English Version
This Site Is Available In English

جشن گلریزان، جشن رهایی نفس از بند و برگشتن به فطرت پاک انسان

جشن گلریزان، جشن رهایی نفس از بند و برگشتن به فطرت پاک انسان

جلسه دوازدهم از دور سی و دوم سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی شمس روزهای دوشنبه؛ به استادی راهنمای محترم مسافر جواد، نگهبانی مسافر محسن و دبیری مسافر حنان با دستور جلسه: "جشن گلریزان" در تاریخ 14 آبان ۱۴۰۳  رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر
خدا را شکر می‌کنم که این توفیق امروز نصیب من شد، از هفته پیش که قرار بر این شد که من استاد جلسه باشم، حقیقتاٌ حال خیلی عجیبی دارم و واقعاً حالم خوب است. تشکر می‌کنم از آقای مهندس، استاد سردار، ایجنت، مرزبان‌ها و تمام کسانی که تلاش کردند و زحمت کشیدند تا این جشن برگزار شود.

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که با سفر من، کلمات هم سفر کردند؛ "خدا را شکری" که امروز به زبان می‌آورم، با "خدا را شکری" که روز اول که وارد کنگره شدم به زبان می‌آوردم فرق می‌کند. آن زمان می‌گفتم خدا کند یک روز بتوانم دیگر مواد مصرف نکنم؛ وقتی دیگر مصرف نکردم خدا را شکر کردم؛ زمانی که راهنما شدم خدا را شکر کردم، زمانی که لژیون زدم خدا را شکر کردم، زمانی که لژیون رهایی داد خدا را شکر کردم و امروز با تمام وجود خدا را شکر می‌کنم که من را دعوت کرده است به میهمانی خودش. زیرا قرار است به سمت زیباترین صفت خداوند، یعنی بخشش حرکت کنیم. شاید ظاهر قضیه این‌جوری است که کارت‌خوان و سبد گذاشته‌ایم و عزیزان هزینه پرداخت می‌کنند به‌خاطر این که کنگره از هیچ جایی پولی دریافت نمی‌کند و تمام هزینه‌هایی مانند آب، برق، گاز و... را خود اعضای کنگره به‌صورت داوطلبانه تأمین می‌کنند؛ ولی زمانی که من رفتم خدمت جناب مهندس و با التماس از ایشان درخواست کردم که اجازه بدهند مبلغی را پرداخت کنم، اجازه ندادن! همان جا متوجه شدم که اصلاً بحث، بحث مالی نیست و چیز دیگری است؛ اصلاً برای پول اینجا جشن نمی‌گیریم. جشن گلریزان، جشن رهایی نفس از بند و برگشتن به فطرت پاک انسان است، جشن عشق و ازخودگذشتگی است. ما به این خاطر جشن می‌گیریم.

داشتم به این فکر می‌کردم که تمام این داستان‌هایی که اتفاق می‌افتد؛ اعتیاد، رهایی، لژیون، کنگره و... در آخر قرار است به کجا برسد؟ بعد پیام دعای کنگره به ذهنم آمد که می‌گوید: قرار است به جایی برسیم که از آنجا انشعاب پیدا کرده‌ایم. اول فکر می‌کردم "ازآنجایی‌که انشعاب پیدا کرده‌ایم"، یک مکان خاص است و باید اول بمیرم و آن‌قدر تزکیه و پالایش کنم تا برسم به آن مکان؛ یک مقدار که بیشتر به موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم: آنجایی است که انسان‌ها بی‌منت به یکدیگر کمک می‌کنند؛ بدون چشمداشت. ما در کنگره این را داریم و نیاز نیست به دنبالش در جای خاصی بگردیم. ساکنین آباد، بناهای ویران را آباد می‎کنند و این اذن به هرکسی داده نمی‌شود. بناهای آباد می‌تواند قلب آدم‎ها باشد، می‌تواند آباد کردن قلب مادری باشد که بارها دست‌به‌دامن خداوند شده که بچه‌اش خوب شود و نشده و ارتباطش با خداوند قطع شده است؛ می‎‌تواند قلب پدری باشد که بارها اقدام به ترک مواد مخدر کرده است، ولی موفق نشده و شرمنده خانواده و فرزندانش شده است؛ می‌تواند آباد کردن قلب بچه‌ای باشد که خجالت می‌کشد پدرش را به دوستانش معرفی کند؛ می‌تواند آباد کردن قلب خانواده‌ای باشد که تا پای جدایی رفته‌اند و خوشحال‌ هستند که هنوز سر زندگی‌شان هستند و... ساکنین آباد این‎ها را آباد می‌کنند. چرا که خودمان ویرانی را تجربه کرده‌ایم، وقتی نگاهی به گذشته خودمان می‌اندازیم می‌بینیم که چقدر نابود بود، هم روحمان هم قلبمان و هم جسممان. ما به واسطه جناب مهندس دژاکام و کنگره 60 آباد شده‌ایم و درواقع به همین دلیل جشن می‌گیریم. تمام این داستان‌ها برای این است که آقای مهندس من را وصل کنند به وادی چهاردهم؛ چون وقتی دقت کنی می‌بینی که دلیل تمام جدایی‌ها، تمام انحراف‌ها، تمام درد و رنج‌ها و... نبود عشق است. در وادی چهاردهم می‌گوید که عشق قامت‌ها را راست، اندیشه‌ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان مهیا می‌سازد. یعنی آن حلقه مفقوده‌ای که انسان‌ها گمش کرده‌‏اند و آن گوهر شب چراقی که آقای مهندس از آن صحبت می‌کنند، عشق است. خیلی وقت‌ها یادمان می‌رود که داریمش.

درواقع در این مدتی که افتخار این را دارم که نگهبان لژیون سردار باشم، وقتی خواستم بفهمم که چه اتفاقی دارد می‌افتد، دریچه‌های دیگری برایم باز شدند؛ علمایی را دیدم که با تمام توان می‌بخشند. برایم سؤال شد و از آنها پرسیدم که دلیلش چیست؟ به خودم نگاه کردم و دیدم که تمام عمر به دنبال تجربه همین حس‌ها بوده‌ام. هرجا که صحبت از عشق می‎شود، همه سراسیمه می‌روند و ما این‌ها را در لژیون سردار متوجه می‌شویم. پله‌های رسیدن به عشق در کنگره مهیا است.

حتی خود بخشش هم سفر می‌کند؛ یعنی یک زمانی من یک لیوان دارم و از همه قایمش می‌کنم و می‌گویم فقط خودم باید از آن استفاده کنم. یک مقدار که جلوتر می‌روم، می‌گویم ایرادی ندارد خانواده‌ام هم از آن استفاده کنند. جلوتر که می‌روم می‌گویم ای‌کاش خداوند صد میلیون به من می‌داد که بتوانم به دیگران کمک کنم، جهیزیه بخرم، به فلانی کمک کنم و... حیف که ندارم. یک‌زمان است که می‌گویم اشکالی ندارد، من این لیوان را می‌دهم، خدایا تو شاهد باش و به جایش ده لیوان به من برگردان. منتظر می‌مانم که خداوند به من برگرداند. ولی آقای مهندس می‌گوید خوش به حال انسان‌هایی که می‌بخشند و انتظار بازپس‌گرفتن ندارند. زیرا آنان وارد وادی عشق و وادی بخشش می‎‌شوند. جناب مهندس می‌خواهد ما را وارد آنجا کند. خوش به حال آن سفر اولی که در دلش می‌گوید من خودم درد و رنج کشیده‌ام و دیگر نمی‌خواهم کس دیگری رنج بکشد و با تمام توانش بازی می‌کند. در کتاب 60 درجه می‌گوید حتی می‌شود یک بلم را هم به پرواز درآورد و تا بی‎کران با آن رفت.
چند روز پیش با آقا علیرضا رفتیم و یک زمین دیدیم؛ صاحب زمین یکی از مالکان منطقه بود و هزار متر زیمن داشت. حدود 60 میلیارد قیمت داد؛ من صحبت کردم و گفتم ما نهایتاً 15 میلیارد داریم، اگر ممکن است 300 متر زمین را به ما بدهید. گفت با این پول چه‌کار کنم؟ 15 تومان که پولی نیست، زمین هم خراب می‌شود. گفتم درست است که این پول رقمی نیست، ولی شما چند سال دیگر با خانواده‌ات که از اینجا رد می‌شوید، می‌بینید که خانواده‌ها دست بچه‌هایشان را گرفته‌اند و با خوشحالی به اینجا می‌آیند. با پول هرچیزی که می‌خرید یک عمری دارد و از بین می‌‎رود؛ ماشین باشد، خانه باشد، لباس باشد و... همه یک عمری دارند؛ ولی با پول می‌توان عشق خرید، می‌شود شریک غم و شادی مردم شد، می‌شود در بی‌‎نشانی نشان خرید و... با پول خیلی راحت می‌توان عشق‌بازی کرد؛ با پول می‌‎شود ماند و ماندگار شد و این فرصت در کنگره مهیا است. خوش به سعادت آن کسی که این قضیه را متوجه شده است و با تمام توانش بازی می‌کند؛ حس بخشش درونش به وجود می‌آید. خودش از چیزی می‌گذرد و درونش برایش دست می‌زند و می‌گوید دمت گرم، گذشتی... آن انسان وارد وادی عشق می‌شود و کم‌کم به جایی می‌رسد که امواج احاته‌اش می‌کنند و چیز دیگری  غیر از عشق نمی‌بیند.
جایی که انسان‌ها از آن انشعاب گرفته‌‎اند همین‌جا است، جایی که فرشته‌ها به انسان سجده می‌کنند هم همین‌جا است. یک انسان به حدی در وجودش رشد و ترقی می‌کند و آن‌قدر ازخودگذشتگی می‌کند که فرشته‌ها نمی‌توانند در مقابلش سجده نکنند. آن‌وقت خداوند می‌گوید دیدی چیزی را می‌دانستم که تو نمی‌دانستی؟
ما همه اینها را در کنگره داریم. خوش به حالمان که داریم؛ خوش به حالمان که یک نفر را داریم که ما را سوار این کشتی می‌کند و می‌گوید حرکت کن و از وادی چهاردهم ردمان می‌‎کند. امیدوارم خودم به‌اندازه‌ای که حرف می‌زنم بتوانم عمل کنم و امیدوارم جشن خیلی خوبی داشته باشیم و بعدازاین جشن خودمان از خودمان راضی باشیم.


تهیه گزارش و ارسال به سایت: مسافر امید لژیون هفتم.

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .