English Version
English

گروه خانواده - خدایا! چگونه برمی‌گردد؟

گروه خانواده - خدایا! چگونه برمی‌گردد؟

جلسه پنجم از دوره دوم لژیون سردار همسفران باشگاه تیراندازی باکمان کنگره ۶۰ با دستور جلسه «خدمت مالی و تأثیر آن روی من» به استادی همسفر منیره اسیستانت ورزش همسفران، نگهبانی پهلوان همسفر مونا و دبیری همسفر فخری ساعت ۱۷ روز یکشنبه ۲۰ شهریورماه سال ۱۴۰۱ آغاز به کارکرد.

سخنان استاد:

سپاسگزارم از خانم مونا نگهبان جلسه که بنده را دعوت کردند و خیلی خوشحالم که در جمع شما حضور دارم. خدمت مالی این‌قدر عظیم است که نمی‌دانم چگونه و از کجا در مورد معجزاتش بگویم. همیشه آقای مهندس می‌فرمایند: «منظور من از کمک فقط کمک به کنگره نیست، به بیرون از کنگره هم کمک کنید»؛ اما گویی در خارج از کنگره بازخورد خدمت مالی با حرکت لاک‌پشتی اتفاق می‌افتد ولی در کنگره، اثرات خدمت با ضریب هزار قابل‌مشاهده است.

خدمت مالی من از سالی آغاز شد که اسیستانت شعبه شادآباد بودم. (تا چند سال قبل به ایجنت گروه خانواده، اسیستانت گفته می‌شد). گاهی در شعبه جلسات هماهنگی برگزار می‌شد و آقای مهندس خودشان می‌آمدند و برای ما صحبت می‌کردند. خاطرم هست که خدمت مالی تازه در میان آقایان شکل‌گرفته بود و حق عضویت در لژیون مالی پنج میلیون تومان بود. در آن جلسه من سؤال کردم که اگر شعبه‌ای همسفران عضو سردار نداشته باشند به چه صورت می‌شود؟ آقای مهندس فرمودند: «نمایندگی که همسفرانش عضو لژیون سردار نباشند را باید خاک بگیرد.»

پاسخی که آقای مهندس دادند خیلی برایم جالب بود. آن روز دور از باورم بود که همسفرها بتوانند این‌گونه که امروز شاهدش هستم در این زمینه حرکت کنند. من امروز به این فکر می‌کردم که همسر من با پنج میلیون تومان عضو لژیون مالی شد و واقعاً آن سال چقدر پنج میلیون تومان برایمان پول زیادی بود و نمی‌توانستیم هر دو هم‌زمان وارد لژیون بشویم. ایشان عضو لژیون شد و من کاری نمی‌توانستم بکنم و اسیستانت هم بودم. تنها حرکتی که آن سال انجام دادم این بود که همسفران را شناسایی می‌کردم تا ببینم چه کسی می‌تواند عضو شود و آن سال اولین سالی بود که سه نفر از عزیزانی که دعوت کرده بودم عضو لژیون مالی نمایندگی شادآباد شدند. فکر می‌کنم همان دعوت، بذری را پاشید که همسفرهای شادآباد تا امسال عالی پیش آمدند. سال اول عضویت در لژیون مالی با سه نفر شروع شد ولی سال بعد فکر می‌کنم همان سه نفر به بیست‌وچهار نفر رسیدند و الآن هم به لطف خدا جمعیت سردار در شعبه شادآباد خیلی زیاد است.

سال بعد به همسرم گفتم من باید عضو لژیون مالی بشوم. اوایل از ایشان کمک می‌گرفتم تا اینکه کم‌کم جوری شد که خودم یک‌ بخشی از مبلغ را کنار می‌گذاشتم و بخشی از آن را از همسرم می‌گرفتم. می‌خواهم بگویم در قضیه خدمت مالی که در کنگره انجام می‌شود، من اصلاً هیچ ترسی ندارم یعنی به قول آقای مهندس به آن آگاهی رسیده‌ام. مثلاً شاید بیرون از کنگره با ترس جلو رفته باشم که نکند این ماه کم بیاورم ولی در کنگره این اتفاق هرگز برای من نیفتاده.

یادم هست بعد از پرداخت آن پنج میلیون تومان اتفاقاتی در زندگی‌مان افتاد که کلاً ورق زندگی‌مان برگشت. جوری شده بود که انگار در سیستم کائنات سرمایه‌گذاری می‌کردیم. یک‌دفعه مدل ماشینمان ارتقا پیدا می‌کرد. من اولین سالی که وارد بازی خدمت مالی شدم فقط برای تزکیه و پالایش حسم بود و می‌خواستم ببینم ازلحاظ صور پنهان چه اتفاقی می‌افتد. خدا را شکر در این راه دریافت‌های زیادی داشتم که ناگفتنی است و یک‌چیز درونی است. همیشه به بچه‌ها می‌گویم من نمی‌توانم به شما بگویم فلان گل یا فلان عطر این بو را دارد؛ باید خودتان حس کنید.

من همیشه به تمام بچه‌هایی که عضو لژیون سردار، دنور یا پهلوان هستند می‌گویم شما وارد شدید و آن حال ناب را به دست آوردید و به باور و ایمان رسیدید؛ پس هرکدام به‌نوبه خودتان وظیفه‌دارید دیگران را هم دعوت کنید. این خیلی بی‌انصافی است که بیایید این‌طرف گود و آن حال خوب و انرژی خوب را دریافت کنید و نتوانید با کلام خودتان افراد را جذب کنید. قطعاً من روی یک سری افراد تأثیر می‌گذارم و کلامم باعث جذب آن‌ها می‌شود. خانم مونا روی یک سری افراد و خانم فخری هم روی یک سری افراد تأثیر می‌گذارند چون قضیه پول دادن نیست؛ انگار پا در بهشت گذاشتن است، به حال خوش رسیدن است.

از زمانی که من و مسافرم خدمت مالی انجام می‌دهیم هر معامله‌ای که انجام می‌دهیم در مدت‌زمان کوتاهی به سود خیلی خوبی می‌رسد. خاطرم هست یک‌بار درراه بومهن به همسرم گفتم ما باید دنور بشویم و الآن هم شدیداً پهلوانی را طلب می‌کنم برای اینکه روح، همیشه بزرگ و زیاد می‌خواهد اما ذهن محدودیت ایجاد می‌کند و همین ذهن است که کار ما را خراب می‌کند. گاهی اوقات من به بچه‌ها می‌گویم طلب کنید؛ طلب کردن که ترس ندارد. خودم هم به استاد سردار گفته‌ام من جایگاه پهلوانی را می‌خواهم.

هفته گذشته همسر یکی از پهلوانان می‌گفت: «با نقدینگی زیر ده میلیون تومان اعلام پهلوانی کردیم. چند ماهی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. به مسئول حسابداری گفتم به مازاد پول داخل حساب کاری نداشته باش و بگذار در حساب بماند.» بعد از چند وقت آمد و گفت: «تو این پول را کجا می‌خواهی سرمایه‌گذاری کنی؟ اصلاً به طرز عجیب‌وغریبی حجم و میزان این پول زیاد می‌شود». آقای زرکش می‌گفتند: «ما صدقه می‌دهیم که خودمان و خانواده‌مان در امان باشند ولی وقتی در کنگره کمک می‌کنیم کاری می‌کنیم که دیگران در امان باشند و این موضوع برای خداوند بسیار ارزشمند است». در کنگره همه‌چیز حساب‌وکتاب دارد و همه‌چیز خدایی و الهی است؛ ذره‌ای از این پول هدر نمی‌رود.

من همیشه به بچه‌ها می‌گویم اصلاً نمی‌خواهم فکر کنم این پول کجا خرج می‌شود؛ به‌قدری از درون این باور و ایمان را پیداکرده‌ام که فقط می‌خواهم این کار را انجام بدهم ولی آقای مهندس به خیلی‌ها گفته‌اند که: «من نامه می‌دهم بروید پیگیری کنید ببینید این پول‌ها کجا خرج می‌شود.» من امروز نتوانستم تا آخرش فکر کنم که عضویتم در لژیون سردار با من و زندگی من چه کرده و چه اتفاقاتی را در زندگی من رقم‌زده؟ واقعاً نتوانستم تا آخرش بروم بس که اتفاقات خوب در زندگی‌مان افتاده است. قطعاً تک‌تک ما بدون توجه به میزان پرداختمان از این تجربه‌ها داشته‌ایم.

من یک تجربه خیلی کوچک از خودم بگویم؛ همیشه می‌شنیدم که بچه‌ها می‌گفتند ما کمک کردیم و به جلوی در کنگره نرسیده، به ما برگشت. یک روزی با خودم گفتم این‌ها شاغل هستند می‌گویند برگشت، من که خانه‌دار هستم؛ خدایا چه جوری برمی‌گردد؟ چند وقت بعد، من مبلغی به‌حساب زمین کارت کشیدم. تا رسیدم منزل، تلفن زنگ خورد. (پسرم در یک آموزشگاه زبان ثبت‌نام کرده بود؛ من شهریه دو ترم را داده بودم اما فقط یکی دو جلسه رفت.) تلفن از آموزشگاه بود؛ گفتند: «پسر شما برنده سفر کیش شده. اگر تمایلی به سفر ندارد، شماره‌حساب بدهید چهارصد هزار تومان واریز کنیم». هنوز یک ساعت از سؤالم از خدا نگذشته بود که این اتفاق افتاد.

خیلی چیزها به‌طور نامحسوس به زندگی ما می‌آید و ما حسشان می‌کنیم. می‌خواهم بگویم در بخشیدن چیزهای کوچک هم سریع جایش می‌آید. مثلاً من وقتی می‌خواهم برای آقای مهندس یا خانم آنی کادویی تهیه کنم همیشه سعی می‌کنم آنچه در توانم هست را به بهترین شکل انجام بدهم؛ بعد می‌بینم رهجوهای من هم همان کار را با من می‌کنند. امسال ناخودآگاه روی پاکت دادن که نوعی بخشش و قدردانی از جایگاه‌ها در کنگره است؛ زوم کردم. متوجه شدم دقیقاً همان جوری که من به راهنماهای خودم پاکت می‌دهم و تشکر می‌کنم رهجوهای من هم از من تشکر می‌کنند. ما باید این قضیه را به دیگران انتقال بدهیم و دیگران را جذب این موضوع و حال خوش آن بکنیم.

ولی چیزی که با خدمت مالی در صور پنهان من اتفاق افتاد، آرامش و تزکیه بود که بسیار برای من ارزشمندتر بود. با خدمت مالی واقعاً من به این باور و ایمان رسیدم که هیچ‌چیز در این دنیا مال من نیست جز این کاری که الآن در کنگره‌دارم انجام می‌دهم. ان‌شاءالله تا زنده هستم و نفس می‌کشم بتوانم در جایگاه پهلوانی قرار بگیرم. با خودم فکر می‌کردم که پهلوانی را برای دیده شدن می‌خواهم انجام بدهم یا نه؟ دیدم شاید اوایل این حس وجود داشت و همه می‌خواهند در هر جایگاهی که هستند دیده شوند ولی الآن حسم تغییر کرده است. شاید هم دلیل طولانی شدن این قضیه همین بود که حس‌های من تغییر کنند. ولی الآن دیگر می‌دانم که برای دیده شدن نیست؛ الآن به آن شناخت و ایمان قلبی رسیده‌ام که باید این کار را انجام بدهم. بچه‌هایی که پهلوان شدند دقیقاً این حس را دارند. شخص وقتی عضو سردار می‌شود فکر می‌کند این دیگر آخرش است؛ اما بازی این‌قدر شیرین می‌شود که دائماً می‌خواهی جلوتر بروی و ببینی چه اتفاقی می‌افتد؟ نه اینکه انتظار برگشت داشته باشی، گویی ظرفت پرتر و پرتر می‌شود.

ان‌شاءالله که همگی بتوانیم در این مسیر ثابت‌قدم باشیم و در مسیر الهی حرکت کنیم و برای رضای خدا کاری انجام بدهیم. امیدوارم این کمک‌ها بتواند در درجه اول حال خودمان را خوب بکند و بعد حال دیگران را به بهترین شکل تغییر دهد.


تایپ: همسفر ندا رهجوی کمک راهنما همسفر فخری (لژیون چهارم)
عکس: همسفر سپیده رهجوی کمک راهنما همسفر سعیده (لژیون پنجم)، عضو لژیون سردار
ویراستار: همسفر خندان رهجوی کمک راهنما همسفر کیمیا (لژیون سوم)، عضو لژیون سردار
ارسال: همسفر زینب مرزبان خبری
همسفران باشگاه تیراندازی باکمان کنگره ۶۰

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .