جلسه چهاردهم از دوره شصت و ششم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره 60 ویژه مسافران و همسفران سفردوم، به استادی و نگهبانی آقای مهندس و دبیری مسافر محسن با دستورجلسه «وادی چهاردهم و تاثیر آن روی من» در روز چهارشنبه 20 شهریورماه سال 98، راس ساعت 9:20 آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان حسین هستم مسافر
چند نکته را می گویم و بعد می رویم سر مسائل:
قبلا ما پروتکلی داشتیم که 3 روز 1 سی سی می خوردند و بقیه اش را 6 سی سی می خوردند. این سه روز 3 سی سی می خوردند، آن 6 روز 18 روز نمی شد؛ ما چیزی به اسم 18 روز نداریم. تمام پله های ما استاندارد 21 روز است. اگر 3 روز 3 سی سی می خورد، 21 روز دقیقا باید 6 سی سی بخورد.
مورد بعدی:
ما برگه های امتحانی آزمون کمک راهنمایی را خیلی دقیق کنترل می کنیم. یک نفر برگه را تصحیح می کند نمره می دهد، بعد نفر دوم برگه را چک می کند نمره می دهد، نفر سوم اینها را جمع می کند و وارد لیست های دستی می کند و نمره می دهد، نفر چهارم همه را چک می کند و خدمات را هم چک می کنند و بعد نمره می دهند. این چهار نفر که کارشان را انجام بدهند، ورقه می آید پیش من و من تعیین می کنم که کدامها رد و کدامها قبولند. ما داریم کمک راهنما تربیت می کنیم. کنگره 60 مثل یک جزیره است که دارد روی یک سیستم دیگر کار می کند و در آن راستی و درستی و خدمت به انسان ها به مفهوم واقعی اجرا می شود. در این سیستم دزدی و تقلب و رشوه نداریم. خیلی از بچه ها می آیند پیش من و می گویند ما آهن فروش بودیم و قبلا این تقلب ها را می کردیم اگر تقلب نکنیم که دیگر نمی توانیم کار کنیم، چه کار کنیم؟ من راهنماییشان می کنم. پس یک راهنما نمی تواند تقلب کند.
اگر در شعبه ای تقلب می شود، همه آنها شاگرد یک راهنما هستند و یا اگر درست عمل کنند، همه شاگردان یک راهنمایند؛ پس مربی و معلم بسیار حائز اهمیت است. فردی ششماه رهایی داشته و نوشته من دبیر و نگهبان بودم و در OT هم خدمت کرده ام و راهنمای تازه واردین و نیز در نشریات هم بوده ام. آخر تو که ششماه رهایی داری، این همه خدمت را که نمی شود انجام بدهی! آن هم در شعبه ای مثل شعبه پرستار که تو تکان بخوری و دبیری و نگهبانی را بگیری خودش ششماه طول می کشد! من زنگ زدم که آقای ایجنت این فرد در لژیون فلانی دبیر بوده؟ می گوید: نه ؛ می گویم نگهبان بوده؟ می گوید: نه؛ می گویم تازه واردین و نشریات بوده؟ می گوید: نه. از آن راهنما یک نفر نه بلکه دو نفر اینگونه بودند. این نشان می دهد که راهنما خیلی مهم است. اگر اینطور شرایط پیش بیاید ما لژیون را می بندیم. بعضی وقت لژیون را نمی بندیم بخاطر اینکه می خواهیم راهنما خراب نشود؛ وگرنه لژیون را که جمع می کردیم هیچی، می گفتیم راهنما اصلا کنگره نیاید. چون این راهنما به شاگردانش فساد و تقلب را یاد می دهد. من این دو نفر را مردود کردم و بعد می گویم که خدمات دیگر هم به این افراد ندهند. من نام شعبه را می گویم بخاطر اینکه پیام را یاد بگیرید و برای اینکه شعبه خودش را اصلاح کند و آن راهنما هم خودش را اصلاح کند و به شاگردانش آموزش بدهد. از راه کج ما به هیچ جا نمی رسیم.
فردا که کمک راهنما شدید، برگه ها را که پر می کنید، دوباره استعلام می شود و اگر اطلاعاتی که دادید درست نباشد، آن فرد راهنما نمی شود. خشت اول چون نهاد معمار کج؛ تا ثریا می رود دیوار کج. شاگردان خوبی پرورش بدهید چون برای ما بسیار مهم است. اگر رئیس قبیله فساد بکند، بقیه هم فساد می کنند. یک راهنما باید صراط مستقیم را به بچه های کنگره یاد بدهد.
