English Version
English

دل نوشته؛ رنگی دیدن زندگی

دل نوشته؛ رنگی دیدن زندگی

من هم همچو دختران جوان با هزاران آرزوهای قشنگ ازدواج کردم اما بعد از شش ماه متوجه شدم که همسرم یک مصرف‌کننده هست البته با آموزش‌هایی که از کنگره آموخته‌ام یاد گرفته‌ام که بگویم  مصرف‌کننده، وگرنه آن زمان به جز نام ننگ معتاد چیزی بلد نبودم؛ رنج‌های زیادی کشیدم شاید تمام کسانی که با یک مصرف‌کننده زندگی می‌کنند می‌دانند چه می‌گویم و می‌توانند حال‌وروز روزهای سخت مرا درک کنند.


بارها همسرم تصمیم گرفت که ترک کند و متأسفانه موفق نشد و هر بار برگشت می‌خورد زیرا راه درست را پیدا نکرده بود و فقط برای مدت کوتاهی جسمش از مواد پاک می‌شد ولی ذهن و جهان‌بینی‌اش تغییری نمی‌کرددر زمان ترک‌های همسرم ترس و نگرانی را در چهره و چشم‌های فرزندانم می‌دیدم. مطمئناً در چنین محیطی بچه‌های سالمی پرورش پیدا نمی‌کنند.

 
در این زندگی پر از تشنج و نابسامان فرزندان من بزرگ شدند، ولی هرکدام به‌نوعی ضربه خوردند و زخم‌های جبران‌ناپذیری به آن‌ها وارد شد و تلاش و زحمات من به ثمر ننشست. تمام امید و آرزویم موفقیت و سالم زندگی کردن فرزندانم بود. همیشه در تنهایی خودم، لحظه‌های خوب و شادی را تصور می‌کردم که آن‌ها در زندگی موفق شوند و شاد باشند.زمانی که فهمیدم فرزندم هم مصرف‌کننده شده کمرم شکست و دنیا روی سرم خراب شد تا آن زمان معنا و مفهوم کمرم شکست را متوجه نمی‌شدم، قدرت سرپا ایستادن را نداشتم هرچند که در زندگی با مرگ برادر و سرطان و خیلی چیزهای دیگر دست‌وپنجه نرم کردم اما احساس کردم دنیا برایم تمام‌شده و دیگر هیچ‌چیز مرا خوشحال نمی‌کرداگرچه همیشه به‌ظاهر خنده روی لب‌هایم بود اما دلم درد داشت حقیقتاً امیدم از همسرم قطع‌شده بود و تنها  امیدم به بچه‌هایم بود. با فهمیدن این مسئله دیگر هیچ انگیزه‌ای برایم باقی نمانده بود دو الی سه مرتبه مسافرم تصمیم به ترک گرفت ولی موفق نشد. هنوز سنی نداشت که بخواهد این‌چنین در منجلاب اعتیاد دست‌وپا بزند.

تا اینکه توسط عزیزی با کنگره ۶۰ آشنا شدیم مسافرم با آمدن به کنگره سفرش را آغاز کرد. سفری که با کمک داروی   ot و راهنمایی‌های خوب راهنمایش توانست موفقیت‌آمیز و پربار باشد. روز رهایی مسافرم را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. در خواب هم نمی‌دیدم که روزی جلوی تعدادی از خانواده کنگره ۶۰ بایستیم و گل رهایی را از دستان پرمهر جناب مهندس دژکام بگیریم.آن لحظه من با تمام وجودم می‌لرزیدم واقعاً حس عجیب و شیرینی بود احساس سربلندی و افتخار می‌کردم، باوری بود در ناباوری، با خود زمزمه می‌کردم آیا این مسافر من هست که سالم و محکم جلوی این‌همه آدم ایستاده و خودش را به‌عنوان یک فرد سالم معرفی می‌کند؟
 
هرقدر شاکر خداوند باشم بازهم کم است. هرقدر از جناب مهندس دژاکام و راهنمای خوب خودم و مسافرم تشکر کنم بازهم اندک است. با تمام وجودم خوشحالم تا حالا چنین حس خوب و خوشحالی را نچشیده بودم حتی رنگ زندگی برای من عوض‌شده و جور دیگری می‌بینم همیشه کسانی که از رنگ زندگی حرف می‌زدند باور نداشتم ولی حالا بارهایی مسافرم از دام اعتیاد و خروج از تاریکی‌ها همه‌چیز را رنگی و زیبا می‌بینم حتی ناملایمات زندگی را. امیدوارم همه به این حال خوشی که من دارم برسند.

                    
نگارش: امیره همسفر طهمورث لژیون دوم
ویراستار و ثبت :همسفر سپیده

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .