جلسه پنجم از دوره دوازدهم کارگاههای آموزشی کنگره ۶۰ نمایندگی تیراندازی باکمان ویژه مسافران و همسفران، با دستور جلسه «سیدی یزدان» به استادی مسافر محمد، نگهبانی همسفر مهرداد و دبیری همسفر نرگس، ساعت ۱۷ روز جمعه ۲۵ شهریورماه ۱۴۰۱ در سایت تیراندازی باکمان کنگره ۶۰ واقع در مجموعه ورزشی تختی آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
نام سیدی دستور جلسه امروز باشگاه تیراندازی باکمان به نام یزدان یا همان رب است. پریروز که آقا مهرداد به من زنگ زد و گفت که این هفته بنا بر حسش بنده را بهعنوان استاد جلسه انتخاب کرده؛ خیلی خوشحال شدم و باکمال میل و افتخار قبول کردم؛ بنابراین تصمیم گرفتم یکبار دیگر این سیدی را گوش کنم و درنتیجه نگاهم به این سیدی عمیقتر شد.
من این سیدی را روز قبل از تماس نگهبان جلسه گوش کرده بودم ولی وقتی برای دوم گوش کردم بیشتر دریافت کردم. با خودم گفتم چرا این اتفاق افتاد؟ چرا برای بار دوم که با دقت بیشتری به سیدی گوش کردم بیشتر دریافت کردم؟ نگاهم اصلاً آن نگاهی نبود که قبل از دعوت نسبت به این سیدی داشتم و فکر کردم دیدم بار مسئولیتی روی دوش من گذاشتهشده و این مسئولیت، مسیر را برای من هموارتر کرد. گفتم امتحان میکنم ببینم آیا هفته بعد هم میتوانم با این نگاه که در این جایگاه قرار میگیرم باز این سیدی را گوش کنم؟ امیدوارم که این اتفاق بیفتد.
در ابتدای سیدی از یککلام خاص به اسم رب استفاده میشود. جناب مهندس چهار بار گفتند: «رب، رب طبیعت، رب ماوراء و رب نادیدنیها» و همینطور که ادامه دادند رسیدند به «یزدان طبیعت، یزدان ماوراء و یزدان نادیدنیها و در آخر رسیدند به یزدان پاک». به نظرم این یزدان پاک، عمق بیشتری دارد و در لایههای بالاتری قرار دارد. این یزدان یعنی معلم، یعنی رب، یعنی مربی. ما در تاریکیها هم مربی داشتیم، استاد داشتیم و کسی را داشتیم که به ما یاد بدهد. این مربی در روشناییها هم هست؛ اما باید دید نگاه ما نسبت به این مربی چه زمانی خوب میشود؟ وقتیکه مطیع و حرفگوشکن باشیم.
اگر نگاهی به مثلث درمان داشته باشیم میبینیم اضلاع آن شامل: «جسم، روان و جهانبینی» است. تعریف جناب مهندس از روان انسانها یعنی خلقوخو. چه زمانی خلقوخوی ما عوض میشود و یا بهعبارتدیگر چهکار کنیم که خلقوخوی ما عوض بشود؟
در طول سفر درمانی، تغییراتی در جسم یک مسافر و یک مصرفکننده ایجاد میشود. من اینجا به خودم نگاه کردم که چه تغییراتی در من ایجادشده؟ من روز اولی که وارد کنگره شدم، چیزی را قبول نداشتم، اصلاً باوری نداشتم. من فقط آمدم که همسفرم را یکجوری بپیچانم ولی وقتی آمدم گفتم اینجا چرا اینجوری است! کمکم که بندهای محبت ایجاد شد، دیدم جور دیگری شدهام. با خودم گفتم من چرا اینجوری شدم؟ من که اینجوری نبودم! نگاهم کلاً عوض شد، غذا خوردنم، میلم، رفتارم و همهچیزم تغییر کرد.
آن موقع همسفر کوچک من چهار سال داشت. ببینید تغییرات چقدر عمیق بود که برای اینکه من سر ساعت شربتم را بخورم همسفرم در عرض دو ماه ساعت را یاد گرفت؛ در سن چهارسالگی! به من میگفت: بابا! یک ربع مانده. چه چیزی باعث شد این بچه به قضاوت بیفتد؛ البته قضاوت درست عملکرد من!
پس هنگامیکه جسم ما درست شود چه بخواهیم چه نخواهیم، روان ما ناخودآگاه درست میشود، تفکرمان درست میشود. آموزشها اگر ناب باشند و از سرچشمه باشند حتماً تأثیر خود را میگذارند. جسم و روان را میتوان مانند دو ریل قطار در نظر گرفت؛ اگر ریلها صاف باشند، هرجایی که یکی از اینها بپیچد، ریل بغلی هم در امتداد آن میپیچد و میتوانیم قطار را روی آن ریل به حرکت دربیاوریم.
یک کلمات نابی در این سیدی استفادهشده که من بار اولی که به سیدی گوش کردم، آنها را نشنیدم ولی وقتی گفتند استاد جلسه بنشین، اینها برای من روشن شد. در سیدی از چشم دل صحبت شد؛ چشم دل کجاست؟ در کجای جسم است؟ اگر دل، چشم دارد و میبیند پس چشم زبان کجاست؟
یکبار به استادم گفتم من مثلث صوت، نور و حس را درک نمیکنم؛ گفت: «وقتی خوب شدی، درک میکنی. چشم دلت باز میشود، این یعنی همین حس». پرسیدم حس چیست؟ استادم گفت: «دنبال کلمات قلمبهسلمبه نباش». ازبسکه این تعاریف و معانی ساده، روان و صریح گفتهشدهاند؛ ما نمیبینیمشان.
تمثیلی که از شیر و پلنگ برای درندگی در این سیدی بهکاربرده شده؛ به نظر من تمثیل تاریکیهاست. اگر اینها نباشند هیچ چهارپایی دونده نمیشود. آیا آهویی که ندود آهو است؟ عطر سرمستکننده ختن آهو، به دلیل تشنگی است.
یک پیامی هست در کتاب: «همه انسانها تاریکیها را تجربه میکنند برای پی بردن به عظمت روشناییها.» من متوجه مفهوم این پیام نمیشدم و میگفتم اینهمه آدم خوب، آدم خوب که تاریکی را ندیده. جرئت هم نمیکردم از کسی سؤال کنم؛ در ادامه دیدم که خیلی از سؤالهایم بدون اینکه پرسیده شوند توسط استاد جلسه پاسخ داده میشوند. خاطرم هست یک روز استاد جلسه گفت: میدانید چرا بعضی انسانها پاکاند و بعضیها معصوماند؟ این افراد ته تاریکی را دیدهاند، آنها عاقبت دروغ، عاقبت کار بد، عاقبت خیانت را دیدهاند و کسی که خیانت نکند، دروغ نگوید و تجسس نکند دستش خالی میشود و وقتی دستش خالی شد عشق میآید. عظمت روشنایی یعنی این. اگر هرروز، روز باشد و هرروز آفتاب باشد، چه کسی لذت این سنگ را میبرد؟ چه کسی لذت تیراندازی خوب را میبرد؟ فردی که ته تاریکی را دیده باشد. شخصی که همیشه روشنایی را دیده، دیدن سنگ برایش معنی ندارد، دیدن چشمه برایش معنی ندارد، حیات برایش معنی ندارد.
من یک همکاری دارم که همهچیز را برای خودش میخواهد؛ بااینکه حتی یک نخ سیگار نکشیده ولی یک مصرفکننده بیمصرف است. شمایی که گره داشتی و توانستی گرهات را بازکنی و یاد گرفتی که مشکلاتت را حل کنی حالا باید به دیگران هم کمک کنی چون انسان برای دو چیز خلقشده است: «آموزش درست و خدمت سالم به همنوع.»
در پایان سیدی گفته میشود: اینهمه من دویدم، رفتم، آمدم برای اینکه بدانم کار بد، بد است و انجامش ندهم و کار خوب، خوب است و انجامش بدهم. من اگر متوجه این موضوع بشوم یعنی همان وادی یک و اگر وادی یک را درست متوجه بشوم همین کافی است.
مرزبان کشیک گروه خانواده: همسفر زینب
تایپ: همسفر ندا رهجوی کمک راهنما همسفر فخری (لژیون چهارم)
عکس: همسفر زینب مرزبان خبری
ویراستار: همسفر خندان رهجوی کمک راهنما همسفر کیمیا (لژیون سوم)
ارسال: همسفر زینب مرزبان خبری
همسفران باشگاه تیراندازی باکمان کنگره ۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
719