English Version
English

بخشش، نمایشگاه قدرت بیکران عشق

بخشش، نمایشگاه قدرت بیکران عشق

جلسه سوم از دور سوم جلسات هماهنگی لژیون سردار همسفران شعبه شیخ بهایی با استادی پهلوان محترم همسفر اعظم، نگهبانی همسفر پریسا و دبیری همسفر الهام با دستور جلسه «جشن گلریزان» روز دوشنبه شهریورماه 1401 رأس ساعت ۱۳: ۱۵ آغاز به کارکرد.
سخنان استاد:
خدا را شکر می‌کنم که امروز در جمع محبت شما هستم. باوجوداینکه همه آشنا هستند ولی در اینجا همه به‌گونه‌ای دیگر آشنا هستند چند سال اینجا در کنار شما و در خدمت شما بودم و از شما آموزش گرفتم و هرگاه به این مکان می‌آیم حس و حال بسیار خوبی را تجربه می‌کنم.
دستور جلسه امروز لژیون سردار جشن گلریزان است. ما در طی یک سال هرماه یک‌بار در این لژیون نشستیم و آموزش گرفتیم. دستور جلسه‌هایی که کارکردیم هرکدام می‌خواستند چیزی را به ما آموزش دهند که بتوانیم امروز جشن بگیریم، در این ماه قرار است جشن گلریزان برگزار شود و ما باید بدانیم که چرا جشن می‌گیریم؟ در لژیون سردار آموزش گرفتیم باید وفای به عهد کنیم، چرا باید به دیگران کمک کنیم، لژیون سردار چیست و عضویت در آنچه ارزشی دارد، اگر خدمت مالی انجام می‌دهیم تأثیر آن بر زندگی ما چگونه است، دنور کیست؟ پهلوان کیست؟ آموزش گرفتیم و جستجو کردیم که آیا ما قدرت بخشش پیدا کردیم یا نه تا رسیدیم به این دستور جلسه، امروز می‌خواهیم ببینیم چیزهایی که تا امروز گفتیم و دستور جلسه‌هایی که داشتیم توانستیم اجرایی کنیم که بتوانیم برای آن جشن بگیریم و شادی کنیم چون معمولاً برای چیزی جشن می‌گیرند که خوشحال‌کننده است و اثر خوبی در زندگی آن‌ها داشته است.
زمانی که وارد کنگره شدیم حال بدی داشتیم و حس می‌کردیم هیچ‌کس نمی‌تواند هیچ کاری برای ما انجام دهد و شاید فقط به یک نفر و آن‌هم قدرت مطلق امید داشتیم که بتواند برای ما کاری انجام دهد. لطف خداوند شامل حال ما شد و وارد کنگره شدیم. حال که لطف خداوند شامل حال ما شده است زمانی که دستور جلسه روش DST و مقایسه آن با سایر روش‌ها را کارکردیم بیداری برای ما اتفاق افتاد که ما چه آسیب‌هایی بیرون ازاینجا دیدیم و ممکن بود که آسیب‌های بیشتری برای ما اتفاق بیفتد ولی وارد کنگره شدیم و از روش DST ‌که بهترین روش بود استفاده کردیم. قدرت پیدا کردیم، آموزش دیدیم، مسافر ما قدرت پیدا کرد چراکه سیستم ایکس او راه‌اندازی شد، خود ما قدرت پیدا کردیم چون دید و جهان‌بینی ما درست شد و نقطه تحمل پیدا کردیم حال ما فرض می‌کنم به صد درصد این قدرت دست پیدا کردیم. آقای زرکش گفتند که اگر ما به صد این قدرت رسیده باشیم زمانی می‌توانیم از این قدرت به‌صورت کامل استفاده کنیم که به دست خداوند تبدیل شویم و یاری گر انسان‌های دیگر باشیم و بتوانیم این روش را به دیگرانی که در آینده قرار است.

بیایند و از آن استفاده کنند برسانیم. اگر این اتفاق افتاد همان‌گونه که لطف خداوند شامل حال ما شد و ما وارد لژیون سردار و کنگره شدیم آن زمان باز لطف خداوند شامل حال ما خواهد شد و باز دریافت خواهیم داشت. ما همه در کنگره فهمیدیم با بخشش و بخشیدن چیزی از ما کم نمی‌شود. کنگره می‌گوید هر چیزی را که می‌خواهی آموزش بگیری باید یک الگو داشته باشی و برای این نیز در کنگره الگو داریم آقای زرکش نیز این را گفته بودند که آقای مهندس حرف‌های بسیار برای گفتن دارند، علم ایشان بی‌نهایت است هر هفته سی دی می‌دهند و هزاران سی دی دارند ولی باز ادامه دارد و خود ایشان می‌گویند نمی‌توانم همه آنچه را که باید منتقل کنم، ایشان به کجا وصل هستند؟ آقای زرکش گفته بودند من نمی‌دانم آقای مهندس به کجای خزانه نیستی وصل هستند و این علم را از کجا می‌آورند فقط این را می‌دانم که چون این را انتقال‌ می‌دهند و می‌بخشند باز این علم می‌آید.

اگر من چیزی را گرفتم دست من بسته می‌شود و دیگر قادر نیستم چیزی را بگیرم مگر اینکه بازکنم و این را بپردازم پول نیز دقیقاً این‌گونه است، همه‌چیز در زندگی ما این‌گونه است. اگر ما پرداختیم دست ما باز می‌شود برای اینکه بازبیاید واِلا این دست‌بسته می‌ماند و دیگر نمی‌توانم دریافتی داشته باشم و طبق این الگو و تمام آموزش‌هایی که در کنگره و لژیون سردار گرفتیم تمام افرادی که اینجا در لژیون سردار نشسته‌ایم ایمان کامل داریم که بخشش چیزی از انسان کم نمی‌کند فقط اضافه می‌کند ولی چرا بعضی از ما می‌توانیم این کار را انجام دهیم اما بعضی از ما نمی‌توانیم؟ چرا با تمام قدرت نمی‌توانم این کار را انجام دهم؟ باید روی این تفکر کنیم. برای ما تفکر بخشش را ایجاد کرده‌اند و با آموزش‌هایی که گرفتیم فهمیدیم چرا باید ببخشیم، اگر ببخشیم چه اتفاقی می‌افتد! هیچ‌گاه کنگره از ما چیزی را بدون اینکه دلیل آن را بگوید نخواسته است درست است در ابتدا که وارد می‌شویم فقط به ما می‌گویند که بگوییم چشم ولی به‌مرورزمان که پیش می‌رویم بدون اینکه بپرسیم، چراها را برای ما توضیح می‌دهند و ما دلیل آن را کاملاً می‌فهمیم من هرچه بتوانم این دلایل را برای خود بازگو کنم تکرار و عملی کنم، قدرت بخشش من بیشتر خواهد شد. من چون دوست ندارم حالی که من قبل از ورود به کنگره داشتم و دردها و رنج‌هایی که هرکدام از ما از اعتیاد کشیدیم و یا چیزهای دیگر را امروز دیگران تجربه کنند، پرداخت می‌کنم و می‌بخشم.

بسیاری از ما در بین آشنایان و نزدیکان خود متأسفانه بیمارهای سرطانی داریم که هزینه‌های هنگفتی می‌دهند، اذیت می‌شوند، تمام موهای سرشان می‌ریزد. چقدر باید به پزشک مراجعه کنند. داروهای مختلفی استفاده می‌کنند و به چه وضعیتی گرفتار می‌شوند ولی درنهایت یا بیماری پیشرفت نمی‌کند و یا اینکه بیماری پیش می‌رود و تمام می‌شود.
ما جشن گلریزان را برای همین برگزار می‌کنیم که من بهای آن چیزی را که دریافت کرده‌ام پرداخت کنم حال گاهی نمی‌دانیم چه چیزی دریافت کرده‌ایم آن‌قدر که در نعمت غوطه‌ور و شاد هستم، متوجه نیستم که چه دریافت کرده‌ام و اگر امروز اینجا نبودم الآن زندگی من کجا بود. فقط کافی است که این‌ها را برای خود و در ذهن خود مرور کنیم آن زمان خواهیم دید که قدرت بخشش ما چقدر زیاد می‌شود و چقدر می‌توانیم این کار را درست انجام دهیم. حال یاد گرفتیم که باید ببخشیم و از خود بگذریم اما به چه اندازه؟ آقای زرکش گفتند: اندازه خود را در بخشش پیدا کنید که اندازه من در بخشش چقدر است؟ اصلاً من چه کسی هستم که بخواهم اندازه خود را پیدا کنم؟ در وادی‌ها همیشه دیده‌ایم زمانی که دیالوگ‌ها گفته می‌شود.
می‌گوید ساکنین و جانشین، جانشین کیست؟ منظور از جانشین من هستم اما جانشین چه کسی هستم؟ جانشین خداوند هستم، خداوند چه صفاتی دارد و جانشین او چه صفاتی باید داشته باشد؟ همیشه می‌گوییم بسم‌الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده و مهربان همیشه دوست داریم انسان‌های مهربانی باشیم که بقیه ما را دوست داشته باشند. مهربان بودن من مستلزم این است که من ببخشم و اگر ببخشم می‌توانم مهربان باشم و اگر مهربان باشم می‌توانم ببخشم و این دو مکمل یکدیگر هستند و یکدیگر را کامل می‌کنند. اندازه من انسان به‌عنوان جانشین خداوند که بزرگ‌ترین صفات او رحمان و رحیم بودن است و ما هرروز یاد می‌کنیم چقدر است؟ ما باید این را پیدا کنیم.
من هنوز اندازه خود را پیدا نکرده‌ام شاید یک نفر بگوید در حد پهلوانی پرداخت کردم، نمی‌گویم آیا توانایی من این‌قدر بوده یا نبوده است، آن را نمی‌دانم فقط می‌دانم اندازه ما این‌قدر نیست، اندازه ما بسیار بالاتر از این است. اگر خودمان را دست‌کم بگیریم نمی‌توانیم به آن نقطه‌ای که باید، برسیم، خودتان را دست‌کم نگیرید شما می‌توانید و امسال قطعاً شعبه شیخ بهایی می‌تواند در قسمت همسفران چندین پهلوان داشته باشد. امروز همه حضور ندارند ولی لژیون بسیار شلوغی دارید قطعاً امسال در کنگره و در این جمعی که نشسته‌اید فقط کافی است باور کنید که می‌توانید پهلوان شوید چون من فقط باور کردم و خواستم این جایگاه را تجربه کنم و کردم.

خداوند می‌گوید اصلاً بخشش کار ما انسان‌ها نیست. آقای الهی قمشه‌ای می‌گویند: بخشش نمایشگاه قدرت بیکران عشق است که دست‌به‌دست می‌رود و هر دودست را برکت می‌بخشد و به قول شکسپیر بخشش باران فیاضی است که از آسمان بر زمین می‌بارد و هر دودست را فیض می‌بخشد هم دهنده و هم گیرنده. بخشش کار فرد دیگری است فقط من و شما مهره‌های آن هستیم. اصلاً این‌گونه نیست که بگویم من باید بدوم و کارکنم و این پول را به دست بیاورم تا بتوانم ببخشم، بخشیدن کار فرد دیگری است ولی چون من بنده او هستم و گفتم می‌خواهم این کار را انجام بدهم به من این فرصت را می‌دهد. درخواستن باید تمنای دل باشد نه‌فقط گفتن، باید با تمام وجود دلم بخواهد و وقتی می‌تواند تمنای وجود من شود که بدانم در حال دریافت چیزی هستم.
ما انسان‌ها به‌واسطه همان اشتباهی که در ابتدا انجام دادیم و طمع بود و برای حال بهتر سراغ میوه ممنوعه رفتیم، هنوز همان صفت راداریم و تا فکر نکنم که برای من منفعتی دارد نمی‌خواهم ولی باید به این علم برسم که در بخشش چیزی برای من هست چون غالباً زمانی می‌ترسم که احساس می‌کنم در حال از دست دادن هستم و اگر من 500 میلیون، 50 میلیون، 6 میلیون را بدهم دیگر پول‌ندارم، اگر این تفکر باشد نمی‌توانیم، ترس می‌آید و همین‌گونه می‌خواهم حساب‌وکتاب کنم اما اصلاً حساب‌وکتاب ندارد چون اگر برای چیزی که می‌خواهی ببخشی حساب کردی آن موقع خدا نیز برای تو حساب می‌کند که من به تو دست سالم، پای سالم، فرزند سالم، چشم سالم دادم می‌بینی، گوش دادم می‌شنوی، اگر بخواهد حساب‌وکتاب کند کار ما تمام است. پس به نظر من در این کار نباید حساب‌وکتاب کرد و باید بادل خود پیش برویم. نمی‌گویم بدون حساب کاری کنیم. پله‌پله هست، همه‌چیز به روش DST است باید آموزش بگیریم که اگر من دوست دارم پهلوان یا دنور شوم اگر امسال عضو لژیون سردار هستم به آن 6 میلیون کفایت نکنم و آن را 10 میلیون کنم تاکمی نقطه تحمل من بالاتر برود و کمی در پرداخت دست من بازتر شود.

ما آمدیم و به رهایی رسیدیم، وارد سفر دوم شدیم، کمک راهنما شدیم، خدمت کردیم، تمام این کارها را انجام دادیم ولی سردار دریکی از پیام‌های خود به جلودار واقعی می‌گوید قله و فتح آن چندان اهمیتی ندارد، نشانی از خویشتن در این مکان گذاشتن مهم است. ما چه نشانی از خود می‌خواهیم بگذاریم. می‌گویم زمانی که به کنگره آمدیم حال ما بد بود و نشانه داشتیم نشانه ما یک مصرف‌کننده بود، حال بد خود ما بود، ابروهای گره‌کرده ما بود، گریه‌های ما بود، حال نزار ما نشانه ما بود اما امروز همه ما ادعا داریم که در کنگره هستیم و حال ما بسیار خوب است آموزش گرفتم، روش زندگی کردن را یاد گرفتیم. شادی باید نشانه داشته باشد و با گفتن نیست این نشان را به من ندادند که به من بگویند من بسیار خوب هستم بلکه مانند یک گرین کارت است. زمانی که گرین کارت می‌گیری چه اتفاقی می‌افتد؟ می‌توانی وارد آن شهر شوی و آموزش بگیری، چرخی بزنی، دیدنی‌های آن را ببینی، یادگیری‌های آن را یاد بگیری، از فضای آن استفاده کنی، زمانی که نشان، شال و انگشتر را به من می‌دهند یعنی این را به من دادند که وارد شوم و یاد بگیرم و آن زمان این‌ها نشانه‌هایی هست که ما می‌توانیم برای خود به دست بیاوریم. دریکی از شعرهایی که بسیار دوست دارم می‌گوید: چون قِرانِ مرد و زن زاید بشر یعنی از نزدیک شدن مرد و زن بشر به وجود می‌آید.
وز قِرانِ سنگ و آهن شد شرر
از قِرانِ خاک با باران‌ها
میوه‌ها و سبزه‌ها و ریحان‌ها
از قِران سبزه‌ها با آدمی
دل‌خوشی و خرمی و بی‌غمی
از قِرانِ خرمی باجان ما
می‌ بزاید خوبی و احسان ما

اگر من ادعا دارم که حال من خوب است شاد هستم و حال من خوب شده است باید از وجود این دو، احسان، گذشت، بخشش و نیکی به وجود بیاید‌. غیرممکن است کسی حالش خوب شده و شاد باشد و به دیگران کمک نکند. اگر این‌گونه نیست قطعاً آن شادی، شادی حقیقی نیست و آن حقیقتی نیست که ما باید به آن می‌رسیدیم. بسیار بد و ناراحت‌کننده است که ما در کنگره حضورداشته باشیم علم زندگی کردن با این وضوح و به این صورت وجود داشته باشد ما نیز در تمام جلسات حضورداشته باشیم ولی حضور واقعی نداشته باشیم، آن اثر واقعی را برای ما نداشته باشد. اینکه من چقدر باید ببخشم احتیاج به دانایی و نقطه تحمل دارد، احتیاج دارد که بتوانم از خواسته‌هایم بگذرم. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم به تمام خواسته‌هایمان برسیم و در کنار آن ببخشیم و آن‌گونه که می‌خواهیم باشیم. هر چه ثروت داشته باشیم خواسته‌های ما نیز بیشتر می‌شود هیچ‌گاه نمی‌توانیم مگر اینکه از یکسری از خواسته‌ها حتی خواسته‌های معقول خود بگذریم. زمانی که می‌گذریم متوجه می‌شویم که به چه رسیده‌ایم. حتماً باور دارید چراکه همه شما این را تجربه کردید و غیرممکن است کسی تجربه کرده باشد ولی باور نکرده باشد زمانی که می‌دهد به چه صورت جای آن پر می‌شود. در کنگره سرعت همه‌چیز بالاست، ببینید سرعت تعویض نسل چقدر بالاست یک راهنما می‌آید در عرض چهار سال یک نسل عوض می‌شود، دوباره چهار سال دیگر، یک مصرف‌کننده وارد کنگره می‌شود در عرض ۱۰_۱۱ ماه تمام سلول‌های بدن او عوض می‌شوند یعنی نسل آن عوض می‌شود و نو می‌شود اما در جامعه وقتی بخواهد یک نسل عوض شود پنجاه یا شصت سال طول می‌کشد. شصت سال بیرون از کنگره با ۱۰_۱۱ ماه داخل کنگره برابر است پس ببینید سرعت چقدر بالاست. دقیقاً در بازگشت چیزی که پرداخت می‌کنیم همین سرعت وجود دارد. خداوند در قرآن گفته اگر شما یک‌دانه بکارید هفت خوشه و از هر خوشه صد دانه می‌رویانم یعنی صد برابر به شما بازمی‌گردانم، این در کنگره به نحو چشم‌گیر و با سرعت بالایی اتفاق می‌افتد و برای ما اتفاق افتاد. سال ۱۴۰۰ که اعلام پهلوانی کردم بسیار علاقه‌مند بودم و می‌دانستم تا حدودی شرایط آن هست که این پول را به دست بیاوریم ولی صد در صد مطمئن نبودم اما می‌دانستم قدم درراه که گذاشتیم خداوند کمک خواهد کرد و کمک کرد. امسال مسافر من مبلغ پهلوانی را پرداخت کرده است و می‌خواهند دوباره برای دخترم مبلغ پهلوانی را پرداخت کند این از کجا می‌آید؟ ما شغل ساده وزندگی بسیار معمولی داریم. وقتی می‌گویم سرعت‌بالاست به این رسیده‌ام آن روز در این‌که بتوانیم پرداخت کنیم شک داشتیم و امسال دو برابر آن را پرداخت می‌کنیم.
یک روز آقای زرکش آمده بودند شعبه خواجو و گفتند پهلوان‌ها مشارکت کنند وقتی مشارکت کردم گفتند من مطمئن شدم وعده خداوند دروغ نیست و مطمئن هستم اگر سال گذشته ۵۰۰ میلیون دادم امسال می‌توانم ۱ میلیارد بدهم و بسیار راحت انجام شد. نمی‌گویم فشاری نمی‌آید در وادی ۱۴ می‌گوید اگر تو با پای‌برهنه روی آتش راه بروی قطعاً پاهایت می‌سوزد ولی زمانی که در وادی عشق قرار گرفتی سوزندگی آتش را به‌گونه‌ای دیگر احساس خواهی کرد و به‌گونه‌ای دیگر لذت‌بخش است، این فشار لذت‌بخش است. خانم زهرا هفته پیش در شعبه ما گفتند بچه من در مغازه اسباب‌بازی‌فروشی می‌گفت مادر پهلوانی شما واجب‌تر است شاید این برای یک مادر درد داشته باشد که نتواند برای فرزندش اسباب‌بازی بخرد ولی لذت‌بخش است. بسیار لذت دارد که انسان فرزندش این‌گونه فکر کند. ولی زمانی که در وادی عشق نباشی مدل دیگری فکر و نگاه می‌کنی و به نظرت سخت است و نمی‌شود اما هیچ‌چیز غیرممکن و محال وجود ندارد. می‌گوید جلودار واقعی خداوندی است که ناممکن‌ها را در مقابل شما تعیین و ممکن می‌نماید. زمانی که آن چیزی را که باید، گرفتید شما قدرتی پیدا می‌کنید که قدرت خداوند از وجود هر انسانی که بیابد تراوش خواهد نمود.
من کی این قدرت را داشتم؟ شما من را نمی‌شناختید ولی خود به یاد دارم و خود را می‌شناختم و هنوز هم می‌شناسم من اعظمی بودم که همه‌چیز را برای خود می‌خواستم و تمام حال بد من و قرص خوردن‌های من به این دلیل بود که همه‌چیز را برای خود می‌خواستم. زمانی که وارد کنگره شدم به‌قدری تخریب من بالابود که مسافرم در مقابل من هیچ بود و همه آن به خاطر منیت من بود چون خیلی مال و پول را دوست داشتم و جمع می‌کردم. زمانی که مشهد می‌رفتیم دعا می‌کردم که بسیار پولدار شویم و می‌گفتم چگونه دعا کنم که خدا قبول کند؟ بعد می‌گفتم خدایا به من پول بده که به دیگران کمک کنم، اما وقتی فکر می‌کردم می‌دیدم که در توان من نیست و گفتم خدایا به خود آن‌ها بده چرا به من بدهی که من منت بگذارم. آنجا متوجه شدم که حتی توان دعا کردن آن را نیز ندارم. چه شده است که آن اعظم الآن اینجا نشسته و شوق‌وذوق دارد و با تمام وجود دوست دارم هرسال آن روند اتفاق بیفتد و تا زمانی که زنده‌ است در این لژیون باشد؟ من فقط اینجا آموزش‌ گرفتم و آن نقطه بیداری در این جایگاه برای من اتفاق افتاد.

سال‌های قبل می‌بخشیدم و عضو لژیون سردار بودم ولی نه بااین‌حال خوب، آن بیداری و آن فهم زمانی برای من ایجاد شد که در جایگاه پهلوانی قرار گرفتم یعنی به‌واسطه این جایگاه من حال بسیار خوبی را درک کردم و امروز اگر به من بگویند وقت تو تمام است وزندگی تو تمام‌شده است احساس نمی‌کنم چیزی را ازدست‌داده‌ام غیرازاینکه باز می‌توانستم در این لژیون باشم و ادامه بدهم. هیچ مسافرتی، هیچ خانه وزندگی، هیچ تفریحی هیچ‌چیزی را فکر نمی‌کنم از دست دادم درواقع با حس و حالی زندگی می‌کنم که فکر می‌کنم خوشبخت‌تر از من در دنیا نیست، مشکلات و ناراحتی هست ولی من خود را خوشبخت احساس می‌کنم چون تنها چیزی که توانست روی من اثر بگذارد جایگاه پهلوانی بود. الآن ده سال هست که در کنگره هستم نه سال آن‌یک طرف و این‌یک سال طرف دیگر، اگر این دو را در یک وزنه بگذاریم برابری می‌کنند می‌خواهم بگویم چقدر انسان می‌تواند دریافت داشته باشد. زمانی ما از بعضی چیزها می‌گذریم ولی می‌دانم این‌که گذشت کردیم و در لژیون سردار هستیم کار ما نیست لطف فرد دیگری است این را باید به یاد داشته باشیم.
تاشوی ازجمله عالم عزیز        جهد تو می‌باید و توفیق نیست
جهد نظامی نفسی بود سرد      گرمی توفیق به چیزیش کرد

تلاش من چیزی نیست، بلکه آن توفیق است که آن را چیزی کرده است، توفیق بوده که قسمت من شده است نمی‌دانم چرا ولی خداوند را شاکر و سپاسگزارم به دلیل این‌همه نعمتی که به من داده است و این‌همه لطفی که کرده است و امروز در جمع شما نشسته‌ام و حالم خوب است و حال خوب شمارا می‌بینم. بسیار خوب است که همه بتوانیم این حال خوب خود را به دیگران انتقال بدهیم، قطعاً وظیفه ماست، تمام شما که اینجا نشسته‌اید وظیفه‌دارید حس و حال خود را به فرد کنار خود در لژیون انتقال بدهید و او را بیدار کنید و این نقطه بیداری را برای آن‌ها ایجاد کنید که تو نیز می‌توانی وارد لژیون سردار شوی. پهلوانانی را در بین شما می‌بینم که هنوز شک دارند که می‌توانند، می‌توانید، همان‌گونه که توانستید دنور شوید، قطعاً پهلوانی را نیز می‌توانید انجام دهید.
باید بدانم یک‌مرتبه دانشگاه قشم ساخته می‌شود و من در این دوره یک‌مرتبه فرصت دارم که در ساختن شرکت کنم، این‌که می‌گوییم توفیق است واقعاً توفیق است، من کجا و ساختن دانشگاه قشم کجا، من اصلاً کسی نیستم ولی همان سرسوزن که حس می‌کنم وظیفه‌دارم همان، حال من را خوب می‌کند، همین‌که احساس مفید بودن می‌کنی، احساس می‌کنی با تمام بدی‌ها در یک نقطه مفید بودی و درجایی توانستی کاری انجام بدهی خوب است. این حس و حال را باید هرروز در خود تقویت کنیم و نقطه تفکر ایجاد کنیم و نقطه تحمل را در بخشش زیاد کنیم تا همه باهم بتوانیم امسال جشن گلریزان بسیار خوبی داشته باشیم و در بین خود واقعاً جشن بگیریم، وقتی در جشن نشستید ببینید چقدر خوشحال هستید هرچه خوشحالی شما بیشتر یعنی تمام توان خود را به‌کاربرده‌اید و هر چه کمتر باشد یعنی شما تمام توان خود را به کار نبرده‌اید.

مشارکت کمک راهنما همسفر رؤیا:
انسانیت غذا دادن به فقیر نیست، زمانی که به‌اندازه آن فقیر گرسنه باشی و غذایت را به او بدهی انسان هستی! این مدت به دلیل مسائل موجود، همه ما ناراحت هستیم. آقای مهندس فرمودند که ما به مشکلات و سیاست‌ کاری نداریم چون مشکلات همیشه وجود دارد اما من و شما به‌عنوان یک نفر در این جامعه چه کرده‌ام؟ من فکر می‌کنم که بسیاری از این مشکلات به دلیل فقر و شکم‌گرسنه است، فقر که از درمی‌آید عشق و ایمان از پنجره بیرون می‌رود. حال به خود فکر می‌کنم که من چه نقشی دارم و به‌عنوان یک انسان چه کرده‌ام؟ امروز ما در بهترین جای ممکن به سر می‌بریم.
گاهی افراد می‌گویند ما بیرون از کنگره بسیار کارهای خیر انجام می‌دهیم و دلیلی هم نمی‌بینیم که حتماً در کنگره باشد ولی من فکر می‌کنم که این مکان از همه‌جا واجب‌تر است چون زمانی که بیرون می‌روم امنیت ندارم و ممکن است یک نفر چاقو زیر گلوی من بگذارد و موبایل و گردنبند و دارایی من را در روز روشن ببرد شاید آن افراد دزد و قاتل، در آن لحظه خمار باشند؟ شاید اعتیاد یا فقر باعث آن بوده است. زمانی که مادرم یا فرزندم بیرون می‌روند و من با کلیپ‌هایی که امروزه می‌بینیم، نگران هستم که آن‌ها را دستگیر نکنند، یا چاقو زیر گلویش نگذارند اینجا وظیفه من چه هست؟ می دانیم مال دیگران در مال ما هست، پس می‌آیند و آن را می‌برند یا دزدخانه من را می‌زند یا از من زورگیری می‌شود؛ بنابراین واجب‌ترین مکان کنگره است چون مخاطب را نمی‌شناسیم و فقط می‌دانیم که پول‌ ما صرف کسانی می‌شود که درگیر اعتیاد هستند. حال که ناآرامی است من چه‌کار کرده‌ام؟ آیا وظیفه‌ام را انجام داده‌ام؟ در این مکان، به‌حق حس و حال زیبایی که همه ما داریم، دوست دارم دعا کنم که استاد سردار ما را ببخشند به دلیل تمام نبخشیدن‌هایمان، حرص و طمع‌هایمان، بخل‌هایمان، به دلیل اینکه نبخشیدیم و ترسیدیم که فقیر شویم یا اینکه داشتیم و ندادیم و بازهم ما را ببخشند به دلیل اینکه نداشتیم ولی همت و تلاش هم نکردیم. بندگی یعنی اینکه در کوچه و پس‌کوچه‌های زندگی، تو دست شخصی را بگیری و اگر می‌خواهیم به بلندای بخشندگی برسیم باید از وجود خودمان بگذریم.

مشارکت همسفر مریم:
به این فکر می‌کردم که بخشیدن را از کجا یاد گرفته‌ام؟ آقای مهندس در سی‌دی پهلوان فرمودند وقتی شخصی خانه و ماشین دارد و توان مالی برای بخشیدن دارد چرا نبخشد؟ من دائم به پدر خود می‌گویم که فرزندانت را سروسامان دادی، حال این اموال را می‌خواهی چه کنی تا در این دنیا هستی آخرت خود را بگیر. حدود بیست سال گذشته پدرم که وضعیت مالی خوبی دارند، مقداری پول به من دادند و گفتند این پول را برای خانواده‌هایی که می‌شناسی وسیله تهیه کن من گفتم فلان خانواده می‌خواهند جهیزیه بگیرند. زمانی که پدرم آن پول را به من دادند و من برای آن‌ها خرید کردم حس بسیار زیبایی داشت. همیشه به خداوند می‌گفتم به‌قدری مال به من بده که بتوانم ببخشم چراکه حس و حال بسیار زیبایی دارد. با خود گفتم همان‌گونه که پدرم بخشیدن را به من آموختند من هم باید به فرزندم بیاموزم! دو هفته گذشته تولد یک سال رهایی ما بود، مسافرم گفت هدیه‌هایم را به کنگره می‌بخشم، به او گفتم چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است، بااین‌همه گرفتاری نیازی نیست که پاکت‌هایت را به کنگره بدهی، چراکه به دلیل مشکلات یک سری چیزها را از دست دادیم ولی با مغازه گلیم خودمان را از آب بیرون می‌کشیدیم. زمانی که عضو لژیون سردار شدم به مسافرم خبر دادم و مسافرم گفت مبارک باشد چه حسی داری؟ من متوجه شدم زمانی که او می‌خواست این حس را لمس کند مانع او شدم و این عیب از من است چراکه با خود گفتم بدهکاری‌هایش واجب‌تر است و نمی‌خواهد پاکت‌ها را به کنگره بدهی. بااینکه در کنگره آموزش می‌گیریم اما انرژی‌های منفی اطراف من وجود دارد که من اجازه ندهم، ما پاکت‌ها را بابت بدهکاری دادیم اما عذاب وجدان مرا رها نکرد. حال برای مسافرم یک سورپرایز دارم که او را عضو لژیون سردار کنم، به او گفتم بدهکاری‌ها را دادی حالا عضو لژیون سردار می‌شوی او گفت چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و من گفتم انشا الله عضو لژیون سردار هم خواهی شد. سال گذشته هزینه‌ای را برای لژیون سردار پرداخت کردم و باز آن عذاب وجدان به سراغ من آمد، زمانی که به خانه رفتم به مسافرم گفتم من دلم می‌خواست بیشتر ببخشم و آن حس و حال خوبی که می‌گویند من ندارم، شش‌میلیونی که من کارت کشیدم آن‌قدر که بقیه خوشحال هستند من نیستم! هر شخصی از درون خود خبر دارد و من خوشحال نبودم. هر شخصی که به من تبریک می‌گفت به دنوری اشاره می‌کرد، به راهنمای عزیزم گفتم دیگران می‌خواهند من را دنور کنند و ایشان گفتند تو می‌توانی. شاید شخصی نتواند اما تو می‌توانی و خیلی خوشحال هستم که بتوانم این کار را انجام دهم. به مسافرم گفتم حالا من باید چه‌کاری انجام دهم که بقیه هزینه را پرداخت کنم؟ به کنگره آمدیم چندنفری از همسفران در نمایندگی حضور داشتند و مسافرم با یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت که همسفرم می‌خواهند مبلغ بیشتری را پرداخت کند و ایشان پیگیر شدند و شماره‌حساب را گرفتند و بقیه مبلغ را واریز کردم، زمانی که من آن مبلغ را پرداخت کردم حس زیبایی داشت ولی آن زمان که مبلغ شش میلیون را پرداخت کردم حس خوبی برای من وجود نداشت چراکه می‌توانستم بیشتر ببخشم.


 

مشارکت همسفر فرخنده:
در مورد دستور جلسه گذشته من شخصاً بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم، صحبت‌های خانم زهره برای من بسیار تکان‌دهنده بود، زمانی که با پهلوان‌ها روبرو می‌شوم غبطه می‌خورم. حس می‌کنم چه حال‌وروز خوبی داریم، در مکانی قرارگرفته‌ایم که لحظه‌به‌لحظه آن درس عبرت است. خدا را شکر می‌کنیم و ناشکری نمی‌کنیم که عضو لژیون سردار هستیم. زمانی که با افکار و اندیشه بلند و این القاب زیبای سرداری که واژه‌ای است که قطعاً تعریفی پشت آن است روبرو می‌شویم، جایگاه‌های مختلف قابل تعمق است. می‌خواهم اشاره‌ای به چهار سی‌دی سفیر سلامت جناب مهندس کنم؛ زمانی که آن‌ها را گوش دادم به‌قدری منقلب شدم که بسیار احساس مسئولیت کردم و متوجه شدم که جایگاه خدمت در لژیون سردار و اندیشه بزرگ آقای مهندس که مرتب به این نکته در سی‌دی اشاره می‌کنند از یکجایی شروع‌شده و گسترش پیداکرده و چنان تغییر کرده که امروزه طبق فرمان خداوند بایستی علم و علوم به نقطه اولیه برگردد. انشا الله که درمان همه علوم در کنگره نهفته است و این نشان‌دهنده سلامت خدمت در لژیون سردار است که ما چقدر می‌توانیم در این زمینه تلاش کنیم با مبالغی که پرداخت می‌کنیم می‌توانیم سهیم باشیم. همان‌گونه که خانم اعظم عزیز فرمودند برای تأسیس دانشگاه که اگر این اتفاق رخ دهد، نه‌تنها درمان اعتیاد بلکه همه بیماری‌ها که نشأت‌گرفته از همان سیستم ایکس باشند درمان می‌شود. آقای مهندس فرمودند اگر دانشگاه درست شود درگیری‌هایی که در بحث پزشکی وجود دارد از بین می‌رود و متأسفانه متخصصین و بسیاری از پزشکان ما درمان‌هایی را تجویز می‌کنند که نه‌تنها آن سیستم را درست نمی‌کند بلکه سیستم ایکس را بیشتر تخریب می‌کند. یکی از دوستانم که نسبت فامیلی با ایشان داشتم دریکی از شعب دیگر است سال گذشته پهلوان شدند. ایشان بعد از مدتی وارد کنگره شده بودند و در مورد کنگره صحبت می‌کردیم. می‌دانستم که ایشان شرایط مالی خوبی دارد او گفت وارد لژیون سردار شدم گفتم الهی شکر، امیدوارم که تلفن بعدی که صحبت می‌کنیم بفهمم که دنور شدید، خدا را شکر این اتفاق افتاد و خیلی خوشحال شدم احساس کردم خودم دنور شده‌ام بسیار لذت بردم و به او گفتم که شما می‌توانید پهلوان هم شوید چراکه اطلاع داشتم وضعیت زندگی و اوضاع مالی زندگی آن‌ها خوب است گفت یعنی من می‌توانم گفتم بله چرا نمی‌توانی به این مسئله فکر کن و دفعه بعدی که تماس می‌گیری به من خبر بده که پهلوان شده‌ای، مرتب با من تماس گرفت و گفت این شوق را انداختی در وجود من حالا راهی را به من نشان بده، گفتم کاری ندارد چیزهایی که سال‌ها در زندگی‌ات مخفی کردی و کنار گذاشتی برای روزی که احتیاج داری، الآن روزش است گفت مثلاً چه؟ گفتم طلا نداری؟ گفت سکه‌دارم، گفتم نقره نداری گفت نقره هم دارم، گفت ترمه هم دارم پول هم دارم، گفتم بسم‌الله شروع کن آن‌ها را به پول تبدیل کن و از زیرخاکی بودن دربیاور تا ببینی چگونه تحول در زندگی اتفاق می‌افتد. به صحبت‌های من گوش کرد. یک روز می‌گفت سکه‌ها را پول کردم، روز دیگر می‌گفت نقره‌ها را پول کردم، چند روز بعد گفت به گونه عجیبی نیروهایی دست‌به‌دست هم دادند که کارها انجام شود و این مبلغ فراهم شد حتی ایشان پارچه‌های ترمه‌ای که کنار گذاشته بود را تبدیل به پول کرد و پهلوانی‌اش را اعلام کرد و از آن زمان که این اتفاق افتاد زنگ می‌زد که با من بیابرویم پیش آقای مهندس من می‌گویم نمی‌توانم بیاییم دعا کن که من هم یک روز مانند شما پهلوان شوم. زندگی او زیرورو شد و اتفاقاتی در زندگی‌اش افتاد که وقتی تعریف می‌کند متحیر می‌مانم و این خانم که سن او بالاست انگار جوان شده و پابه‌رکاب، هرماه یک شهری برای استادی دعوت می‌شود به او گفتم ایران‌گرد شدی انشا الله جهانگرد هم می‌شوی و این خصلت پهلوانی بسیار برازنده‌ شما است. امیدوارم که برای این دسته جمع این اتفاق رخ دهد که قطعاً خواهد افتاد. اگر قرار است عضو لژیون سردار یا دنور یا انشا الله پهلوان شویم و این القاب را کسب کنیم قرار است پیش‌قراول شویم و جزء سردارها و پیشکسوت‌ها شویم و انشا الله در این دنیا حرف اول را بزنیم.

