نوشتهای برآمده از دل یک همسفر(نمایندگی یاس)
من دختری هستم که مادرم حدوداً بیست سال با یک بیماری زندگی میکرد. بیماری که به معنای واقعی کلمه، خانمان ما را برانداخته بود. بیماری که در گوشت، پوست، استخوان و روانش چنان ریشه دوانده بود که تا چند ماه پیش فکر میکردیم، علاجی ندارد و تا لحظهی مرگ او را همراهی خواهد کرد.
این بیماری مانند سوارکاری مستبد سوار بر روح و روان و جسم مادرم شده بود و چنان افسار او را در دست گرفته بود که گویی از هیچگونه قدرت اختیار و تفکری برخوردار نبود، بلکه این بیماری بود که تصمیم میگرفت چه بگوید، چگونه فکر کند و اصلاً چطور زندگی کند.
انگار که تمام هدف این بیماری این است که، شخص بیمار را از خودش، خانواده و جامعهاش بگیرد و اختیار او را تمام و کمال صاحب شود و بعد این فرد مسخشده را به لبهی پرتگاه ببرد و به پایین پرتاب کند تا قدرتش را به رخ تمام آدمیان بکشد و ثابت کند که هیچکس توان مقابله با او را ندارد.
الحق که طی این سالها با تمام ویرانیهایی که ایجاد کرد، قدرتش را بهاندازهی کافی به ما ثابت کرد و بذر ناامیدی را که سالها پیش در دل ما کاشته بود، بهقدری آبیاری کرده بود که داشت به درخت تنومندی تبدیل میشد و روزبهروز ما را با سرعت بیشتری به لبهی پرتگاه میکشاند. ولی ازآنجاکه گفتهاند: «در نومیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است» بالاخره سحر فرارسید و نور به زندگی ما تابیده شد. نوری که درخت سیاهِ ناامیدی را به درختی سبز از جنس امید تبدیل کرد. این نور و امید از مکانی که بیشباهت به بهشت نیست بر ما تابید. مکانی مقدس به نام کنگره ۶۰.
زمانی که با کنگره آشنا شدیم، مطمئن شدیم، درمانِ اعتیاد که کاری غیرممکن مینمود، به کاری ممکن تبدیلشده است. از اینکه میدیدم افرادی در کنگره حضور دارند که درمان شدهاند و سالهاست سالم زندگی میکنند و بدون چشمداشت کمک میکنند تا افراد بیمار از جهنم اعتیاد بیرون بیایند و آنها را تا رسیدن به بهشتِ رهایی همراهی میکنند، سراپا غرق در لذت و شادی بودم. من با قرار گرفتن در کنگره و لژیونِ همسفران، متوجه شدم که میتوانم زخمهایی که طی این سالها بر ذهن و روحم واردشده را با کمک معلّم و راهنمایی از جنس خودم التیام ببخشم. راهنمایی که همهی وجودش مملو از عشق و محبت و خدمت به دیگران است. کسی که خود از بیماری اعتیاد مسافرش رنج بسیار کشیده بود ولی اکنون خواهرش به کمک کنگره به رهایی رسیده و به معلّمی تبدیلشده و دانشی را که کسب کرده به بهترین شکل به دیگران منتقل میکند.
به اعتقاد من این زنجیره تشکیلشده از افرادی که رها میشوند و بعد به رهاییِ دیگران کمک میکنند؛ مانند؛ زنجیری بیانتهاست از جنس طلا، چهبسا ارزشمندتر.
این نوشتار را مینویسم به امید اینکه کسی درجایی از این سرزمین آن را بخواند و بداند راهی وجود دارد که میتوان از طریق آن از بند اعتیاد رها شد. راهی که بهسلامتی و پیروزی و شادکامی منتهی خواهد شد. فقط کافی است که در آن قدم بگذاری، تلاش و مداومت و صبر به خرج دهی.
البته این نکته را نیز باید در نظر گرفت که این راه هم مانند هر راه دیگری دارای موانعی است که گذر از آنها به همراه ثابتقدم نیاز داد؛ و افراد را به مقصدی میرساند که در آن سلامتی، آرامش، صلح، محبت و سایر ارزشها بهوفور در دسترس هستند. در حال حاضر من و مادرم هم در حال عبور از یکی از همین موانع هستیم ولی آموزشهای کنگره به کمک ما میآید و این جمله از جناب مهندس در ذهنم مرور میشود که:
«همسفر تو بر مرکبی نشستهای که گرچه دیر به مقصد میرسی اما سالم و کامیاب خواهی رسید.»
با آرزوی سلامتی برای بنیانگذار کنگره ۶۰ جناب مهندس حسین دژاکام و به امیدِ رهاییِ افرادِ دربند و خواهان رهایی از اعتیاد
نگارنده: همسفر نیلوفر_ لژیون شانزدهم _نمایندگی یاس
ویرایش: کمک راهنما همسفر راضیه_ لژیون هفدهم_ نمایندگی یاس
بازبینی: همسفر فاطمه
ارسال: مسافر مهرانا
- تعداد بازدید از این مطلب :
428