دلنوشته همسفر سهیلا:
نمیدانم از کجا شروع کنم ولی اگر بخوام از روزهای سخت زندگیام بگویم باورش بسیار سخت است.
دختری شاد و پرانرژی بودم که با مردی ازدواج کردم که نمیدانستم مصرفکننده است، زمانی فهمیدم که همه چیز برایم تیره و تار شد.
چند سال با موضوع اعتیاد همسرم کنار آمدم البته خیلی سخت بود.
آرامش نداشتم، هر لحظه در حال بغض و گریه بودم، دردی داشتم که نمیتوانستم با کسی در میان بگذارم مجبور بودم فقط تحملش کنم و درون خودم بریزم و این باعث شد آن دختر شاد و پرانرژی تبدیل به یک دختر افسرده و گوشه گیر شود که اصلا حوصله هیچکسی را ندارد.
ولی چون همسرم قول داده بود که درمان شود من هم با او زندگی کردم.
یک روز که با چشمان پر از اشک با خدای خودم درد و دل میکردم، از او خواستم که راهی را برای من و همسرم باز کند تا از بیماری اعتیاد خانمان سوز رها شویم.
تا اینکه خدا صدای من را شنید و مکان مقدسی را سر راهمان قرار داد به نام بهشت کنگره۶۰.
وقتی سفرمان را شروع کردیم خیلی حالم خوب بود از اینکه جایی را پیدا کردم و توانستم آن دردی که سالها به دوش میکشیدم را در این مکان مقدس زمین بگذارم، همین باعث شد من احساس سبکی کنم .... و الان به لطف خدا و آموزشهای کنگره حالم خوب است.
میخواهم بگویم که هیچ جای دنیا این آموزش های ناب را ندارد و باید قدر این مکان را بدانیم.
از خدای بزرگ عمری طولانی برای جناب مهندس دژاکام خواستارم.
نویسنده: همسفر سهیلا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون یکم)
ویراستاری: مرزبان خبری همسفر فاطمه
تنظیم و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
50