نکته بعد:
چند وقت دیگر با اربعین حسینی مصادف می شود. بچه های سفر دوم که می خواهند به پابوسی بروند ایرادی ندارد و بسیار عالی است. ولی سفر اولی حق ندارد که برود. سفر اولی نه حج می تواند برود و نه کربلا و نه اربعین می تواند برود، چون یک مصرف کننده است. مصرف کننده ای که هروئین و تریاک و شیره مصرف می کند می خواهد با خودش شیره و هروئین و شربت به کربلا ببرد؟! مصرف کننده حق ندارد برود. خداوند هم گفته که روزه بگیرید ولی اگر مریض هستید نگیرید. کسی که در سفر اول است اگر برود سفرش را خراب می کند و آنجا که برود 3 سی سی را 5 سی سی می خورد چون می خواهد پیاده روی کند و بیشتر برود. انسان خودش سر خودش را کلاه می گذارد و توجیه می کند.
راهنما هم حق ندارد رهجوهایش را بردارد و بگوید می خواهیم برویم کربلا و بگوید که خدا سفر اولی را شفا می دهد! شفا را زمانی می دهد که روی برنامه باشی. بنابراین، سفر اولی ها برای زیارت به هیچ عنوان نروند. پارسال یک سفر اولی آمد پیش من و گفت می خواهم بروم حج، گفتم نمی توانی بروی چون الان می خواهی بروی حج در مکه یا مدینه شربت تریاک را از شما بگیرند، فوری زندان و بازداشتگاه و برای جمهوری اسلامی هم سرافکندگی دارد. گفت من همکارانم برنده شدند و دارند به من جایزه می دهند گفتم بگذار فرد دیگری برود و نرفت. بعدا شنیدم که رفیق او به جایش حج رفت و جرثقیل رویش افتاد و مرد! سفر دوم هر جا خواستید بروید اما در سفر اول اینکار را انجام ندهید.
درس امروز ما وادی چهاردهم است.
قبلا گفته بودم که همه راهنماها و رهجوها 7 وادی را از روی سی دی بنویسند. راهنمایان شروع کنند و بنویسند چون تا زمانی که راهنما خودش کاری را انجام ندهد، نمی تواند به شاگردانش بگوید تا انجام دهند. اگر خودش انجام بدهد می داند که وادی اول چند صفحه می شود. نوشته وادی ها خواص زیادی دارد؛ آلزایمر نمی گیرید، ذهنتان خوب کار می کند ، ادبیات و خطتتان خوب می شود. یکی از مشکلات سایت این است که دلنوشته های بچه ها اکثرا غلط املایی دارد. همچنین جهان بینی شما هم قوی می شود.
من اول خودم به درمان رسیدم بعد به شما آموزش دادم، برای سیگار و کاهش وزن هم همینطور. تا خودم کاری را انجام ندهم به هیچ عنوان از شما نمی خواهم که انجام بدهید. بنابراین، راهنماها هر چه که به رهجو می گویند، باید خودشان انجام بدهند. نگران نباشید من خودم هم می نویسم، من اول می نویسم بعد سی دی را پر می کنم. سی دی را بگذارید گوش کنید و کامل بنویسید.
بزرگان ما در بعضی مفاهیم افراط و تفریط می کنند و یا بعضی چیزها را مقابل بعضی مطالب قرار می دهند. از جمله آمدند و عشق را مقابل عقل قرار دادند.
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
ولی چیزی که ما به آن رسیدیم این است که اینها مکمل همدیگر هستند مثل نیکی و بدی یا تاریکی و روشنایی؛ البته اینها از یک جنس هستند یعنی عقل در مقابل عشق قرار ندارد، ایمان هم درمقابل عقل قرار ندارد. بعضی خیال می کنند که هر چه عاقلتر باشند، باید بی دین تر بشوند. یک زمانی در این ممکلت این بود که هر کس پیرو مکتب کمونیست بود جزء روشنفکرها محسوب می شد. مکتبی که خودش شکست خورده بود، هر کس پیرو آن می شد، روشنفکر محسوب می شد. بعضی وقتها همه چیز وارونه می شود. الان هم این تفکر وجود دارد که هر چقدر عاقل و دانشگاهی باشی به این نقطه می رسی که دین افیون جامعه است، این از کم خردی انسان است که چنین تصوری دارد. ایمان و عشق و عقل سه اصل مکمل یکدیگرند که همدیگر را تقویت می کنند. هر چه انسان عاقلتر باشد، عاشق تر می شود و هر چه عاقلتر باشد، با ایمان تر می شود و هر چه با ایمان تر باشد، عاشق تر می شود. کسی که ایمان دارد یعنی عشق و محبت دارد. کسی که ایمان دارد یک آدم عبوس نیست ، یک چهره کاملا مهربان دارد و این می شود ایمان.
عشق و عقل و ایمان در مقابل هم صف آرایی نکرده اند چون اگر هر کدام از اینها را به تنهایی داشته باشید یک فاجعه است. اگر ما عقل را داشته باشیم ولی عشق و ایمان را نداشته باشیم یک فاجعه است. اگر ایمان را داشته باشی ولی عشق و عقل را نداشته باشی یک فاجعه است، می شود ابن ملجم مرادی که بزرگترین بنیان تفکر و اندیشه را به شهادت رساند. این یک تعصب خشک و کورکورانه ای بود که فاقد عشق و عقل بود. حالا یک وقت کسی خاطرخواه یک نفر می شود که این داستانش فرق می کند که البته عشق را نمی شود با این سنجید. نور نور است حتی به اندازه یک کبریت اما نوری است که خاموش می شود.
امکان ندارد انسان عاشق باشد اما ایمان و عقل نداشته باشد. اگر عشق خالی باشد و عقل و ایمان نباشد، می شود خودشیدایی مستان ، می شود آدم مجنون و پریشان که هیچ معیاری ندارد. اگر عقل باشد و عشق و ایمان نباشد می شود ماشین حساب، می شود چرتکه. هر سه اینها نعمتهای الهی و مکمل یکدیگر هستند و همه موجودات هستی دارای این بنیان هستند. یعنی اگر شما ذرات هستی را نگاه کنید در وجودشان هم عشق است، هم ایمان است و هم عقل. شما به یک شیر نگاه کنید و ببنید که چطور به بچه های خودش عشق می ورزد با آنکه درنده است. او حاضر است خودش را به کشتن بدهد برای حفظ بچه خودش. خیلی حیوانات برای حفظ زوجه و بچه خودشان تا سر حد مرگ مبارزه می کنند. تعقل هم در آنها هست. وقتی می خواهد شکار کند پنهان می شود، کمین می کند و می رود فکر می کند که کجا شکار را گیر بیاورد. او هم برای خودش عقایدی دارد که باید در چارچوب خاصی حرکت کند. به او هم الهام می شود و به این الهام اعتقاد دارد. (و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها)؛ همانطور که به یک زنبور عسل الهام می شود، به یک پشه هم الهام می شود؛ به انسان و همه حیوانات هم الهام می شود. آنها از طریق این الهامات دارند به حیات خودشان ادامه می دهند.
عقل، ایمان و عشق در تمام ذرات هستی جاری است. عشق باید به تمام مخلوقین الهی باشد. یک زمان به صورت عشق خاص است که شما یک نفر را دوست دارید که این یک امر سواست. ولی یک زمانی است که این عشق به تمام هستی تسری پیدا می کند و شما همه چیز را دست دارید، آن زمان شما ارزش همه چیز را درک می کنید؛ ارزش درخت را درک می کنید، ارزش جوانه ای که از یک گیاه می روید درک می کنید و برای آن حرمت قائلید. دیگر نمی روید درختان جنگل را ببرید و از آن استفاده کنید. نمی روید جنگل را آتش بزنید که درختان بسوزند و بعد آن جا را مراتع کشاورزی کنید؛ آن موقع نمی روید بغل درخت را چال کنید و بنزین بریزید که درختان از ریشه خشک شوند و به شهرداری بگویید که درخت خودش خشک شده! اصلا جرات نمی کنی که اینکار را بکنی چون درخت برایت ارزش دارد چرا که او هم حیات دارد و زندگی می کند.
همه ذرات هستی برای زندگی خودشان ارزش قائلند و برای خودشان برنامه دارند. انسانها هم همینطورند و برای خودشان برنامه دارند و حیات خودشان را دوست دارند. همه هستی خودش را دوست دارد. حضرت موسی برای مناجات به کوه می رفت در مسیر کرمی را دید که در لجن حرکت می کند پیش خودش گفت که خدا این کرم را برای چه آفریده؟ از خداوند این سوال را پرسید و خداوند گفت که قبل از تو آن کرم از من سوال کرد که موسی را برای چه آفریدی؟! چون از دیدگاه خودش موسی به درد نمی خورد.
از دیدگاه ما ممکن است خیلی چیزها برایمان ارزش نداشته باشد. وقتی عشق باشد انسان تمام هستی را دوست دارد. وقتی تمام هستی را دوست داشته باشی، تمام هستی هم تو را دوست دارد. شما وقتی عموی خودتان را دوست دارید، بچه های عموی خودتان را هم دوست دارید؛ اگر از عموی خودتان بیزار باشید، از بچه های او هم بیزارید. کل هستی همینطور است. اگر خدا را دوست دارید، باید تمام هستی را دوست داشته باشید. همه بدبختی های ما به خاطر عدم دوست داشتن است. این عدم دوست داشتن است که جنگلها را نابود می کنیم، آشغالها را در رودخانه ها می ریزیم. زمین رودخانه ها را می گیریم و در آنها خانه سازی می کنیم؛ جنگل را دوست نداریم و درختان را اره می کنیم و بعد سیل سرازیر می شود و همه چیز را از بین می برد.
وادی چهاردهم می خواهد دوست داشتن را بگوید. دوست داشتن این است که شما می آیید و به دیگران کمک می کنید. دیگران کمک کردند تا شما به رهایی برسید، حالا شما کمک می کنید تا دیگران به رهایی برسند. اگر یک شب بیمارستان بخوابید باید کلی پول بدهید و یا مشاوره بخواهند بدهند باید کلی پول بدهید. اینجا راهنما از آن سر شهر می آید و به شما کمک می کند. از این شهر به آن شهر می رود تا 2 ساعت مجانی به خانمهای مسافر مشهد درس بدهد. یا راهنما از کرمان و شیروان می آید اینجا تا شاگردش را به رهایی برساند. اینها عشق است. وقتی این عشق باشد، همه چیز لذت بخش می شود ،یعنی زندگی می شود. آن وقت انسان حسد و کینه ندارد؛ اگر دلش پر از کینه و حسد و نفرت باشد، عشق در آن جایی ندارد. وقتی لیوان پر باشد شما هیچ چیزی نمی توانید در آن بریزید. باید اول لیوان را خالی کنید و بعد برسید به مسائل دیگر. آن کینه و نفرت و خودخواهی را باید از دل بیرون کنیم و آن وقت نور خداوند و عشق در آن جاری می شود و آن وقت ما همه را دوست خواهیم داشت.
اگر ما کنگره را تا اینجا رسانده ایم به خاطر همان عشق و دوست داشتن و محبتی است که در کنگره جاری است. من صبح رفتم استخر شیرودی ، دیدم که بچه های حسابداری ساعت 6 صبح به سرکار می رفتند تا بوق شب. چقدر پول می گیرند؟ هیچ. حالا جالب است که اگر اینها را بیرون کنیم دق می کنند چون خدمت و عشقشان گرفته شده. عشق اینجوری است، کار می کنی، تلاش می کنی، چیزی هم نمی گیری.ظاهرا چیزی نمی گیری ولی باطنا چیزی می گیری که با هیچ چیزی نمی شود روی آن قیمت گذاشت. شما چیزی دریافت می کنی که از جنس پول نیست، خیلی ارزشمند است و به انسان انرژی می دهد. برای همین در کنگره همه خدمت می کنند. ما نمی توانیم این خدمت را از افراد بگیریم چون عشق می دهند و عشق را دریافت می کنند و تا زمانی می توانید ادامه بدهید که کبر و منیت نباشد، هر زمان که شدی «من» نابود می شوی!
همیشه برای امکاناتی که خداوند به ما داده است ،ارزش قائل باشیم. از وادی ها و سی دی ها استفاده کنید. از وادی اول شروع کنید. تازه واردین باید در لژیون ها هفته ای یک سی دی از وادی ها را بنویسند. روزی که برای رهایی می آیند سی دی هایشان را با خودشان بیاورند. راهنماها هم هفته ای یک وادی بنویسید تا وارد وادی ها بشوید و روی آنها کار کنید. بعد از نوشتن وادی هفتم، برسید به سی دی های مهم امین (قیاس، مثلث شخصیت و ...)که برای سفر اولیها خیلی مهم است.
امیدوارم که خداوند ما را کمک کند به گونه ای حرکت کنیم که ذره ذره مفهوم عقل و عشق و ایمان را درک کنیم.
از اینکه به صحبت های من توجه کردید از همه شما ممنونم.
نام فایل
|
تاریخ
|
لینک
|
فایل صوتی سخنان مهندس
|
98/06/20
|
دانلود
|
- تعداد بازدید از این مطلب :
8461