English Version
This Site Is Available In English

ما باید حس کنیم و با حواسمان آن چیزی که در کنگره گفته می‌شود را تجربه کنیم؛

ما باید حس کنیم و با حواسمان آن چیزی که در کنگره گفته می‌شود را تجربه کنیم؛

جلسه پنجم از دوره پنجاه و دوم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰، نمایندگی البرز کرج، با استادی راهنمای محترم مسافر محمد، نگهبانی مسافر یعقوب و دبیری مسافر مجید، با دستور جلسه؛ «سیستم ایکس» در روز پنجشنبه بیست‌و‌چهارم آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد؛
سلام دوستان محمد هستم یک مسافر؛ از نگهبان جلسه سپاسگزارم که مسئولیت اداره جلسه را به من واگذار نمود تا خدمت کنم.
دستور جلسه؛ سیستم ایکس می‌باشد.
فرصت‌هایی که به ما داده می‌شود همان چیزهایی است که سرنوشت زندگی ما را رقم می‌زند.
من صحبت‌های خود را به سه قسمت تقسیم می‌کنم؛ قسمت اول راجع به ورود یک تازه وارد به کنگره 60   می‌باشد. شخص با کوله باری از داده ها و اطلاعات غلط وارد شده و به او گفته می‌شود که سیستم ایکس در بدن هر شخصی وجود دارد و اینکه این سیستم در بدن شما از کار افتاده و برای به کار افتادن مجدد آن، باید کارهایی از قبیل مصرف منظم دارو، رفت آمد منظم به جلسات، گوش به فرمان بودن، حضور در استخر و پارک انجام شود.
وقتی وارد کنگره شدیم و تصمیم به سفر کردن گرفتیم نباید به چیز دیگری فکر کنیم. راهنمای عزیزم آقای فدایی مثالی می‌زدند که شخص مرده از خود حرکتی ندارد، شما باید این نقش را در اینجا ایفا کنی. اگر من دستت را گرفتم؛ تو دستت را برای گرفتن کمک بالا بیاور، اگر پایت را گرفتم؛ تو پایت را برای گرفتن کمک بالا بیاور و فقط آماده گرفتن کمک از راهنمای خود باش. گوش به فرمانی یعنی این چنین عمل کردن.
سیستم ایکس چون غیر قابل دیدن می‌باشد برای ما ناشناخته است، البته با روندی که کنگره در شناخت علوم در پیش دارد و دستگاه های پیشرفته که برای این منظور تهیه کرده بنده شک ندارم که یک روز سیستم ایکس را با چشم خواهیم دید.
خیلی از دوستان که به سفر دوم می‌رسند فکر می‌کنند که کار تمام است و خیال می‌کنند که درمان اتفاق افتاده است. همانگونه که در زمان شروع سفر، سازگاری برای شربت اوتی به جای مواد مخدر مصرفی رخ داد، در سفر دوم نیز سازگاری باید با حال خوش و مخدرهای طبیعی بدن اتفاق بیافتد.
جناب مهندس هر چهارشنبه راجع‌به این موضوع صحبت می‌کنند که کشور های پیشرفته دنیا مطالعات کنگره را در زمینه سیستم ایکس تایید کرده و بر آن صحه گذاشته‌اند.
ما باید حس کنیم و با حواسمان آن چیزی که در کنگره گفته می‌شود را تجربه کنیم؛ وگرنه نمی‌توانیم ادامه دهیم و یکی از پارامتر های بسیار مهم در این زمینه موضوع سیگار است؛ کسانی که هنوز برای درمان سیگار اقدام نکردند این را موضوع را بدانند که جناب مهندس این اولتیماتوم را از قبل داده‌اند و ممکن است در آینده نزدیک کسانی که شروع به درمان سیگار نکرده‌اند مجبور به ترک کنگره باشند.

قسمت دوم دستورجلسه: اولین سال رهایی مسافر مسعود هست.
بخش بعدی صحبت هایم در مورد تولد یک سال رهایی مسعود عزیز است. من  به مسعود و همسفر محترمشان بسیار تبریک می‌گویم.
مسعود یکی از مسافرانی بود که بسیار روی نقطه تحمل خود من کار کرد، ولی از یک نقطه به بعد واقعا تغییر کرد، در قسمت اOT مشغول به خدمت شد، هر جایی که نیاز به خدمت بود مسعود درآنجا حضور داشت.
امیدوارم در این راه با همسفر محترمشان قدم‌های محکمی را بردارند و اگر صلاح مسیر زندگیشان بود راهنما شوند و به دیگران کمک کنند.
انشالله که ما بتوانیم از محیطی که جناب مهندس برای ما مهیا کرده اند استفاده کرده و همیشه شکرگزار باشیم.
این سیستم، سیستم پاداش دهی می‌باشد. زمانی‌که یک کار خوب انجام شود حال ما هم به طور خودکار خوب می‌شود و ما نمی‌توانیم از این قانون تخطی کنیم. هر کجا که این قانون را ندیده بگیریم به مشکل خواهیم خورد و باید به این راه بازگردیم.  از اینکه به صحبت های من توجه کردید، از همه شما عزیزان سپاسگزارم.

اعلام سفر مسافر مسعود:
سلام دوستان مسعود هستم مسافر. آخرین آنتی ایکس مصرفی:شیشه،هروئین. روش درمان: دی اس تی. داروی درمان: شربت اوتی. ورزش درکنگره:بدمینتون. مدت ۱۷ ماه با راهنمایی آقای محمد نیکزاد سفر کردم و در ادامه سفر نیکوتین داشتم به راهنمایی آقای اسلام محمدی. رهایی از مواد یک و سال چهار ماه، رهایی از بند سیگار شش ماه.

سخنان مسافر مسعود:
خیلی خوشحال هستم که در این جایگاه هستم چون قبل از اینکه وارد کنگره شوم، فکر نمی‌کردم روزی برسد که به درمان و رهایی برسم.
همه‌ی انسان ها در طول زندگی مرتکب خطا می‌شوند و خطای من هم در زندگی اعتیاد به مواد مخدر بود، ولی در کنگره آموزش گرفتم که با دوری از ضدارزش ها و در صراط مستقیم بودن به رهایی و در ادامه به تعادل برسیم.
من روزی با حال خیلی خراب وارد کنگره۶۰ شدم، ولی الان خیلی خوشحالم که به درمان رسیدم و حال خوشی دارم، کنگره زندگی دوباره به من داد و خانواده و همسر از دست رفته ام را به من برگرداند.
از جناب مهندس و خانواده محترمشان، راهنمای عزیزم آقای محمد نیکزاد، راهنمای گروه خانواده و همه‌ی خدمتگزاران کنگره ۶۰ تشکر می کنم و تشکر ویژه از همسفر عزیزم که واقعا بال پرواز من بود و در هر شرایط در کنار من ایستاد. از اینکه به صحبت های من توجه کردید، از همه شما عزیزان سپاسگزارم.

خلاصه سخنان راهنمای همسفران؛ خانم کبر:
عصر همگی بخیر، خیلی ممنونم بابت انرژی خوبتان و سپاسگزارم که در این جشن در کنار ما حضور دارید خیلی ممنونم؛ من هم این رهایی را در راس تبریک می‌گویم خدمت آقای مهندس و سپاسگزار خداوند هستم که دوباره این جایگاه ها را تجربه می‌کنم، با تمام سختی ها خداراشکر می‌کنم و تبریک خدمت همه‌ی شما عزیزان و خدمت آقا محمد خداقوت عرض می‌کنم در این مسیرکنار آقا مسعود بودن برای ایشان خیلی زحمت کشیدن در حق ایشان پدری و برادری کردند خیلی از ایشان سپاسگزارم؛ به آقا مسعود تبریک می‌گویم خیلی قشنگ این مسیر را آمد، مدت سفرشان خیلی طولانی بود ولی خداراشکر می‌کنم که این رهایی را تجربه کرد. یادم میاد کتاب عبور از منطقه ۶۰درجه را کار می‌کردیم یک جایی که آقای مهندس اشاره می‌کند که یک برگ اگر بیش از حد روی درخت بمونه می‌گندد، نغمه عزیزم می‌گفت: خانم کبری؛ مسافرم بیش از حد دارد سفر می‌کند!! رها می شود؟ گفتم تو صبوری کن انشالا که رهایی‌اش را می‌بینی. خداراشکر می‌کنم برای این صبوری ها، خداراشکر می‌کنم برای این روزهای خوب، برای صبوری‌های همسفرها برای اینکه پشت مسافرهایشان مثل کوه حرکت می‌کنند تا آن ها این روز را بهشان هدیه بدهند، خداراشکر می‌کنم برای نغمه عزیزم که با حال خیلی بد وارد کنگره شد، روزی که من لژیون زدم اولین رهجوی من بود که در لژیون نشست و این حس و حال خوب، را به من داد که خیلی دوستش داشته باشم و کمکش کنم و بهش صبوری را یاد بدهم که بتواند پشت مسافرش بایستد و حرکت کند و این روز زیبا را و با شکوه را ببیند.
تولد به نظرمن در کنگره۶۰ زندگی دوباره است برای مسافرها و همسفرها و دارند به ما نشان می‌دهند و پیامی به ما می‌دهند که هرروزی که ناامید شدی باامید حرکت کنید و با حال خوب حرکت کنید و امیدوار باشید که آن اتفاق زیبا در کنگره برای ما بیافتد؛ خداراشکر می‌کنم و تبریک می‌گویم به این عزیزان؛  امروز روز عروسی این دوعزیز هست و هنوز عروسی نگرفتند خداراشکر می‌کنم که این را در کنگره دارند تجربه می‌کنند و با آموزش‌های ناب کنگره وارد این زندگی می‌شوند و یک زندگی خوب را برای خودشان می‌سازند، خداراشکر می‌کنم. خیلی ممنونم.

خلاصه سخنان همسفر؛ خانم نغمه:
خیلی ممنونم که امروز حضور داشتید از همگی شما ممنونم جشن‌مان را باشکوه کردید، از آقا محمد عزیز خیلی تشکر می‌کنم دست هایشان را می‌بوسم خانم کبری عزیزم واقعا یک جاهایی من از نظر محبت مادری شاید کم آورده باشم ولی خانم کبری همیشه کنارم بود چون قضیه مسافرم را خانواده‌ام نمی‌دانند خیلی سخته که بخواهی یک تنه حرکت کنی اینکه نتوانی با کسی حرف بزنی این ها خیلی سخت بود از این ها که بگذریم. برویم سر خاطرات آقا مسعود!!  من آدم چادری نیستم و اصلا سر نمی‌کنم دوست ندارم. یک روز دیدم که مسعود آمد هفته اول آقا محمد بهش جریمه شنا داده است که باید درلژیون شنا بروی؛ آمد و گفت این‌جوری شده هفته بعد سی‌دی‌ام را می‌نویسم. هفته دوم شد که سی‌دی تحویل نداده بود دیدم صندلی‌اش را ازش گرفته بودند و گفته بودند؛ بایستی تا جریمه شوی. خلاصه دیدم که این نقطه تحمل آقا محمد دارد اوج می‌گیرد و واقعا دیگر نمی‌شود؛ آمدم پیش خانم کبری و گفتم استاد اینجوری شده الان از لژیون بیرونش می‌کنند. گفتند: این را باید یک بهانه بگیریم؛ از دست ما یک ذره خیالش راحت است و از اینکه همه جوره کنارش هستی و پشتش هستی. یه ذره باید بترسانیمش خلاصه من هر کاری می‌کردم دعوا بشود دعوا نمی‌شد بابا یک بحثی یک تلنگری هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. بعد دیگر خلاصه یک بهانه‌ای پیدا کردم و گفتم من دیگه کنکره نمی‌آیم و خودت می‌دانی. آمدم به خانم کبری گفتم مسافرم تنها چیزی که نمی‌تواند تصور کند من را در کنگره با چادر است من یک ماه باچادر می‌آمدم کنگره و می رفتم که آقا بترسد و سی‌دی بنویسد؛ خلاصه دیدم شروع کرد به سی‌دی نوشتن. دو هفته ای بود که خواهش می‌کرد برگردم به کنگره من نمی‌توانم؛ گفتم باشه و می‌آیم خلاصه این بهانه شده بود دستش بعد چند وقت دیگر دیدم این چادر دارد من را نجات می‌دهد از خیلی از بلاهای دیگر همین که بعد از تعطیلات که مارفته بودیم رهایی و برگشته بودیم آمدیم کنگره از پله ها آمدم پایین دیدم دایی‌ام اینجا نشسته فرار کردم در مرزبانی خانم زیبا مرزبان بودند گفتند نغمه برو بیرون از مرزبانی از ترس اصلا نمی توانستم حرف بزنم گفتم دایی من را اینجا ببیند همه چیز را کف دست خانواده ام و داستان به وجود می‌آید خلاصه با خواهش خودم را در مرزبانی نگه داشتم و یک ماهی هم با چادر می آمدم که دایی ام مرا نبیند. خلاصه این داستان ها ادامه داشت. واقعا تشکر می‌کنم از همه شما تک‌تک‌تان را دوست دارم و از خدا می‌خواهم که سفر اولی ها به رهایی برسند من اصلا فکرش را نمی‌کردم مسعود به رهایی برسد ولی همیشه تصور این لحظه را در ذهنم می‌کاشتم چون مسعود آدمی بود که تا آخرین لحظه خراب کرد یعنی روزی که ما می‌خواستیم  برویم رهایی به من گفتند مسعود سفرش را خراب کرده است و دیگر رهایی نمی‌برند من دیگه اصلا یک آدمی مرده که هیچ امیدی ندارد و می‌گفتم دیگه نشد اینجا هم مثل بقیه جاها نشد. ولی آقا محمد لطف کرد و خانم کبری لطف کرد و با ما تا تهران آمدند که حداقل برویم یک رهایی بگیریم و سفر مجدد بشویم همه چیز آماده بود برای سفر مجدد ولی خدا را هزاران بار شکر می‌کنم. من اگر زانو بزنم و کف زمین را ببوسم باز هم جوابگوی زحماتی که برای من کشیدید نیست و از همه ی شما ممنونم.

تایپ متن همسفران: گروه سایت همسفران
تایپ متن مسافران: مسافر محمد و مسافر مسعود
ویرایش: مسافر حسین
عکاس: مرزبان خبری مسافر هادی
 بارگزاری: مسافر صدرا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .