سومین جلسه از دوره نهم سری کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰؛ نمایندگی جهانبین شهرکرد؛ به استادی راهنمای محترم مسافر مهدی، نگهبانی مسافر یاسین و دبیری مسافر مسعود، با دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکهگیری» در ۲۹ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:٠٠ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد :
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر؛
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که توفیق این را داشتم که یک روز دیگر در جلسه حضور پیدا کنم و در جمع شما دوستان باشم و آموزش بگیرم.
در رابطه با دستور جلسه چیزی که در سفر اولم به درد من خورد، این بود که من قبول کردم چیزی را نمیدانم و اگر چیزی را نمیدانم باید تلاش کنم تا آن را یاد بگیرم. هیچکس به طور عمدی نمیآید معرکه بگیرد یا بخواهد مثلاً یک تخریبی را ایجاد بکند، این در اثر ندانستن است. همین که من آگاه باشم و به این نتیجه برسم که من نمیدانم، کار بزرگی را کردهام، مثلا اگر بلد بودم برای درمانم به کنگره نمیآمدم.
اگر چیزی از سواد، علم و دانشم به کارم میآمد اینجا نمیآمدم، الآن که آمدم باید بپذیرم که نمیدانم و راجع به ندانستن خودم به بقیه هم گزارش ندهم.
روز یکشنبه به جمله جالبی از سقراط برخورد کردم که میگفت: انسانهایی که خیلی باهوش هستند از همه کس و همه چیز میآموزند، انسانهای معمولی با تجربههای خودشان آموزش میگیرند و با آزمون و خطا به آن میرسند ولی انسانی که نمیداند و در جهل است جواب همه چیز را میداند.
چیزی که من درگیرش بودم این بود که فکر میکردم جواب هر چیزی را میدانم، از سر ندانستن و در اثر جهل من بود که راجع به هر چیزی نظر میدادم؛ اقتصاد، بازار مالی، سیاست و هر چیز دیگری. ولی مطلبی که در کنگره یاد گرفتم این بود که فهمیدم من نمیدانم. من خیلی از علمها را بلد نیستم، اینکه بخواهم بگیر و ببند راه بیندازم و دور خودم را یک خط قرمز بکشم فایدهای ندارد.
آیا آنقدری پذیرفتم و به دانایی رسیدم که حریم خودم را برای کسی باز نکنم و نخواهم اجازه بدهم انرژی کسی وارد کالبدم شود؟ جایی وارد میشوم که ترس یا منیت یا ناامیدی است. هر چقدر هم که نیایم و برم و دور خودم خط بکشم، فایدهای ندارد. من باید این رو یاد بگیرم و به این دانایی برسم که اگر کلام کسی حاوی ترس بود، نتواند در من اثر بگذارد.
در کتاب ۶۰ درجه استاد سردار از کلمات به عنوان اسلحه یاد میکنند، زمانی من یک حرف ناامید کنندهای به یک نفر میزنم که باعث میشود سیستم زندگی او عوض شود، یا از روی منیت یک حرفی را میزنم که مسیر یک نفر را تغییر میدهد. چیزی که اینجا مطرح است، این است که آیا شنوندهای که من مهدی هستم اجازه میدهم که این به درون من نفوذ کند و انرژی من را بگیرد یا خیر؟ از قدیم گفتند شنونده باید عاقل باشد.
آقای امین در سیدی جهانبینی راجع به نیروی اصطکاک هوا صحبت میکند که اگر مقابلش بودی جلوی شتاب و نیروی تو را میگیرد، اگر توانستی سوارش بشوی میتوانی پرواز کنی. (مانند هواپیما)
من در کنگره هم که نباشم، بالاخره یک روزهایی خانواده، دوستان و آشنایان میآیند و یک کلام ناامید کنندهای میزنند، قرار نیست تن و بدنم همیشه بلرزد که ای وای دور خودم یک خط قرمز میکشیدم. من باید انقدر روی خودم، آموزش خودم و یادگیری خودم کار کنم که اجازه ندهم کسی با کلامش یا نگاهش یا عملکردش کالبد من را تحت تاثیر قرار بدهد.
حالا در شعبه، حیاط وجود دارد، یعنی نروم در حیاط، یعنی هیچ کجا با هیچکس سلام علیک نکنم؟ خیر. چون این حیاط را هم ببندند فایدهای ندارد، آن کسی که بخواهد تخریب ایجاد کند، ایجاد میکند.
در سفر اول اگر کسی میخواست با من حرف بزند من توجهی نمیکردم و جواب او را نمیدادم. همین که شما جواب شخص را میدهی یعنی ارتباط و پیوند برقرار شده و تخلیه انرژی تو شروع میشود. اگر انرژی شما مثبت باشد و آن طرف مقابل حالش خراب باشد، تمام انرژی شما را مفت میبرد.
زمانی که من راهنمای تازه واردین بودم آقای اشک زری یک چیز جالب گفتند و آن این بود که کسی حق ندارد به تازه واردین مشاوره بدهد، حتی ایجنت یا راهنما، فقط و فقط راهنمای تازه واردین میتواند این کار را بکند. من که خودم هنوز سفر اولی هستم یا تازه رها شدهام، میآیم و از سر ندانستن یه کلامی را میگویم که حاوی تمام اضلاع مثلث جهالت است و باعث میشود که شخص سفرش را خراب کند. کلاً کلامی که بوی ابلیس میدهد را بر زبان نیاورید و به کسی مشاوره ندهید. من مهدی باید یاد بگیرم که اگر چیزی را بلد نیستم سکوت کنم، به قول معروف اگر خیری نمیرسانی، حداقل شر هم نرسان.
از اینکه به صحبتهای من توجه کردید، از همه شما سپاسگزارم.
نگارنده: مسافر حمید لژیون ۶
تنظیم: مسافر وحید لژیون ۱۸
ارسال: مرزبان خبری مسافر ایمان
نمایندگی جهانبین شهرکرد/مسافران
- تعداد بازدید از این مطلب :
452