روز پنجشنبه 98/6/7 یازدهمین جلسه از دور بیستم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره 60 نمایندگی شیخ بهایی با نگهبانی مسافر مجید، استادی ایجنت محترم مسافر مهدی و دبیری مسافر مجتبی با دستور جلسه "قضاوت و جهالت" و دستور جلسه دوم "اولین سال رهایی مسافر محمدرضا" رأس ساعت 17 آغاز به کار نمود.
سلام دوستان مهدی هستم مسافر. شاکر خدا هستم که یکبار دیگر فرصت داد تا در این جایگاه در خدمت شما عزیزان باشم. قبل از اینکه در مورد دستور جلسه صحبت کنم، یک رویداد خیلی مهم اتفاق افتاد و نتایج آزمون را بر روی سایت زدند و به همه این عزیزان تبریک میگویم. از صمیم قلب خیلی خوشحال شدم که بچهها قبول شدند. به آنهایی که قبول نشدند میگویم که ناامید نشوند و انشا الله زمان هست ما هرسال این رویداد راداریم و تلاش کنید که برسید.
دو تا دستور جلسه داریم یکی "قضاوت و جهالت" و دیگری تولد یک سال رهائی مسافر محمدرضا است.
در مورد دستور جلسه اول بهطور خلاصه میتوانیم بگوییم که در کنگره آموزش و برنامهریزی که برای تکتک ما در نظر گرفتهشده است مبنی بر این است که ما بتوانیم این طوفانی که ما با آن دستوپنجه نرم میکنیم را مهار کنیم و به آرامش برسیم؛ که آرامش بالاترین نعمتی است که انسان میتواند داشته باشد.
یکسری آیتمهایی گفته میشود که ما میتوانیم بگوییم اینها شاهکلیدهای زندگی ما انسانها است. و ما باید بتوانیم از این کلیدها استفاده کنیم تا قفلهایی که بر زندگی ما زدهشده است را بازکنیم. یکی از مهمترین اینها قضاوت است که برابر است با جهالت ما انسانها. و این قضاوت کردن برمیگردد به نفس سرکش ما انسانها. من یک عمل را میخواهم انجام بدهم ولی میبینم که یک فرد دیگری نزدیک به آن عمل است؛ پس چون من خودم خواسته انجام آن عمل رادارم، به قضاوت آن شخص اقدام میکنم چون این بافته ذهن من است و میگوییم این کار، علتش آن است.
اگر من ضعف درونی نداشته باشم اقدام به قضاوت دیگران نمیکنم. حتی اگر یک عمل ضد ارزشی از شخصی سر بزند من نمیتوانم او را قضاوت کنم. و نتیجه این قضاوت کردن سلب آرامش از من است. پس از قضاوت کردن شروع میکنیم بهحکم صادر کردن و پسازآن حکم را میفرستیم به قسمت اجرایی. و وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که زمان بسیار زیادی را درگیر این کارکردهایم، ذهن خودمان را درگیر کردهایم و سپس جسم و سیستم درونی خودمان را درگیر کردهایم. و خیلی از افراد به دلیل اینکه میخواهند طوفان درونی خودشان را مهار کنند، روی میآورند به قرص یا مواد یا مشروب؛ وقتیکه ریشه را میبینیم، به چیزهایی مثل قضاوت کردن میرسیم.
دستور جلسه دوم؛ اولین سال رهائی مسافر محمدرضا
دستور جلسه دوم تولد اولین سال رهایی مسافر محمدرضا است. محمدرضا از رهجوهایی بود مثل بقیه افراد تخریب در قسمت جسم داشت ولی در جهانبینی تخریبش خیلی کمتر بود. افرادی که در کنگره موفق میشوند و اکثر افرادی که در کنگره به جایگاههای مختلف میرسند، چه مسافران و چه همسفران، جهانبینی بسیار بالایی دارند. آقای محمدرضا وارد کنگره شد و وارد لژیون بنده شد و هر راهنمایی متوجه میشود که فرد تازهوارد با چه مقدار تخریب جهانبینی وارد لژیون میشود. مهمترین تخریبی که ما انسانها داریم و باعث میشود که نتوانیم حرکت کنیم، عدم جهانبینی و آموزش است.
بنده میخواهم یکبار دیگر پیامی که تا فعل زدم به کتاب ۶۰ درجه برای آقا محمدرضا را بخوانم: " محمدرضای عزیز؛ با یافتن هر کلید به جهانی قدم میگذارید که خود دارای کلیدهای دیگر است و شما یافتن و بازنمودن دربها را میآموزید و این باعث خشنودی ماست." این پیام روی سخنش فقط با من یا محمدرضا نیست، بلکه با تمام انسانها است. ما کنگره آمدهایم که کلید دربها زندگی را پیدا کنیم. قفلهای مختلفی در زندگی ماها است، ما میتوانیم در کنگره یکییکی اینها را بازکنیم باحوصله، با دیدن آموزش، با وقت گذاشتن برای کنگره و با هزینه کردن زمان. انشا الله که بچههای شعبه شیخ بهایی به این آگاهی رسیدهاند که هیچچیزی را مفت و مجانی و بدون هزینه به کسی نمیدهند و بابتش باید زحمتکشیده شود. از همه شما سپاسگزارم.
پس از سخنان استاد، مشارکت مسافران و همسفران و قرائت آوای کنگره 60 اولین سالروز رهایی مسافر محمدرضا را با شور و شوق فراوان جشن گرفتیم:
اعلام سفر مسافر محمدرضا:
سلام دوستان محمدرضا هستم مسافر. با ۱۵ سال تخریب آنتیایکس تریاک و شیره وارد کنگره شدم. روش درمان DST، داروی درمان OT و ۱۱ ماه و ۱۱ روز سفر کردم به راهنمایی راهنمای خوبم آقای مهدی صدیقی، ورزش در کنگره شنا و والیبال. الآن هم به شکر خدا ۱۳ ماه است که از دام اعتیاد آزاد و رها هستم
آرزو مسافر محمدرضا:
آرزو میکنم که کنگره جهانی بشود و من بتوانم در گوشهای خدمت کنم.
آرزو همسفر فاطمه:
من از صمیم قلبم آرزو میکنم که درهای کنگره برای تمام جوانهایی که پشت درها ماندهاند و از خدا گشایش و فرج میخواهند باز بشود، انشاالله وارد کنگره بشوند و بتوانند درمان بشوند.
سخنان مسافر محمدرضا:
سلام دوستان محمدرضا هستم مسافر. داخل کنگره رسم بر این است که مقداری از دوران مصرف مواد بگوییم، درصورتیکه دوست ندارم از آن موقع صحبت کنم ولی چون اولین سال رهاییام هست از آن صحبت میکنم.
من در یک خانواده تقریباً مذهبی به دنیا آمدم و از این بابت میگویم که فکر نکنیم اعتیاد حدومرزی دارد یا بسته به خانواده مذهبی یا غیرمذهبی دارد. دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشتم و وارد دبیرستان شدم
در شبنشینیهای شبانه آرامآرام به سمت مواد کشیده شدم و مصرف مواد را چند سال بهصورت تفننی مصرف میکردم. و یادم میآید آن مواقع تریاک را بر مبنای تیغه حساب میکردند. چند سال مصرف تفننی مواد برای من ناکامیهایی هم داشت؛ مثلاً رشته مهندسی برق قدرت قبول شدم دانشگاه ولی مصرف مواد باعث شد که من نتوانم ادامه تحصیل بدهم.
به خدمت سربازی رفتم و مصرفی نداشتم و بعد خدمت چند سالی دوباره بهصورت تفننی استفاده میکردم تا اینکه مسئله ازدواج پیش آمد و زمانی که میخواستم عقد کنم، شده بودم مصرفکننده بهتماممعنا. برای آزمایش قبل ازدواج چند روزی خماری کشیدم و آزمایش را پشت سر گذاشتم و بعد از ۱-۲ سال همسرم متوجه شد که من مصرفکنندهام. به هر صورت با صبوریهایش با من ساخت و من از ایشان بسیار تشکر میکنم!
از هر لحاظ خیلی مواد به من ضربه زد؛ خیلی مسائل دادگاهیام عقب میافتاد، تنظیم خوابم بههمریخته بود، حالت روحی روانی خوبی نداشتم، بیدلیل میترسیدم، آن کسبوکاری که میبایست داشته باشم را نداشتم و ازلحاظ احساسی هم به من لطمه وارد کرده بود. ترکهای ناموفقی داشتم.
من همیشه به خودم میگویم ایکاش بچههای کنگره حداقل یکبار هم که شده کمپ و کانون ترک اعتیاد را تجربه کرده باشند تا عظمت و بزرگی کنگره دستشان بیاید که کنگره چه جایی است و آنجا چه جایی که قابلمقایسه نیست. رفتم به کانون ترک اعتیاد و رفتم داخل کمپ و گفتند باید بروی در اتاق فیزیک چهار روز. من وقتی یادم میآید متأثر میشوم از آن لحظات و کسانی ترک سقوط آزاد دارند، متوجه میشوند من چه میگویم؛ ولی خوب دوست داشتم پاک بشوم و روز هشتم به داداشم زنگ زدم و گفتم من اصلاً نمیخواهم ترک کنم و بیا تسویهحساب کن و من را ببر.
در آن موقع من خیلی وضع جسمی بدی داشتم و موقع که از کمپ بیرون آمدم به مدت یک سال مصرف نکردم ولی خیلی حال بدی داشتم و اصلاً تمرکز حواس نداشتم. به مسائل رسیدگی نمیکردم تا اینکه برای یک حسابوکتاب سر مصرف مواد وسوسه شدم و دوباره شروع کردم. یک روز از شعبه سلمان رد میشدم و پیش خودم میگفتم اینجا چه خبر هست و هنوز اذنش صادر نشده بود. از کسانی هم که سؤال میکردم میگفتند اینجا درمان اعتیاد با خود تریاک هست و من به خودم میگفتم اگر قرار باشد با تریاک درمان کنند، این چه درمانی است ولی واقعیت امر را نمیدانستم.
تا اینکه حدود ۲ سال قبل وارد کنگره شدم. و از این عشق و محبت خوشم آمد و خواسته درمان داشتم. سه روز مصرف اوتی خیلی بیحال بودم ولی مطمئن بودم که اینجا همانجایی است که درمان میشوم. سفر را شروع کردم و به حرفهای کمک راهنمایم گوش دادم و 11 ماه ساعت 5 خودم را گذاشتم در شعبه و مرتب سیدیها را کارکردم، وادی کارکردم و میخواستم یک محمدرضای جدید بشوم. سفرم را از ظلمت بهطرف نور، از حقارت بهطرف سرفرازی و از ترس بهطرف شجاعت شروع کردم و روزبهروز حالم بهتر و بهتر میشد. و مدیون کنگره و کمک راهنمایم و هم لژیونیهایم هستم. هر جا که خواستم کم به یارم راهنمایم کمکم کرد و از ایشان تشکر میکنم.
سخنان کمک راهنما محترم همسفر سارا:
سلام دوستان سارا هستم کمک راهنمای همسفر.
"معشوق به سامان شد تا باد چنین بادا/ کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا"
خیلی خوشحال هستم و خداوند را شاکرم، بابت محیا کردن بستر نور و روشنایی و مهر و محبتی که به دستان آقای مهندس بنا شد.
جمعیت احیای انسانی کنگره ۶۰ که دوباره زندگی کردن را برای تکتک ما به هدیه آورد. اگر امروز خانم فاطمه عزیز و آقای محمدرضا را در این جایگاه با آرامش و حال خوش و شاد میبینیم، به خاطر آموزشها و خدمتهای ناب کنگره هست
خانم فاطمه عزیز هم مثل خیلی از همسفرهای دیگر در اوایل سفرشان فکر میکردند که باید به خاطر مسافرشان به کنگره بیایند؛ ولی خیلی زود به این نتیجه رسیدند که اول باید اندیشه رفتار و گفتار و کردارشان را تغییر بدهند و تزکیه و پالایش بکنند تا بتوانند به صلح و آرامش و حال خوش برسند. به خاطر همین هم تلاش و کوشششان رو بیشتر کردند تا تغییر و تبدیل ایجاد بشود.
به کنگره آمدند و جزوهها، کتابها و متون آموزشی کنگره را بهخوبی مطالعه کردند و سیدیهای آموزشی را گوش دادند و هر هفته نوشتند و همیشه آماده بودند برای کنفرانس دادن.
به خاطر همین هم در آزمون راهنمایی تازهواردیم قبول شدند و نتیجهاش را گرفتند. همینطور مسافر محترمشان با حرکت خوبشان توانستند به جایگاه کمک راهنمایی برسند. این شیرینی تغییر جایگاه گوارای وجودشان. امیدوارم که در ادامه قدمهایشان رو محکمتر بردارند و بتوانند صادقانه خدمتشان را انجام بدهند و این رسالت عظیم را بهخوبی انجام بدهند و به جایگاههای بالاتری برسند
این روز قشنگ تولد یک سال رهایی و قبولیشان را اول به آقای مهندس و خانم آنی و خانواده محترمشان تبریک میگویم. به آقای محمدرضا و همسفرشان و دو فرزندشان تبریک میگویم. خدمت ایجنت محترم راهنمای بزرگوارشان آقای صدیقی تبریک و خدا قوت میگویم. خدمت تکتک اعضای شعبه، مرزبانان و کمک راهنمایان تبریک میگویم و خدا قوت عرض میکنم و از همه شما که در این جشن شرکت کردید. سپاسگزارم.
سخنان همسفر فاطمه:
سلام دوستان فاطمه هستم همسفر محمد رضا. از همه شما از صمیم قلب سپاس گذارم بابت حسهای قشنگی که داشتید و در جشن ما شرکت کردید. به آقای صدیقی تبریک میگویم. به همه اعضای کنگره چه قسمت مسافران و چه قسمت همسفران تبریک میگویم.
داستان زندگی ما از آنجایی شروع شد که ۲ ماه از زندگی مستقلمان میگذشت و ایشان هر شب که میآمد خانه من لباسهایش را برمیداشتم که بشورم و یکبار جیبش را داشتم خالی میکردم که متوجه یکشی مثل گردو شدم که داخل یک پلاستیک بود. وقتی بیرون آوردم و باز کردم یک بوی تندی به مشامم زد. متوجه شدم که چه بوده و بدون اینکه به او چیزی بگویم کارهایم را انجام دادم و بعد وسایل را همانطور داخل جیبش گذاشتم. تمام بدنم میلرزید و میگفتم آیا مال خودش هست یا مال کسی است.
گذشت تا بچهدار شدیم و این موقعیت را چندین بار تجربه کردم بچههایمان دو سال و نیم شدند و پیام از هر طرف میآمد که حواست را جمع کن و کار دارد بهجایی میرسد که نباید برسد. و آقا محمدرضا میگفت همه دروغ میگویند و من فقط راست میگویم و آنها نمیتوانند خوشی زندگی ما را ببینند
بچهها 5 ساله شدند و خیلی سخت گذشت و هرروز میگفتم نکند چیزهایی که بقیه میگویند صحت داشته باشد. یک روزبه او گفتم که اگر واقعاً مصرف میکنی، تاکسی متوجه نشده است مصرف را بیاور در خانه و دوست ندارم جایی بروی که پیغام بدهند از اینطرف و آنطرف بخصوص خانواده. ولی ندیدم که در خانه استفاده کند و سالها مشت زندگیام را بسته نگه داشتم. چندین بار از جانب فامیل نزدیک پیغام رسید که زندگیات دارد به یغما میرود و حواست را جمع کن.
تا اینکه یک روزآمد خانه و گفت میخواهم جایی بروم و تقریباً یک ماهی این رفتن و آمدنها طول کشید تا اینکه یک روز گفت لباس سفید میخواهم و بعد از دو هفته بالباس سفید میآمد و گفت من با مکانی آشنا شدم به نام کنگره 60 که مربوط میشود به درمان اعتیاد و اصرار میکرد که راهنمایم میگوید که همسفرتان را بیاورید و من آن موقع این چیزها را مسخره میکردم، تا اینکه یک روزبه کنگره آمدم و تولد کمک راهنمای محمدرضا بود.
موقع که همسفر کمک راهنمای مسافرم رسید ایشان با یک عزم راسخ گفتند خدا را شاکرم که همسر مصرفکنندهای شدم تا با کنگره 60 آشنا بشوم و یک ماه و نیم فقط پنجشنبهها آمدم و دوره مرزبانی قبلی به من گفتند که ایرادی ندارد و فقط برای پنجشنبهها لژیون بگیر. و بعد از مدتی دوشنبهها هم آمدم.
اگر مرزبانها با آن دلگرمیهایشان به من کمک نکرده بودند، من الآن اینجا نبودم. من اینها را برای تازهواردها و سفر اولیها میگویم که تحت هیچ شرایطی پشت همسفرم را خالی نکردم. نگذاشتم خانوادهام بفهمند یا خانواده خودشان. از صمیم قلب همسر وزندگیام را دوست داشتم و آمدم پابهپایش. اوایل بچههایم را بهانه میکردم ولی وقتی دیدم اینجا واقعاً تیکه بهشتی از خداست در زمین، پذیرفتم.
نخواهید که پشت مسافرهایتان را بشکنید و نخواهید به خاطر مسافرتان بیاید. اگر به خاطر مسافرتان وارد کنگره شدید، اگر منت بر سر مسافرتان دارید، اصلاً کنگره نیازید. اینیک حقالناسی است که برای خودتان و دیگران دارید؛ خیلی آدمها پشت این درها ماندهاند و دوست دارند درمان بشوند و این آموزشهای ناب و خالصانه را دریافت کنند ولی نمیتوانند. ببینید ما پیکار کردهایم که بخش کوچکی از اعضای کنگره بشویم و روی این صندلیها بنشینیم.
انشالله همه شما به آرزوهای دلتان برسید. از آقای صدیقی و خانم سارای عزیز تشکر میکنم. از صور پنهان کنگره بچههای اوتی، نشریات و تمام کسانی که خدمت میکنند تشکر میکنم.
تایپ: همسفر محمدجواد و مسافر حسن
عکاس: مسافر مجتبی
تنظیم و ارسال تصاویر: همسفر محمدجواد
ارسال: مدیر وبلاگ
- تعداد بازدید از این مطلب :
804