English Version
English

آموختم، راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت

آموختم، راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت

نمی‌دانم چگونه گذشته و امروزم را به رشته تحریر درآورم. چگونه بیان کنم تا برای خواننده قابل‌باور باشد چراکه اتفاقات این سفر و آنچه حاصل شد گاهی برای خودم هم قابل‌باور نیست. باید از دختری شاد و سرخوش، اهل کار و تحصیل، مغرور و گاهی هم ترسو بگویم که شخصیت من بود. گاهی که به گذشته نگاه می‌کنم درکارخود می‌مانم، زمانی که تازه ازدواج‌کرده بودم آن‌قدر سرخوش و از خود مطمئن بودم که دلیل دیر آمدن‌های همسرم و فراری بودنش از منزل و اینکه حتی در هفته یک ساعت نمی شد باهم بنشینیم و صحبت کنیم برایم مهم نبود و یا شاید هم مهم بود ولی چون دلیلش برایم قابل‌درک نبود، زیاد به دنبالش نبودم و با سرگرم کردن و گول زدن خودم از آن می‌گذشتم.
تا اینکه یک سال بعد از ازدواج متوجه شدم داستان از چه قرار است. از زمانی که فهمیدم، به هر دری زدم که مسافرم را به‌اصطلاح خودم نجات دهم اما هر بار ناموفق بودم. مسافرم بعد از هر بار ترک به شیوه‌های مختلف مدت کوتاهی مصرف نداشت ولی باز شروع می‌کرد. طولانی‌ترین زمانی که ترک ادامه داشت یک‌بار بود که تقریباً هجده ماه طول کشید و با توجه به راهنمایی‌هایی که پزشکان ترک اعتیاد و مشاوران به من داده بودند با کپسول نالتروکسن مسافرم را امتحان می‌کردم که یک‌بار منجر به بستری شدن ایشان شد.


رفتن این راه‌های بی‌سرانجام از من شخصیت دیگری ساخته بود دیگر خوشحال و سرحال نبودم، دائماً بی‌حوصله و کسل بودم، زودرنج و عصبی شده بودم، گاهی با خود می‌گفتم که چرا ازدواج کردم؟همیشه از پروردگارم می‌پرسیدم چرا من؟ از همه شاکی و پر از تنفر بودم. زمانی رسید که دیگر خسته شدم، هر راهی را رفته و به هر دری زده بودم و از طرفی دوست نداشتم کسی از این موضوع چیزی بفهمد و نمی‌خواستم زندگی‌ام را رها کنم چون حالا دیگر پای دخترم درمیان بود و به خاطر او باید بازهم تلاش می‌کردم.
زمانی که دیگر از همه‌جا و حتی از مسافرم خسته شده بودم و تصمیم به جدایی گرفتم، یکی از اطرافیان پیام کنگره را به ما داد. مسافرم از من خواست فرصتی دیگر به او بدهم. من که دیگر به او بی‌اعتماد و ناامید از درمان اعتیاد بودم تصمیم گرفتم یک‌بار دیگر هم تلاشم کنم. مسافرم از من خواست که با او در کنگره همسفر شوم و من پذیرفتم. اوایل زیاد ذوقی برای شرکت در کارگاه‌ها را نداشتم و حتی شاید گاهی معنی بعضی حرف‌ها و مشارکت‌ها یا نوشتارها برایم سنگین یا گنگ بود؛ اما مدتی که گذشت گویی اهل کنگره شدم چراکه کنگره برایم جایی بود که مرا درک می‌کردند و دیگر لازم نبود اعتیاد مسافرم را پنهان کنم گویی همه با من همدرد بودند و اینجا درک می‌شدم.
زمان‌هایی که پیش مشاور می‌رفتم بااینکه تکنیک‌های زیادی یاد می‌دادند یا شاید مرا آرام می‌کردند ولی انگار معنی حرف‌های من را نمی‌فهمیدند چون جای من نبودند درکم نمی‌کردند؛ اما اینجا حرف‌های من را نگفته می‌فهمیدند و حرف‌هایشان به دلم می‌نشست. با گوش دادن و نوشتن هر سی‌دی گویی دری تازه به روی من گشوده می‌شد، بیشتر باشخصیت خودم آشنا می‌شدم و تاریکی‌های وجودم را پیدا می‌کردم. هر هفته برای رفتن به کنگره احساس نیاز می‌کردم و با کلی ذوق و شوق در کلاس‌ها شرکت می‌کردم. دیگر افسرده و بی‌حوصله نبودم، زود عصبی نمی‌شدم، آموخته بودم که باید بدون گله و شکایت از دیگران حتی از مسافرم، بدون داشتن توقع کمک از کسی حتی نزدیکانم، برای زندگی‌ام، برای حال خوشم و برای خوش بختی خود تلاش کنم.
فهمیده بودم تمام نقاط قوت که قبلاً در خودم می‌دیدم نقاط ضعف من بوده و برای تغییرات تلاش کردم البته که سخت بود؛ اما غیرممکن نبود. همیشه از خودم می‌پرسیدم آیا تغییر کرده‌ام؟ اکنون بعد از گذشت مدتی که در کنگره هستم و مسافرم به رهایی رسیده، وقتی مشکلی برایم پیش می‌آید یا زمانی که با دوستانم هم‌صحبت می‌شوم، متوجه می‌شوم که آری تغییر کرده‌ام. وقتی دوستانم برایم از مشکلاتشان می‌گویند و گریه می‌کنند و زندگی را بی‌ارزش می‌دانند و فکر می‌کنند به بن‌بست رسیده‌اند، حرف‌هایشان برای من غیرقابل درک است. مشکلاتشان، آن‌قدر که می‌گویند بزرگ به نظرم نمی‌رسد و حتی گاهی به خود می‌بالم که با آموزش‌هایی که دریافت کرده‌ام قوی و محکم شده‌ام. هرروز زندگی برایم ارزشمند است و بن‌بست برایم معنی ندارد چراکه آموخته‌ام یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.از قدرت مطلق برای رسیدن به حال خوش و از کمک راهنمای عزیزم برای آموزش‌هایشان بسیار سپاسگزارم.

به قلم همسفر الهام لژیون دهم
تنظیم عکس: همسفر مینا
نمایندگی همسفران شیخ بهایی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .