سلام دوستان عفت هستم یک همسفر.
آخرین چراغِ راه وادی چهاردهم هست که میگوید: آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است که بهنوعی سرآغاز چراغ وادی اول تا وادی سیزدهم است. تکتک کلمات این وادی حرفی برای گفتن دارند. این وادی بهظاهر آخرین وادی است ولی به نظر من این صور آشکار وادی چهاردهم است، اما در صور پنهان اولین وادیست. زیرا وقتی در روز الست خدای بزرگ انسان را آفرید به او محبت کردن به خودش را آموخت. فرمود برای داشتن آرامش و بودن در بهشت از میوهی ممنوعه نخورد تا همیشه در بهشت بماند که همانا اشاره به دوری از ضد ارزشهاست.
وادی چهاردهم به ما میگوید: ابروباد و مه و خورشید و فلک در کارند برایِ منِ انسان، آری تمام کائنات، به عشقِ انسان در تکاپو هستند، اصلاً کل جهان هستی بر محور عشق و محبت اداره میشود. درخت به جهت داشتن عشقی که در وجودش هست سایهاش را میگستراند به روی هر چیزی و یا هرکسی که باشد، میوه میدهد به هر انسان و یا هر موجود دیگری. آفتاب به عشق باران میتابد و باران به عشق هستی میبارد. هر موجودی از انسان گرفته تا گیاهان، جامدات، حیوانات و هر خلق دیگری همه و همه دارای عشق به موجود دیگری هستند و اصلاً به عشق دیگری رشد میکنند و زنده هستند.
زمانی که یک بوته و یا درخت میوه میدهد شاداب است اما دوران میوه دهی که پایان میگیرد، گیاه خشک میشود. زمانی که یک حیوان توان خدمت به سایر موجودات را دارد زنده است اما وقتی ناتوان شد، میمیرد همهی اینها زبان گویای عشقی هست که در تمام هستی جاریست. انسانها هم وقتی محبت میکنند شاداب و سرحال هستند، اما زمانی که انسان توان عشق ورزیدن و محبت کردن را ندارد افسرده و غمگین مانند مردهی متحرکی در گوشهای آرام میگیرد که فقط نفس میکشد ولی نمیتواند محبتی را دریافت و یا پرداخت کند.
محبت را باید بیدریغ و بیمنت نثار کرد مانند خورشید که نگاه نمیکند به چه چیزی یا به چه کسی میتابد آیا گل است یا زباله؟ آیا لایق است یا لایق نیست؟ آیا قدر میداند یا قدر نمیداند؟ نکته اینجاست که محبت کردن من، بیشتر از اینکه برای دیگران مفید باشد برای خود من مفید است. گاهی من با خود فکر میکنم به فلانی لطف و محبت کردم و من چقدر به گردن او حقدارم. درصورتیکه من محبت را میفرستم بهسوی دیگران تا آن را زیباتر و پربارتر از طریق دیگری دریافت کنم. با این تفاسیر من باید از دیگران که زمینه محبت کردن مرا فراهم کردند متشکر باشم.
محبت کردن را باید از کم شروع کرد و ذرهذره نقطه تحمل را در این زمینه بالا برد. نمیشود یکشبه فرد مهربانی شویم. محبت به مخلوقین را میتوان از برداشتن یک سنگ یا تکهای شیشه در مسیر انسانها یا خودروها شروع کرد، میتوان با لبخند و سلامی گرم آغاز کرد و ذرهذره آن را بیشتر کرد تا آنجایی که دیگران را در مال خود و وقت خود و ... شریک میکنی میبخشی و از اینکه توانستهای به دیگران کمک کنی لذت میبری، حتی اگر برای محبت به دیگران در رنج قرار میگیری این رنج برایت زیباست. مثل خدمت کمک راهنماهای عزیز که رایگان خدمت میکنند و زمانی که دوره 4 سالهی خدمتشان تمام میشود بسیار ناراحت میشوند. چرا؟ واقعاً چه چیزی جز عشق و محبت میتواند چنین انسان را سرمست کند؟ زیرا آنان با نثار جان و انرژی خود به دیگران، آن را زیباتر از همیشه از خدای بزرگ دریافت میکنند.
نکتهی مهم دیگری که وجود دارد این است که منِ انسان باید در مقابل دریافت محبت، بازپرداخت محبت داشته باشم. به همان شخص، اگر مقدور باشد و یا به دیگر مخلوقین. گاهی یک نفر مرا در یک مسیر یاری میدهد و میرود و من شاید دیگر او را هرگز نبینم اما باید آن محبتی را که دریافت کردهام در جای دیگری برای دیگران خرج کنم تا این عشق و محبت همیشه و همیشه در جریان باشد تا حال خوش را تجربه کنم. انسانهایی که فقط محبت را دریافت میکنند و در پرداخت آن خساست به خرج میدهند، همیشه پر از خشم و نفرت و کینه هستند. آنان خود را لایق محبت دیدن میدانند اما هرگز نمیتوانند ذرهای عشق و محبت خرج دیگران کنند پس هیچگاه در آرامش نخواهند بود.
من در این مکتب سراسر عشق آموختم بهایی که برای محبت کردن میپردازم در مقابل چیزهایی که به دست میآورم بسیار کم و ناچیز است. آموختم بهوسیله محبت میتوان گرانترین چیزها را به دست آورد. انسانِ مهربان هرگز تنها نمیماند همیشه آرام است و این آرامش در جایجای زندگی او نمایان است و دیگران هم در کنار او به آرامش میرسند، زیرا هزینه آرامش او بارش محبتی بوده که قبلاً پرداخت کرده است و شاید هنوز هم در حال پرداخت هست. بهای رسیدن به بهشت دنیوی و اخروی عشق است و محبت و دیگر هیچ.
نویسنده: مرزبان خانم عفت
نمایندگی: همسفران شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
734