مشارکت کمک راهنما همسفر بهناز:
خانم اعظم بسیار زیبا و روشن‌بیان کردید، انشا الله ما هم بتوانیم به این مسیر برسیم و جایگاه عشقی که تجربه می‌کنید را درک کنیم. من چند سال گذشته در شعبه سلمان فارسی بودم و درک زیادی در مورد جشن گلریزان نداشتم، سال اولی که وارد شعبه شدم گردنبندی بسیار زیبایی داشتم که بسیار به آن علاقه داشتم و دائم از بودن آن در گردنم مطمئن می‌شدم اما درک امروز را نداشتم که ببخشم. می‌دیدم که یکی از افراد انگشترش را می‌دهد و دیگری هر چه دارد می‌بخشد. خانم داوودی آن زمان می‌گفتند مشکلی ندارد اگر افراد گردنبند یا انگشتر را ببخشند، من مرتب به گردنبند خود نگاه می‌کردم و با خود می‌گفتم بهناز این را برای جشن گلریزان بده ولی درنهایت نتوانستم. واقعاً جمله‌ای که شما فرمودید که وعده خداوند دروغ نیست، صحیح است! سال بعد در جشن گلریزان مبلغی را پرداخت کردم و دوباره به گردنبند نگاه می‌کردم و می‌گفتم هدیه جشن ازدواجم است، حیف است، بایستی یادگاری روی گردنم بماند. سال بعد جشن گلریزان گفتم این کار را انجام می‌دهم یعنی گردنبند را می‌بخشم، از زمانی که جشن گلریزان شد آن باری که بر دوش من بود بایستی از روی دوش خود برمی‌داشتیم انگار زمانی که کسی عضو لژیون سردار می‌شود باری از روی دوش او برداشته می‌شود. با خود گفتم خدایا چه کنم؟ این کار را بکنم یا نه؟ تا اینکه روزی ناخودآگاه گردنبند بازشده بود و متوجه نشده بودم. دخترم گفت مامان گردنبندی که خیلی دوستش داشتی چی شده؟ گردنبند را زیر تختخواب پیدا کردم، بعد می‌خواستم به خانه مادرم بروم، گردنبند را در کمد گذاشتم، زمانی که به خانه برگشتم گردنبند من نبود! آن گردنبند الآن حدود دویست میلیون تومان قیمت دارد، با خود گفتم که بایستی می‌بخشیدی، ولی نبخشیدی، دزد آمد برداشت و رفت. من باید کنگره را درک می‌کردم ولی آن نقطه بیداری را پیدا نکرده بودم و چند سالی است که این نقطه بیداری در من ایجادشده است.
در وادی چهاردهم گفته‌شده که درهای بسته روزی بازخواهند شد که آلیاژ اصلی آن‌ها سیاه سنگ است. درهای بسته در کنگره باز شد مانند عشق، آرامش و حال خوش، بنابراین چرا کمک نکنیم؟ انسانی که می‌خواهد ببخشند ابتدا بایستی از خود شروع کند. در جامعه نگاه می‌کنم و می‌بینم کودکانی در سن پایین منتظر یک‌لقمه‌نان هستند و می‌گویند خوراکی برای من بخر، چون پدرم نمی‌تواند بخرد. حال من در کنگره همه‌چیز دریافت کردم! اینکه شب به‌راحتی می‌خوابی یعنی عشق، آرامش. همین‌که وقتی با تمام مشکلات در خانه هستیم ولی راه‌حل آن را پیدا می‌کنیم و لازم نیست کاسه گدایی دست بگیریم، این یعنی آرامش داشتن. جناب مهندس در سی‌دی سفیر سلامت فرمودند که تمام مشکلات ما انسان‌ها این است که ناامید می‌شویم، راه و درمان در کنگره برای ما اتفاق می‌افتد که ساده است. سیستم‌ ایکس، راه درمان همسفری است که وقتی وارد کنگره شد نمی‌دانست کجا برود. اگر ما به بیمارستان یا کمپ سری بزنیم متوجه می‌شویم چه خبر است! فقط انسان مصرف‌کننده را در یک حالت نگه‌دارنده قرار می‌دهند، بنابراین چرا نباید ببخشیم؟ چگونه خداوند همه را می‌بخشد، فرقی هم ندارد که به خار بتابد یا به نور و به همه به‌طور یکسان می‌بخشد؟ چرا من باید ببخشم؟ به دلیل آن مادری که بیرون از کنگره منتظر است فرزندش به کنگره بیاید و آرامش را در چشمانش ببیند، به خاطر آن فردی که همسرش در بیمارستان است و نمی‌داند باید چه‌کار کند، او را به کمپ می‌برد و می‌آورد و به مرز جنون و دیوانگی رسیده است! ما فقط بیننده و شنونده این مسائل هستیم ولی در این شرایط قرار نگرفته‌ایم که در این خانواده‌ها چه خبر است. ببخشیم به خاطر فرزندی که منتظر است تا اعتیاد پدرش خوب شود و منتظر آرامش است. بسیاری از افراد می‌خواهند به کنگره بیایند، بنابراین من بایستی ببخشم حتی یک آجر از دانشگاه خوارزمی را سهم داشته باشم چراکه جناب مهندس در سی‌دی حسابگر فرمودند هر چیزی که بار معنوی داشته باشد بار مالی هم دارد. انشا الله که همه ما در این جشن باشکوه بتوانیم شرکت کنیم و به‌گونه‌ای ببخشیم که عشق در قلبمان سرازیر شود نه اینکه بگوییم چرا بخشیدیم.


