ولی شما پاداش خود را میگیرید، پاداش شما از نوع سرمایه اجتماعی است. عشق هم یک سرمایه اجتماعی است. خود عشق یک سرمایه است، ولی سرمایهای از جنس پول نیست از جنس دیگری است. برای راهنما یک چیزهای دیگری مطرح میشود؛ هیچکس نگاهش نمیکرد، هیچکس تحویلش نمیگرفت، الآن به او احترام میگذارند، مورد حرمت و عزت قرار میگیرد، شاگرد به او احترام میگذارد، میآید، جلوی پای او بلند میشوند؛ و خیلی چیزهای دیگر هست که خیلی ممکن است از پول برتر و بالاتر باشد آن را باید حس کرد، لمس کرد و چشید.
یک مسئله دیگر اینکه گفتند میخواهند متادون را بدهند به کلینیکها که کنگره 60 شدیداً با این قضیه مسئله دارد و مخالف است. البته من با بابک صحبت کردم شربت O.T را در کنگره 60 یک مقداری مبلغ 100 تومان اضافه کنیم که بهزودی این کار را میکنیم و اعلام هم خواهیم کرد. من بااینکه افراد در یک سیستم یک مبلغ ثابتی را بدهند برای درمان، مخالف هستم؛ یعنی اینکه بگوییم هر نفر دویست تومان بدهد، من با این هم موافق نیستم چون همه باهم که یک مصرف را ندارند، یکی روزی شانزده و نیم سیسی شربت O.T مصرف میکند، یکی یک سیسی مصرف میکند، اگر اینها یکسان باشند خوب، فردی که یک سیسی مصرف میکند میگوید من دویست تومان بدهم یک سیسی بخورم ولی او دویست تومان بدهد پانزده سیسی بخورد، این هست که مصرفکننده میخواهد مصرفش را مدام بالا نگه دارد و بالا ببرد که سرش کلاه نرود. دقیقاً این اتفاق میافتد، بعد میگویند کنگره 60 میرسد به یک جایی که سه ماه آخر، مصرفش کم هست، خوب اگر مقدار ثابت شود برای کنگره 60، ما سه ماه افراد را میفرستیم میگوییم ماکسیمم دوز را بگیرند، دیگر نمیآیند دو ماه میآیند میگوییم دو ماه شربت خود را بگیرید در دوز کامل، گرفتید بقیه را ذخیره کنید، باز دومرتبه کلینیک نروید و آن را بگیرید استفاده کنید؛ بنابراین به مشکل برمیخوریم. در کنگره اعتقاد بر این است که باید روی دوز باشد باید در سراسر کشور هم همینطور باشد یک مقدار هزینه بگیرند برای خدمات پزشکی، حتماً باید بگیرند و بقیهاش هم روی میزان دوز و اندازه باشد که چقدر شربت O.T مصرف میکند که به همان میزان به او بدهیم.
البته چند مشکل بزرگ ما روی متادون داریم که چند موردش را هم صحبت کردم، یکی از مشکلات خطرناکی که ما روی متادون داریم؛ آمدند اینها چه فکری کردند که متادون را شیرین کردند؛ یک اشتباه بسیار وحشتناکی است، در روز به روایتی پانزده نفر و به روایتی یازده نفر در اثر اوردوز با متادون جان خود را از دست میدهند. حالا در بین اینهمه افرادی که فوت میکنند، بچه پنجساله هست، بچه هشتساله هست، زن خانهدار هست، پیرمرد هفتادساله است، میگویم همیشه از طبیعت درس بگیریم؛ شما به طبیعت نگاه میکنید، تریاک که سم است تلخ است، ولی عسل شیرین است، حنظل تلخ است نباید بخورید، بخورید مسموم میشوید، مغز بادام که سیانورش بالا است تلخ است، شما اگر بادام تلخ را زیاد بخورید ممکن است بمیرید، گوشتی که فاسد است بوی گند میدهد، شما باید متوجه بشوید نخورید، حالا ما اگر به گوشتی که فاسد است و بوی گند میدهد، یک دوایی بزنیم که بو ندهد، چه اتفاقی میافتد؟ متادون یک سم است مثل تریاک، یک آدمی که عادت ندارد، ده سیسی بخورد میمیرد، تریاک را هم ده سیسی بخورد میمیرد. ما آمدیم این سم را شیرینش کردیم! بعضی از این دانشمندان وانیلیاش کردند، با طعم توتفرنگیاش کردند! بچه میرود سر یخچال متادون پدرش را برمیدارد میخورد میبیند خوشمزه است، همه آن را میخورد. هم شیرین است هم بوی توتفرنگی میدهد، میرود خانه فامیل یخچال را باز میکند میبیند عجب خوشمزه است، میخورد. ما آمدیم یک سم را خوشبو کردیم، خوشطعم کردیم، اینها مال جهلی است که نمیدانند. بدترین نوشیدنی دنیا، عرق و ودکا و اینها است، اینقدر بدمزه است که قدیمیها با استکان پرت میکردند ته گلویشان که به زبانشان نخورد، ولی شده که کسی عرق نخورد؟ به خاطر طعمش که نمیخورد؛ به خاطر اثرش میخورد، الآن ما داریم بیست سال کار میکنیم یک نفر اوردوز در اثر شربت O.T نداشتیم. شما شده ببینید که بگویند یک بچه یا یک زن شربت O.T خورده اوردوز کرده؟! چون تا میخورد میبیند تلخ است از دهانش پرت میکند بیرون. خیلی از مسائل هست که من واردش نشدم، پس ببینید که ما داریم مرتکب قتل و جنایت میشویم، به خاطر اینکه این کارخانه با آن کارخانه رقابت کند که من خوشطعم ترش بکنم؛ باعث مرگ مردم میشویم. آخر چه کسی میآید سم را خوشبو و خوشطعم میکند؟! اینها نکاتی است که باید روی این قضیه کار کنیم.
آقای دکتر نوروزی هم اینجا هستند، ما روی پروژه شربت O.T با آقای دکتر مکری بحث داشتیم؛ آقای دکتر مکری میخواستند قیمت شربت O.T را بیاورند پائین من مخالف بودم؛ ایشان میگفت که قیمتش باید بیاید پائین من میگفتم نه باید برود بالا؛ میگفتند که شما طرفدار معتادین هستید یا طرفدار اینطرف هستید؟ گفتم من طرفدار مصرفکننده هستم، ولی قیمت شربت تریاک باید معادل قیمت تریاک در بازار باشد. قیمت شربت تریاک که به دست مصرفکننده میرسد باید تقریباً معادل قیمت تریاک باشد؛ یعنی ده سیسی شربت تریاک که معادل یک گرم تریاک است، مثلاً اگر یک گرم تریاک در بازار چهار هزار تومان بود باید در سیستم هم قیمت ده سیسی شربت تریاک، بشود چهار هزار تومان. اگر یک گرم تریاک پنج هزار تومان بود، شربت تریاک هم پنج هزار تومان بشود معادل هم باید باشند. برای اینکه بازار سیاه نشود، بازار آزاد نشود، اگر شما قیمت شربت تریاک را بیاورید پائین برای مصرفکننده خیلی کف، کف بیاورید آنوقت تمام شربت تریاک خریده میشود و میگذارند در آفتاب خشک میشود و تبدیل به تریاکش میکنند و بازار آزاد میشود، بازار سیاه میشود و دکّان و دستگاه میشود و بعد دیگر مصرفکنندهای که میخواهد درمان شود شربت گیرش نمیآید؛ که میبینیم اختلاف قیمت در شربت تریاک خیلی خیلی کمتر است، به خاطر اینکه من از روز اول سعی کردم که قیمت برود بالا و خوشبختانه قبول کردند. دانشگاه مشهد بودیم میگفت من میخواهم هر سیسی شربت تریاک را بدهم شصت تومان! چون من دولتی هستم؛ میگفتم شما نمیتوانید این کار را بکنید، چون همهچیز را خراب میکنید بالاخره آخرش تصمیم گرفتند، قیمت را بردند بالا. در متادون هم همین است، متادون قیمتش خیلی پائین است؛ باعث سوءاستفاده میشود. از کلینیکها چقدر نشت پیدا میکند؟ فکر نمیکنم بیش از 5 یا 6 درصد باشد، اگر خدایی ناکرده اینطور باشد از 5 یا 6 درصد هم بیشتر نمیشود؛ چقدر مگر متادون میدهند؟ خیلی مقدار پائین، متادون باید روزیاش را ببرد بالا باید لااقل ده برابر بشود، پولش را چکار کنم؟ نه که بدهم به کارخانهدار، مالیات به آن بخورد، بدهند به مرکز تحقیقات، بدهند برای مطالعات، بدهند برای ستاد مواد مخدر، بدهند برای جاهای دیگر که در همین زمینه خرج بشود. وقتی متادون قیمتش دوازدهتا یکتومانی است! آنجا هزار و دویست تومان بفروش میرود خوب هزارتا اتفاق میافتد. اینها یک سری مسائلی هست که دومرتبه داریم رویش کار میکنیم، انشاءالله بتوانیم به یک نتیجه مطلوبی برسیم و باید حتماً اینها توسط پزشکان متخصص و کلینیکها داده بشود، دادن اینها به داروخانهها خیلی کار و وضعیت را مشکلتر و بحرانیتر میکند. اگر موضوع نشت است به داروخانهها که میدهیم، خوب آنجا نشت آن بیشتر میشود؛ آنجا یک فاجعه دیگر به وجود میآید. این هست من همیشه در مجامع گفتهام و حالا هم میگویم، نظر من را بدانید، من با دادن شربت تریاک یا متادون به داروخانهها کاملاً مخالف هستم چون به ضرر هست و مشکلات عدیدهای را به وجود میآورد. متشکرم که به حرفهای من گوش کردید، خیلی ممنون از شما.
خوب امروز هم هشت رهایی داریم به امید آنکه کلینیکهای ما همه دارای لژیون باشند و گروهدرمانی را در کلینیکها داشته باشیم و کلینیکها جایشان تنگ باشد. میبینم از اصفهان هم آمدند، ببینید این خیلی قشنگ است که پزشک از یک شهر دیگری به خاطر اینکه بیمارش را بیاورد اینجا معرفی کند، شب تا صبح بیدارخوابی میکشد که مریضش را بیاورد اینجا معرفی کند. چه ارتباط تنگاتنگی بین پزشک و مریض برقرار است، چقدر برای همدیگر ارزش قائل میشوند و این از نوع همان سرمایههای اجتماعی است.
رهایی کلینیکها:
نام کلینیک: حامی (اراک)
نام پزشک: آقای دکتر احمد، نام راهنما: آقای مسعود، نام مسافر: آقای: قدرت
مسافر: قدرت، مدت تخریب: 35 سال، آنتی ایکس مصرفی: تریاک، مدت سفر: 19 ماه، روش درمان: D.S.T، داروی درمان: شربتO.T، رشته ورزشی: کوهنوردی.
نام کلینیک: کیان (اصفهان)
نام پزشک: آقای دکتر منصور نجمی، نام راهنما: آقای الوانی، نام مسافران: آقایان مرتضی و مجتبی.
مسافر: مرتضی، مدت تخریب: 10 سال، آنتی ایکس مصرفی: شیره و تریاک، مدت سفر: 12 ماه و 17 روز، روش درمان: D.S.T، داروی درمان: شربت O.T.
مسافر: مجتبی، آنتی ایکس مصرفی: تریاک، مدت سفر: 10 ماه و 28 روز، روش درمان: D.S.T، داروی درمان: شربت O.T
دریافت گل رهایی از دستان جناب مهندس
نام کلینیک: مرکز ملی مطالعات اعتیاد
نام پزشک: آقای دکتر علیرضا، نام راهنما: آقای غفوری، نام مسافر: آقای جواد
مسافر: جواد، مدت تخریب: 4 سال، آنتی ایکس مصرفی: تریاک، شیره، مدت سفر: 12 ماه، روش درمان: D.S.T، داروی درمان: شربت O.T
نام کلینیک: آکو (اندیشه)
نام راهنما: آقای عباس، نام مسافران: آقایان مرتضی، رضا
مسافر: مرتضی، آنتی ایکس مصرفی: تریاک، مدت سفر: 12 ماه و 10 روز، روش درمان: D.S.T، داروی درمان: شربت O.T
مسافر: رضا، آنتی ایکس مصرفی: تریاک، مدت سفر: 10 ماه و 12 روز، روش درمان: D.S.T، داروی درمان: شربت O.T
دریافت گل رهایی از دستان جناب مهندس
سلام دوستان بابک هستم مسافر، نگهبان شورای O.Tکنگره 60:
همانطور که آقای مهندس فرمودند طبق تصویب شورای O.T کنگره 60 از پانزده مهرماه شربت O.T میشود، هر سیسی 600 تومان. خواهشمند هستم رعایت کنید از روز پانزدهم شربت را هر سیسی پانصد تومان دریافت کنید. کلینیکهای عزیزی که تا چهاردهم، روز مراجعه دوستان هست، لطف بفرمایید همان روال پانصد تومان باشد از صبح روز پانزدهم شربت را هر سیسی 600 تومان دریافت بفرمایید. مطلب بعدی، تأکید روی نوشتن وادیها توسط روانشناسان محترمی هست که از کلینیکها تشریف میآورند، حضورشان با نوشتن وادیهای کنگره رسمیت پیدا میکند.
تایپ: همسفر الهام شاملو
تهیه و تنظیم: مسافر سعید عاشوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
2750