دلنوشته همسفر فاطمه:
اکنون سفری را آغاز کردم از ظلمت به نور و از سیاهی به سپیدی
من بعد از سالها تخریب مسافرم تازه متوجه شدم که کجای این دنیا هستم و باید باشم و چقدر امواج سهمگین، درونم رو احاطه کرده بود.
امید دیگر برایم معنایی نداشت.
اکنون میخواهم در این مکان زیبا در کنار انسانهای با محبت به آرامش برسم و خانوادهام را به آرامش برسانم.
بعد از سالها تخریب مسافرم به دنبال یک راه نجات برای زندگیم بودم و هر بار با شکست مواجه میشدم و امیدم ناامید میشد و همیشه به درگاه خدا دعا میکردم که من و زندگیم را از این تاریکیها نجات بدهد و به روشنایی برساند.
مسافرم خیلی تلاش کرد تا از بند اعتیاد رها شود ولی هر بار با شکست روبهرو میشد. تا اینکه خداوند دعاهایم را مستجاب کرد و راه کنگره۶۰ برای من و مسافرم باز شد، و مسافرم قدم به گنگره گذاشت و خداروشکر بعد از ده ماه و هجده روز به رهایی رسید.
خداوند را شاکرم که زندگیم را از آن تاریکیها نجات داد و روی خوش زندگی را دیدم، و من هم توسط مسافرم به کنگره آمدم، حالا تازه فهمیدم که زندگی کردن در کنار کنگره چه معنایی دارد.
از راهنمای عزیز خودم خانم اعظم تشکر میکنم که در این راه سخت به من کمک کردند که چگونه باشم و چگونه زندگی کنم.
از آقای مهندس تشکر میکنم و خداوند را هزاران بار شکر میکنم که بعد سالها زندگی کردن در تاریکی، کنگره من را به حال خوش رساند و رنگ سپیدی را در زندگیم دیدم، شکر، شکر، شکر
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون دوم)
ویراستاری: مرزبان خبری همسفر فاطمه
تنظیم و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
57