 

مشارکت کمک راهنمای تازه واردین همسفر الهام:
یک کلیپ از آقای مهندس در فضای مجازی منتشرشده که فکر می‌کنم همه ما آن را دیده‌ایم؛ آقای مهندس در کنار دیده‌بان محترم آقای شریفیان، حدود یک دقیقه صحبت کردند. ایشان فرمودند که این زمین مال ما نیست، چهار میلیارد سال پیش بوده و هست و خواهد بود، مال ما نیست و مال بچه‌ها و نوه‌های ما هم نیست. راستش این خیلی به دل من نشست و واقعاً بر روی من تأثیر گذاشت که مال بچه‌های ما هم نیست چون آن‌ها هم قرار است بروند. حالا من به آن اضافه می‌کنم که اگر قرار بود همه باشند، الآن ما اینجا نبودیم و اینکه کاری کنیم که برای خودمان می‌پسندیم و آنچه برای خودمان می‌خواهیم برای دیگران هم بخواهیم. من با توجه به نوع شغلم تجربه‌ای دارم که بیان می‌کنم؛ امروز در اتاق بودیم که ناگهان سروصدای دعوای خیلی شدید شنیدیم، من فکر کردم که بین همکارها دعوا شده، از اتاق بیرون آمدم. دیدم که سه خواهر و برادر، بر سر ارث پدرشان حرف‌های خیلی زشت به همدیگر می‌زنند و می‌خواستند همدیگر را بزنند. آقایان همکار و رئیس رفتند که آن‌ها را جدا کنند، خواهرها به برادرشان ناسزا می‌گفتند که مال پدر زحمت‌کش ما را بالا کشیده! یعنی به پدر خودشان فحش می‌دادند!
بعد همه همکارها جمع شدیم و بر این نظر بودند که باید هر چه داریم خودمان استفاده کنیم و نگذاریم برای وارث! وارث آخرش همین است، نتیجه همین است که وارث می‌خورد و حرف‌هایی را که نباید بزند را هم می‌زند. این موضوع خیلی برای من جالب بود که ما برای چه فکر می‌کنیم؟! برای فرزندانمان که در آینده چه می‌شود؟ من از این موضوعات و از این دعواها بسیار دیده‌ام، با توجه به حوزه‌ای که در آن فعالیت دارم.
در مورد جشن گلریزان، آقای زرکش، در آکادمی صحبتی کردند که بسیار به دل من نشست؛ اینکه این جشن، جشن شکر گذاری از خالق است. ما جشن‌های بسیاری در کنگره‌داریم و در هرکدام می‌دانیم که از چه کسی داریم تشکر می‌کنیم؛ جشن دیده‌بان، جشن راهنما، جشن ایجنت و مرزبان و جشن همسفر! اما جشن گلریزان، جشن شکر گذاری از خالق است! چطور می‌خواهیم از خالقمان شکر گذاری کنیم؟ آقای زرکش فرمودند که در این جشن چه کسانی هستند که به ندای خداوند جواب مثبت می‌دهند و با خداوند عهد بندگی می‌بندند. همیشه فکر می‌کردم که من به دلیل اینکه کار می‌کنم و خرجی هم نیاز نیست انجام دهم و کسی به پول من محتاج نیست، پس من حق‌دارم که هر چه دوست دارم و هرچقدر که دوست دارم بخرم و اصلاً نیاز نیست که حسرت چیزی را داشته باشم و به‌تناسب خودم، مانتو، کفش یا هر چیزی را می‌بینم، می‌توانم بخرم. ولی از سال گذشته تا امروز اتفاقی افتاد که من خیلی روی این موضوع تلاش می‌کنم که بسیاری از چیزی‌هایی را که نیاز ندارم نخرم؛ مثلاً از جایی می‌گذریم، دوستم می‌گوید این هم زیباست و من می‌گویم بله می‌گوید من می‌خواهم آن را بخرم و من پاسخ می‌دهم من آن را نیاز ندارم، شما بخرید! لباس را در حد نیازم می‌خرم و چیزی که نیاز نداشته باشم را نمی‌گیرم حتی اگر آن را واقعاً دوست داشته باشم و تنها به خواسته و هدفم فکر می‌کنم.
پیش‌ازاین تصور می‌کردم که اگر من یک روز سرکار حاضر نشوم، هیچ اتفاقی نمی‌افتد ولی اکنون من هرروز برای این‌که سرکار بروم هدف‌دارم. با خود می‌گویم اگر دوست داری که در آینده پهلوان شوی باید کارکنی یعنی خواسته دارم. الآن دیگر به‌زور سرکار نمی‌روم و این تصور که هر زمان خسته شدم می‌توانم کارم را ترک کنم، از بین رفته است. مدتی پیش دریکی از شعبه‌ها دعوت بودم و چند نفر از اعضای لژیون سردار و دنورها می‌گفتند که خانم الهام، ما واقعاً به شغل نیاز نداریم و برای مخارج منزل سرکار نمی‌رویم بلکه تنها برای دنور شدن سرکار می‌رویم و هدف ما این است. واقعاً این‌ موضوع بسیار جای تفکر دارد.
نکته دیگر اینکه من پیش از عضویت در لژیون سردار، با توجه به آن‌که سطح داناییم پایین بود، اگر شخصی خانه یا ماشین خوبی داشت، در نظر من، انسان خوشبخت و در آرامش و رفاه بود و می‌گفتم که خدایا چرا من نباید مثل این خانه‌ را داشته باشم و همیشه حسرت می‌خوردم ولی الآن تنها چیزی که حسرت آن رادارم این است که روزی پهلوان شوم و هرگاه پهلوا‌ن‌های محترم را می‌بینم از وجودشان لذت می‌برم، امیدوارم که این اتفاق برای همه ما بیفتد.


 

مشارکت همسفر مریم:
خانم اعظم عزیز از صمیم قلب بابت نشانه زیبای پهلوانی و صفات زیبایی که دارید به شما تبریک می‌گویم. آقای مهندس در وادی نهم، به جوانمردی اشاره می‌کنند که صفتی نیکو و باارزش است. من حدود دو سال و نیم است که به کنگره می‌آیم ولی زمانی که وارد لژیون سردار شدم و زمانی که وادی نهم را خواندم، لحظه‌ای خودم را در قلعه احساس کردم که واقعاً خیال من امن است و مثل یک دژ محکم، دور من را در برابر ضد ارزش‌ها پوشانده است. در آن لحظه به این جمله آقای مهندس در وادی نهم، ایمان آوردم و برای من همچون یک معجزه است چون پیش‌ازاین در برابر ضد ارزش‌ها قرار می‌گرفتم ولی اینکه بتوانم حسشان کنم و بفهمم تا بتوانم با آن‌ها روبرو شوم و مقابله کنم، برای من عملیاتی نشده بود تا اینکه وارد لژیون سردار شدم و خداوند شاهد است که این حس به من داده شد. پارسال در جشن گلریزان نیت من دنوری بود اما شاید قسمت من نبود یا به صلاح من نبود ولی امسال لحظه‌ای به خود گفتم نمی‌توانم پله اول را طی نکرده، به وسط این نردبان یا بالاتر از آن بپرم بنابراین وارد لژیون سردار شدم و گفتم خدایا من برای دنور شدن نیت کرده‌ام. خدمت همه عزیزانی که این لحظه زیبا و باشکوه را چشیده‌اند تبریک می‌گویم. زمان دعا ابتدا برای خودم دعا می‌کنم که دنور و پهلوان شوم و سپس برای کسانی که این خواسته رادارند که بتوانند ببخشند و لذت آن را ببرند.


 

مشارکت کمک راهنما همسفر محبوبه:
راستش من دو یا سه سال پیش می‌خواستم که عضو لژیون سردار شوم؛ زمان گلریزان دست و پای بیخودی می‌زدم ولی نمی‌توانستم وارد شوم تا اینکه یک روز خانم شهلا به من گفتند شما هنوز وارد لژیون سردار نشدید؟! گفتم هنوز قسمت من نشده است! ایشان گفتند که خودت نمی‌خواهی که وارد لژیون سردار شوی وگرنه توانایی آن راداری. سال گذشته دو ماه به گلریزان مانده بود، با خود گفتم از کم شروع می‌کنم و هر هفته که می‌آمدم پنجاه‌هزار تومان برای زمین کارت می‌کشیدم. ازآنجا شروع کردم و با خود گفتم از همین حالا بخشیدن را به خودم آموزش می‌دهم تا به‌وقت گلریزان مبلغی بالاتر از مبلغ لژیون سردار قسمتم شد و واریز کردم و عضو لژیون سردار شدم. گویی سیم من با خداوند وصل شده بود، اشک می‌ریختم و می‌گفتم خدا جان تو در سال ۸۴ به من فرصت دوباره دادی چون من در آن زمان تصادف بدی کردم و خداوند یک فرصت دوباره به من داد، به خدا گفتم آن‌قدر به من توانایی بده و آن‌قدر به من ببخش که من بی‌حساب‌وکتاب ببخشم و کاری بکنم که از اینکه به من فرصت دوباره دادی، شرمنده نشوی و به خودت ببالی و آفرین بگویی‌.

مشارکت کمک راهنما همسفر نرگس:
به نظر من پیش از اینکه یک نفر بتواند آن بخشش را انجام دهد باید ایمان لازم را کسب کرده باشد. همه ما می‌دانیم که ایمان، اعتقاد داشتن و باور من به یک موضوع است یعنی زمانی که من می‌خواهم بخشش انجام دهم باید این باور در من به وجود آمده باشد که طبق گفته کلام‌الله، خداوند سریع‌الحساب است و مطمئن باشم که هیچ کجای زندگی‌ قرار نیست که با مشکلاتی که دارم دربمانم. یکی دو ماه پیش از اینکه من و مسافرم دنور شویم، ماشین ما را دزدیدند و زمانی که مسافرم اعلام کرد که من دنور شدم برای من اصلاً قابل‌باور نبود چون تمام دارایی ما همان ماشین بود و ما اگر می‌خواستیم دوباره ماشین بخریم خیلی در مضیقه بودیم؛ اما خدا را شکر مسافرم به این باور رسیده بود که قطعاً خداوند سریع‌الحساب است و قرار است که به ما داده شود و از لحظه‌ای که من خودم دنور شدم این باور در من هم به‌ وجود آمد. امسال هم داریم تمام تلاشمان را می‌کنیم که اگر آقای مهندس اجازه بدهند یکی از ما دو نفر در جایگاه پهلوانی قرار بگیریم، هنوز هم مبلغ آن را نداریم ولی با توجه به ایمانی که در جایگاه دنوری کسب کردیم ایمان‌داریم که قطعاً می‌‌شود و این اتفاق خواهد افتاد. به قول خانم زهره عزیز بزرگ شدن هزینه دارد و من تا زمانی که نتوانم از خواسته‌های معقول و نامعقول خود بگذرم قطعاً بزرگ نمی‌شوم و بزرگ شدن به این است که صفت ایمان و صفت بخشش را در خودم به وجود بیاورم.

مشارکت همسفر عفت:
خانم اعظم، سال گذشته پیش از گل‌ریزان، شما صحبتی کردید که واقعاً بدن من را به لرزه انداخت. شما فرمودید که بهای اشک‌های مادر من چقدر است؟ من همان موقع گریه افتادم و گفتم که سی‌وسه سال بهای اشک‌های من چقدر بوده است؟ آیا شش میلیون یا پنجاه میلیون یا پانصد میلیون است؟ اگر پیش‌ازاین به من می‌گفتند که جایی هست که مسافرت را درمان می‌کنند، بعدازآن هرگز به سراغ مواد نمی‌رود و به تعادل می‌رسد، قطعاً خانه‌ام را می‌فروختم و خرج می‌کردم. حالا دارم در این مکان انرژی و حس خوبی می‌گیرم، بدون اینکه بخواهم پولی را پرداخت کنم. من زمانی پول و طلا داشتم و راهنمایم به من می‌گفت برو عضو لژیون سردار شو! من می‌گفتم این‌ها مال روز مباداست تا اینکه آن‌ها را جایی خرج کردم که نباید می‌شد ولی پارسال خانم فرخنده تلنگری به من زدند؛ ایشان گفتند شاید گره کار تو با عضویت در لژیون سردار باز شود و این اتفاق افتاد. پارسال دستم خالی بود و راهنمایم هم از این موضوع خبر داشتند. ایشان به من گفتند چراغ را بردار و به دنبال کلید بگرد و بی‌گدار به آب نزن. یک بزرگی برای من وام گرفتند و من قرار بود با آن بدهی‌هایم را پرداخت کنم ولی با خود گفتم بهای اشک‌های من چقدر است؟ من با همین پولی که قرار بود بدهی‌هایم را تسویه کنم، عضو لژیون سردار شدم، چهار میلیون و پانصد در روز گلریزان کارت کشیدم و معجزه‌ای از خداوند در زندگی‌ام دیدم. زمانی که به منزل رفتم بعدازاینکه نماز مغرب را خواندم، یکی از طلبکارها تماس گرفت و گفت در حساب‌کتاب‌ها اشتباه شده و سه میلیون تومان کمتر به من بدهکار هستید. آن لحظه بسیار گریه کردم، نه به این دلیل که عضو لژیون سردار شدم بلکه به دلیل گذشتی که در زندگی من شده بود و خداوند آن‌قدر سریع‌ جواب من را پس داد. من بسیار نگرانی بدهی‌هایم بودم ولی توانستم اینجا از خودم بکنم و گذشت کنم و خداوند آن‌قدر زود جواب من را داد.

تایپ و ویرایش: گروه سایت همسفران شیخ بهایی
عکس: همسفر مینا لژیون ۲۳
نمایندگی همسفران شیخ بهایی

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .