بسم الله الرحمن الرحيم
دستور جلسه هفته: وادی دهم و تأثیر آن روی من
صفت گذشته در انسان؛ صادق نیست، چون جاری است.
چقدر این قانون زیباست، چقدر عظیم است و چه بار معنای سحرآمیزی را در خود حمل میکند.
بله، صفت گذشته در انسان؛ صادق نیست، چون جاری است.
این وادی یا این قانون و یا این راه؛ بسان شمشیری برّنده است، هم هشدار میدهد و هم امید به بازگشت؛ هم صعود است و هم سقوط؛ هم مرگ است و هم زندگی؛ هم زنده را از درون مرده خارج میکند و هم مرده را از درون زنده و بهطورکلی؛ هم رحمت، لطف و بخشندگی خداوند را در مسیر زندگی انسان به نمایش میگذارد و هم خطوط اختیار را به شکل بسیار زیبایی به دست انسان میسپارد تا خودش هرگونه که مایل است ترسیم نماید و به انسان میفهماند که پایان هر نقطه میتواند سرآغاز خط دیگری باشد.
همۀ انسانها قادر هستند و میتوانند در هر نقطهای که قرار دارند و هر صفتی را که با خود حمل میکنند آن را عوض نمایند؛ حتی گناهکارترین، گناهکارترین انسانی که مرتکب فجایع و جنایتهای بیشماری گردیده است، میتواند صفات زشت خود را تغییر دهد و از آنها بازگشت نماید.
هیچ انسانی مجبور نیست یک صفت یا صفتهای زشت خود را بهصورت جاودانه و یا تا ابد در خود حفظ کند. هیچکسی مجبور نیست تا ابد در جهنم باقی بماند. اگر کسی در عمیقترین نقطۀ جهنم قرار داشته باشد؛ اگر بخواهد، اختیار کامل دارد و میتواند صفتهای زشت خود را تغییر بدهد تا رحمت خداوند شامل حال او گردد و بهآرامی از جهنم خارج گردد.
هیچکس نمیتواند بگوید؛ از من گذشته و من در زشتیها غوطهورم و کاملاً غرقشدهام و راه نجاتی نیست. راه نجات همیشه هست؛ زیرا صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است.
به دلیل جاری بودنِ انسان؛ اگر ما در بالاترین نقطۀ بهشت قرار داشته باشیم، هرگاه صفت نیک ما تبدیل به صفت زشت گردد، ما را از بهشت به طبقات زیرین جهنم فرو خواهد کشید، چون انسان جاری است!
همهچیز در هستی؛ جاری و درحرکت میباشد و هیچچیز در هستی و ماورای آن را نمیتوانیم بیابیم که ثابت باشد و تغییر نکند؛ چون مسیر تکامل و مسیر زندگی؛ تغییر، تبدیل و درنهایت ترخیص است. از حلقهای در آفرینش به حلقهای دیگر از آفرینش؛ از آسمان به زمین و از زمین به آسمان و دوباره بالعکس؛ یا از آسمانی به آسمان دیگر و دوباره به زمین و یا زمینی دیگر و دوباره به آسمان و بالعکس!
تا کجا؟ تا ناکجاآباد! که نمیتوان با انگشت سبّابه و یا قطبنما آن را نشان داد. تا انتهای ابدیت که خود، ابدیت دیگری را در پی دارد و اگر دقیق بخواهیم بدانیم تا انتهای اعداد! تا جایی که ازآنجا انشعاب یافتهایم و دوباره حرکتی دیگر؛ چون ما همیشه با هستی هستیم! امّا بهراستی برای چه؟!
برای بودن، وجود داشتن، زندگی، حیات، فضا، مکان، زمان، ساعت؛ زیرا بزرگترین معجزۀ حیات، خودِ حیات است.
غوطهور بودن در آن، نگاه کردن به آن، بهتمامی موجودات، حزن، اندوه، غم، شادی، عشق، به دست آوردن، از دست دادن و درنهایت جمع اضداد؛ چون نکته ظریف در اینجاست تا زمانی که نفرت را ندانی، مفهوم عشق را لمس نخواهی کرد!
بنابراین همه با ساعت باید زندگی کنند؛ به عبارتی هر پایانی، ساعتی مشخص دارد که از قبل اندازهگیری شده است. البته در جهان زمینی؛ ساعت شامل سه بُعد فضا، مکان و زمان مشخصی است و هر چیزی که ساعتش برسد، هر سه بُعدِ فضا، مکان و زمانِ زمینی را از دست خواهد داد.
قدما معتقد بودند؛ چهارعنصر مخالف: آب، باد، خاک و آتش، هستی را به وجود آوردهاند؛ امّا سه مؤلفۀ اصلی دیگر نیز وجود دارند که نهتنها جهان زمینی بدون آنها هیچ مفهومی ندارد، بلکه در ساختار سایر جهانها یا آسمانها و جهانهای پس از مرگ و ارتباط بین آنها، نقش بسیار کلیدی را بر عهدهدارند و بدون آنها هستی و نیستی هیچ معنایی پیدا نمیکند و این سه مؤلفه عبارتند از:
۱- نور ۲- صوت ۳- حس
نور:
نور در هستی فرمان میدهد، در تمامی جهانهای آفرینش؛ بهطوریکه در کتاب آمده است، خداوند نور زمین و آسمانهاست.
نور، لطیفترین چیزی است که ما در جهان خود، تنها قادریم فقط طیفی از آن را مشاهده کنیم. در جهان ما چیز قابللمسی پیدا نمیشود که بتواند با سرعت نور حرکت کند. اگر نور در زمین بر ما نتابد، ما و کلیۀ موجودات زمین، گیاه، حیوان و انسان، قادر به ادامۀ حیات نخواهیم بود.
چقدر نورافشانی نور زیباست؛ وقتیکه در طلوع خورشید، فرمان صادر میکند: بیدار شو اِی از خود رمیده، ای از شهر وجودیت گریخته، به جسمت برگرد که زندگی دوباره آغاز گردیده است، برگرد تا نار وجودیت را با دوری از ضد ارزشها و تزکیه، تبدیل به نور کنی؛ زیرا صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است و تو میتوانی صفتهای زشت و مخرب خودت را به صفتهای نیکو و زیبا تبدیل نمایی.
صوت:
و امّا صوت که فقط ما میتوانیم قسمت کمی از اصوات را در جهان خودمان بشنویم.
اصوات، وظیفهای مانند ادارۀ مخابرات را در هستی بر عهدهدارند که میتوانند اطلاعات و آگاهی و پیامها را در سطح زمین انتقال دهند و همینطور ارتباط بین سایر جهانهای آفرینش و ارتباط بین اجزاء هستی و نیستی را فراهم نمایند.
وقتیکه صوتهایی که بهتنهایی هیچ مفهومی ندارند، پشت سر یکدیگر قرار میگیرند، چه معجزهای رخ میدهد و چه مفاهیمی را منتقل مینمایند و یا بعضی از اصوات، چه اثرهای موسیقاییِ جاودانهای را خلق میکنند.
بهراستی اصواتِ انسانها به زبان انگلیسی، فرانسه، روسی، آلمانی، پارسی یا صدای طبلها، غرّش توپها، نعرۀ شیرها، صدای باد، نوای نی و کوبیدن دفها به انسان چه میگویند؟ انسان را به کجا میبرند؟ اندیشۀ او را در کجاها به پرواز درمیآورند؟ موجودات را چگونه به هم متصل میکنند؟!
درنتیجه اگر صوت نبود؛ اتصال نبود، حیات نبود، زندگی نبود، نوشتن نبود، کلام نبود. سکوتِ محض بود!
درنهایت، این کلام یا صوت است که میگوید؛ ای انسان تو چیزی نیستی مگر آنچه خودت تلاش میکنی.
تو اختیار کامل داری که اگر دل به اصوات و کلام نیکو بدهی، میتوانی صفات ناپسند خود را تغییر دهی تا به صلح و آرامش برسی؛ پس بدان که صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است.
حس:
حس؛ مانند خداوند است و در تمامی هستی و نیستی، موجود و رؤیت ناپذیر، امّا همنام خودش قابل حس است و یا حس، اولین نیرویی است که قوۀ عقل را به کار میاندازد و یا حس، آن چیزی است که ما و یا کلیۀ موجودات، توسط آن، هستی را درک میکنند و با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و پیامهای نور و صوت را دریافت و منتشر مینمایند.
وقتیکه حس، خوب کار کند و آرام باشد، چه شادی و شعف غیرقابلتوصیفی به انسان دست میدهد.
حس دوست داشتن، حس عشق ورزیدن، حس یاری به انسانها و یاری بهکل هستی که عبد بودن انسان با اختیار کامل را در باشکوهترین حالت به تصویر میکشد.
حال اگر ما بتوانیم با تزکیه، حسهای خارج از جسم خود را تقویت نماییم و از دروازههای پنج حسِ درون جسم عبور کنیم، آنگاه میتوانیم دریافت کنیم؛ حتی حسِ دریافت الهام تقوا را، حسِ دریافت صدای روحالقدس را، حسِ دریافت نغمههای آسمانی را، حس رقصیدن در آسمان را، حس همنشینی با ساکنینِ سِتر و عفافِ ملکوت را، حس شو شود را، حس شنیدن صدای خدا را که به موسی گفت: نعلین خود را دربیاور، اینجا سرزمین مقدس است!
آری حتی شنیدن صدای خداوند را ولی افسوس و صد افسوس که صفت بعضی از ما عوضشده و حس منفی و مخرّب ما نیرومند شده است و در نکبت، جهل و نادانی که خود با دستان خود، برای خود مهیّا نمودهایم غوطهور هستیم و تمامی شَرف و انسانیت خود را به خاطر مشتی سنگ و آجر، تیرآهن، زمین و موادی که هیچ بقائی ندارند، زیر پا گذاشتهایم و اینهمه زیبایی و عظمت را مشاهده نمیکنیم و بهجای آن، در کینه، نفرت، حسادت، دروغ، پیمانشکنی، مردمآزاری، منیت، خودخواهی و ... خود را سرگرم کردهایم و هستی را تبدیل به جهنم و جهنم را تبدیل به خودکردهایم و مانند اختاپوسی زشت و کریه، خود را در میان چنگالهای وحشتآفرین خود قرار دادهایم و هرروز فشار بیشتری به خود وارد میکنیم تا کاملاً خُرد شویم!
و آنوقت که به ستوه آمدیم، لب به شِکوه میگشاییم و میگوییم؛ هدف از زندگی چیست؟ چرا ما را خلق کردهاند، ما که نخواستیم به دنیا بیاییم؟ و این سؤالی است که همیشه مطرح بوده و خواهد بود. تا باد چنین بادا!
در انسان، دیدن؛ جایگاه نور، شنیدن؛ جایگاه صوت و قلب یا دل؛ جایگاه حسِ مرکزی است.
نور و صوت؛ همانگونه که مفید و سازنده هستند، میتوانند در شرایطی، مخرب و زیانبار باشند. آن چنانکه در مراتب پائینی، نورهای ناخالص و آلوده که بیشتر شبیه نار هستند و همینطور انواع اصواتِ مخرّب و زیانآور، به میزان بسیار زیادی وجود دارند.
حال ممکن است گفته شود، این مطالب چه ارتباطی باصفت گذشته و تغییر آن در انسان دارد؟ بهزودی خواهیم دانست!
انوار ناخالص و کاملاً آلوده؛ به کمک اصواتِ زیانبار، بسیار فعال و در حال ارسال پیام فجور و القای اهداف مخرّب و بازدارندۀ خود هستند و ما همیشه طعمهای مناسب برای آنها هستیم و هیچگاه قادر به حذف آنها نیستیم و اگر بخواهیم به شکل طعمه مورد هجوم آنها قرار نگیریم، بایستی موج گیرنده و فرستنده یا ویژگی و یا صفت خود را تغییر بدهیم و این نکته را بایستی بدانیم که ما هرگز قادر نیستیم صفت گذشتۀ خود را عوض کنیم، مگر اینکه حس ما تغییر کند.
لازم به ذکر است که هر گیرندهای، قطعاً فرستنده هم میشود.
اگر حسِ ما زشتیها را جذب کند، قطعاً زشتیها را منتشر خواهیم کرد و اگر زیباییها و یا خوبیها و یا ارزشها را جذب کند، قطعاً همان را منتشر خواهد کرد و این میشود صفت گیرنده و فرستندۀ ما و بهعبارتدیگر، ویژگیهای گیرنده و فرستندۀ ما که در حقیقت صفت خود ماست.
بدین ترتیب نتیجه میگیریم که برای تغییر صفت گذشته، بایستی حس یا موج گیرنده و فرستنده را عوض کرد و این کاریست هم سخت و هم سهل و برای تغییر حس در جهت ارزشها فقط و فقط یکراه وجود دارد ولا غیر و آنهم تصفیه و تسویه و یا پالایش است که در مورد انسان آن را تزکیه گفتهاند.
اولین قدم برای تزکیه، تفکر است و تفکر سالم، ایمان سالم را به ارمغان میآورد و ایمان؛ یعنی تجلی نور خداوند در انسان و یا اعتقاد راسخ به موضوعی و یا شخصی و یا هر چیز دیگر و از ایمان سالم، عمل سالم پدیدار میگردد و از عمل سالم، حس سالم آشکار میشود و از حس سالم، عقل سالم و از عقل سالم، عشق سالم، خود را به نمایش خواهد گذاشت و آنگاه صفت گذشته تغییر مییابد.
البته دو پلۀ اصلی و اساسی دائماً و بهصورت موازی در حال بالا بردن پارامترهای فوق میباشند که بهتدریج و یا بهآرامی جهشهایی را به وجود میآورند و آنها چیزی نیستند مگر آموزش سالم و تجربۀ مفید.
خصوصاً تجربههایی که از عمل سالم به دست میآیند، باعث جهش و ایجاد لذت میگردند و تجربههایی که به شکست منتهی میگردند، بایستی باعث بازنگری در پندار، گفتار و کردار گردند، نه غم و اندوه.
چون ما دائماً به پندارهای خود، لباس گفتار و کردار میپوشانیم و ممکن است ما به پندار خود، بهظاهر صدها قدم سالم برداریم و در انتها متوجه شویم که فقط چند تا از آنها سالم بوده است!
و امّا عشق سالم؛ مرحله ایست که، تو تمام هستی و اجزای آن را دوست داری، مثل کوه، سنگ، درخت، خاک، هوا، حیوانات، باران، شیرینی، تلخی، آدم خوب، آدم بد و... چون خواهی فهمید که تمام هستی برای توست و تو برای تمام هستی و تو بدون آنها هیچ مفهومی نداری.
برای مثال؛ تو تمامی وجودت از خاک است و روی کرۀ خاکی که در آسمان در حال چرخیدن است قرار داری. اگر او نباشد تو در این شرایط وجود نداری، پس خاک را دوست خواهی داشت و به آن احترام خواهی گذاشت.
آدم بد به تو میآموزد که بدی، زشت است و او معلم توست و تو آموزگارت را دوست خواهی داشت؛ زیرا موقعی که به عشق سالم برسی، خواهی دانست بدی و زشتیهای انسانها از روی جهل، نادانی و یا نیاز آنهاست و دلت برای آنها خواهد سوخت و برای آنها دعا خواهی کرد.
چون آنها با جهل خود، در حال خودزنی یا خودسوزی هستند و با دستان خودشان وسایل نابودی خودشان را فراهم مینمایند و آنگاه تو بر مبنای شرایط، یا بایستی ببخشی و یا بایستی پاسخ بدیها را بدهی. این شرایطی است که تو باید تصمیم بگیری، گاهی دندان در مقابل دندان، گاهی سر در مقابل سر و گاهی بخشش و گذشت؛ چون خداوند، هم بخشنده و مهربان است، هم قهّار و توانا و هم عزیز و حکیم.
عشق سالم؛ ذرهذره پدیدار میگردد و نبایستی انتظار داشت به یکباره به وجود آید. اگر احساس کنیم که عشق بهصورت ناگهانی پدیدار شده است، بایستی بدانیم که آن، شور و هیجان است، اگر این شور به شعور تبدیل گردد، عشقِ سالم خواهد بود وگرنه فروکش خواهد نمود.
عشقِ سالم؛ هیچگاه به نفرت تبدیل نخواهد شد، ولی احتمال آن هست که گاهی اوقات عشقی که ما آن را خود شیدایی مستان میگوییم و با شور و هیجان به وجود میآید، به نفرت تبدیل گردد.
ناگفته نماند که عشق سالم هم خود تماماً شور است، اما از نوع دیگر!
کتاب عشق، چهارده وادی برای رسیدن به خود. وادي دهم.
نويسنده: مهندس حسين دژاکام
- تعداد بازدید از این مطلب :
98