English Version
English

داشتن انعطاف پایه اصلی موفقیت است.

داشتن انعطاف پایه اصلی موفقیت است.

به نام قدرت مطلق الله
سومین جلسه از سری هفدهم کارگاه‌های آموزشی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران شعبه تخت جمشید با استادی مسافر امین ، نگهبانی مسافر حمزه و دبیری مسافر محسن در روز پنجشنبه مورخ 1401/05/06  با دستور جلسه “وادی پنجم و تاثیر آن روی من” رأس ساعت ۱۷ آغاز بکار نمود.

سلام دوستان امین هستم یک مسافر ؛
خیلی خوشحال هستم که دوباره فرصتی شد در نمایندگی تخت جمشید حضور داشته باشم ، و خوشحال هستم که همسفرها را میبینم و شاهد این هستیم که همسفرها هم دارند توانا میشوند و انشاءالله روز به روز توانایی هایشان هم بیشتر میشود ، و لازم است در این مسیر آن چیزی که لازم است بدست بیاوریم ، و از برداشتن بارهای اضافی خودداری کنیم.
رسیدن به این موضوع اهمیت بسیار بالایی دارد ، که انسان بداند چه چیزهایی ارزش تلاش کردن را دارد وچه چیزهایی ارزش تلاش کردن را ندارد. اگر آن چیزهایی که ارزش تلاش کردن را ندارد ، انسان بخواهد انجام بدهد وارد تقلا کردن و زور زدن میشود و تقلا کردن و زور زدن فرسایش است و فرسایش با اصل احیاء شدن در نقطه مقابل قرار دارند.
اسم‌ جمعیت ما ، جمعیت احیای انسانی کنگره ۶۰ میباشد ، مکانی که ، انسان هایی که آسیب دیده اند و از چرخه تعادل خارج  شده اند و احساس حیات در آن ها وجود ندارد ، انگیزه زندگی کردن وجود ندارد ، امید به آینده وجود ندارد ، وقتی وارد کنگره میشوند بایستی نقطه مقابلش اتفاق بیفتد ؛ مثلا امید به زندگی ، امید به حیات ، احساس شادی ، اینها بوجود بیاد و اینها با فرسایش در نقطه مقابل قرار دارند.
اهمیت زیادی دارد که انسان بتواند راه درست را انتخاب کند و در  مسیر درست قرار بگیرد ، چون میزان تلاش صرفا اهمیت ندارد ، چون انسان میتواند در همه جهت ها تلاش کند ، بی نهایت جهت وجود دارد که انسان میتواند در آن جهت ها تلاش کند ، آیا آن بی نهایت جهت جواب مسئله هست؟ خیر.
چون‌همیشه انسان از نقطه مبدا شروع میکند و به یک ‌مقصدی میرسد.
اگر ، نقطه مبدا خیلی مهم است ؛ یعنی من بدانم در چه نقطه ای از تخریب ، در چه نقطه ای از تاریکی قرار گرفته ام! چه سیستم هایی و چه قسمت هایی از من آسیب دیده است؟ چه گره هایی در وجود من است؟ اشکال کار من چیست؟اگر من این را متوجه بشوم ، مثلا بدانم که من منیت دارم ، یا شرک دارم یا فلان مشکل را دارم؛  برای من مثل پیدا کردن مبدا حرکت است ، حال اگر مقصد هم پیدا شود یعنی مقصد ، رسیدن به نقطه اینکه من دیگر منیت نداشته باشم ، اینکه مثلا انسان آرامی باشم ، اینکه مثلا در مقابل حرف حق سر تعظیم فرود بیاورم ، اینکه فرمانبردار باشم ، اینکه حرف شنوی داشته باشم ، اینکه زحمت بکشم و تلاش کنم و طلبکار کسی نباشم ، از کسی توقع نداشته باشم و میخواهم به این نقطه برسم اگر مبدا و مقصد من مشخص باشد دیگر هر جهتی نمیشود رفت و فقط یک خط راست ویک صراط مستقیم وجود دارد ؛ که میتواند من را به جواب برساند ، حالا ممکن است یک‌وقت هایی راست یا چپ بزنم و این اتفاق افتاده برای من ؛ خودم گاهی اوقات رفته ام در حاشیه ، ولی اینکه انسان برگردد  در مسیر مستقیم و خودش را اصلاح کند مهم است ؛ یعنی من دارم حوالی آن خط مستقیم حرکت میکنم و ممکن است ، گاهی چپ یا راست بروم مثلا ۲الی ۳روز تکلیف هایم را نمی نویسم،دچار یک ضد ارزشی میشوم ولی دوباره خودم را اصلاح میکنم و برمیگردم در مسیر مستقیم. بهر حال این نیست که یک نفر بدون کوچک ترین خطا مستقیم برود و احتمال دارد مقداری خطا بکند ، ولی خط راست مهم است و نمیشود آن خط راست را کنار گذاشت ، و اینکه من خود بخواهم  این مسیر را بروم جواب نمیگیرم ، اینجاست که ، انسان به راهنما نیاز پیدا میکند.

وادی پنجم میگوید ، در جهان ما ؛ تفکر قدرت مطلق حل نیست بلکه توام با رفتن و رسیدن آن را کامل مینماید. انسان در چهار وادی اول کنگره  ، یاد میگیرد که از نظر افکار و اندیشه آماده بشود ؛ که  بتواند در مسیر زندگی حرکت کند ، اما قبل از حرکت کردن خیلی چیزها را باید یاد بگیرد ؛ من مهم ترین چیزی که در حرکت کردن متوجه شدم و آقای مهندس کاملا توضیح دادند و صحبت های زیادی کردند و مراحل آن را گفته اند ؛ از جمله رفتن به سمت ارزش ها و دوری از ضد ارزش ها و همه اینها را توضیح داده اند ، یکی از ویژگی هایی که خیلی مهم است که در حرکت کردن باید یاد بگیریم انعطاف است ، داشتن انعطاف پایه اصلی موفقیت است؛ یعنی اینکه ما در مقابل کلام و حرف درست همان طور که قدیمی ها گفته اند ، گردنمان از مو باریک تر باشد ، یعنی وقتی به ما آموزش میدهند ، نخواهیم خودمان را اثبات کنیم ، ممکن است من در بیرون جایگاه داشته باشم یا خیلی تجربه داشته باشم و در محل کار و زندگی ام حرف من خریدار داشته باشد یا برای خودم استاد یا فرمانده ای باشم ، هر کسی بالاخره در زندگی تجربیاتی دارد اما اینکه بتوانم اینها را کنار بگذارم و در مسیر کنگره بیاید مهم است ،  اگر شاعر هستم یا دانشمند ، یا رئیس یک اداره هستم یا... باید همه اینها را بگذارم کنار و وارد مسیر کنگره بشوم و وقتی وارد راه شدم ؛ خودم را به راه بسپارم ؛ که اگر کسی توانست اینکار را بکند ، کامل میشود ، توام با رفتن و رسیدن کامل میشود و میتواند طی طریق کند و دیگر نمیخواهد از خودش مدل در بیاورد.
اگر انسان آن ویژگی هایی که دربیرون کنگره دارد با خودش بیاورد یا در هر کلاس دیگر آن وقت میخواهد مدل خودش را پیاده کند و یک طرح جدید بدهد و تجربه و دانش خودش استفاده کند و مسیر را جور دیگری طی کند ؛ ولی انسانی که اینها را کنار بگذارد از این مسئله  آزاد میشود و زور نمیزند ، که مدل خودش را پیاده کند و اینجاست که انسان به جواب لازم میرسد.
خیلی وقت ها انسان های زیادی دیدم که استعداد های خوبی داشتند ولی نتوانستند در کنگره موفق بشوند ، دلیلش این بود که نتوانستند از آن چیزهایی که دارند بگذرند این گذشتن از خود برای طی طریق ورسیدن به مقصد اهمیت زیادی دارد و بایستی حواسمان باشد : من خودم کلاس های مختلف رفته ام و تنها توانسته ام آنجایی جواب لازم را بگیرم که ، آن چیزی که در بیرون از کلاس بودم را کنار گذاشتم.
به عنوان مثال : میرفتم سر کلاس درس موسیقی و بجای اینکه ؛ از استادم حرف شنوی داشته باشم  همه اش بحث میکردم که نظرات خودم را اثبات کنم و نتیجه این شد که من باختم و من ضرر کردم ؛ چرا که استاد دانش موسیقی را داشت و به یک شاگرد دیگر انتقال میداد ، و من بعد از پنج  سال کلاس رفتنم ،اندازه دو سال برداشت کردم و سه سال دیگر اتلاف وقت و عمر بود ؛ پس ما وقتی به کنگره می آییم باید همه چیزهایی که بلد هستیم بگذاریم کنار تا بتوانیم راه را طی کنیم.

قدیم سقف ورودی زورخانه ها را کوتاه میساختند ویک مفهوم و آموزشی پشت آن بود ، که وقتی یک نفر وارد میشد بایستی خم میشد که میخواستند همان ابتدا بهشون یاد بدهند که بایستی سر تعظیم فرود بیاوری یا فروتنی داشته باشید و اگر بخواهید چیزی یاد بگیری باید این ویژگی را در خود تقویت کنید.
هیچ کسی نباید بفهمد که شما چکاره هستید و شما اگر استاندار ، فرماندار ، استاد دانشگاه هستید هیچ کسی نباید این قضیه متوجه شود و انسان موقعی که هنوز از این قضیه نگذشته باشد ، یک‌جوری سر صحبت به سمتی میبرد که آخرش بقیه متوجه بشوند که مثلا این فرمانده است ، یا آخرش معلوم شود که این استاد دانشگاه است ؛ چون میخواهد اون‌ ویژگی های خودش را به نمایش بگذارد ، بنابراین ما در کنگره با تجربه ، اینها را یاد گرفتیم و شاگردی کردن را داریم تمرین میکنیم ؛ شاگردی کردن خیلی کار سختی است و خیلی مسئله مهمی است و شاگرد ماندن از اون سخت تر است ؛ اینکه شاگردی بکنیم یاد بگیریم ؛ اینکه یاد گرفتیم و توانایی پیدا کردیم ، شاگرد بمانیم ، چون وقتی چیزی یاد گرفتیم گردنمان کلفت میشود و اگر توانستیم گردنمان کلفت نشود هنر کردیم ، و اگر بخواهیم یاد گرفتنمان ادامه پیدا کند ، باید صفت شاگردی را همیشه حفظ کنیم. بنابراین انسان های خردمند ، همچنان که استاد هستند شاگرد هم هستند ؛ اگر دقت کنیم ، دسته دیگر یک مقطعی شاگرد هستند ؛ استاد که میشوند دیگر شاگرد نیستند ،

بنابراین استادهای خوب وقتی یک نکته ای به آنها گفته میشود ، که اگر چیز جدیدی داشته باشد ، مثل یک شاگرد برخورد میکند ، که به من توضیح بدهید تا من هم بدانم و اگر یکی از ایشان ایرادی بگیرد ، میگوید ،لطفا من را قانع کنید که کجای کار من ایراد دارد ؛ یعنی ، مثل یک شاگرد برخورد میکند و به ایشان بر نمیخورد ، عصبانی نمیشود ، رگ گردن اش نمیزند بیرون ، که این بچه چه جیزی میخواهد به من یاد بدهد ، چرا ؛ ممکن است یک چیزهای به تو یاد بدهد و جاهایی که پیشرفت میکنند این است که استادها همیشه شاگردی خودشان را حفظ میکنند ؛ یعنی در جای خودش استاد هستند ولی همزمان شاگردی هم دارند و اگر ما بخواهیم در کنگره این ویژگی را داشته باشیم ، ابتدا باید وادی پنجم را بتوانیم اجرا نماییم  ، شاگرد بشویم وشاگرد بمانیم و همیشه صفت شاگردی با خودمان داشته باشیم.
و اگر راهنماشدیم ، کمک راهنما شدیم ، ایجنت شدیم و استاد شدیم در عین حال شاگردی هم در کنارش همیشه وجود داشته باشد . این چیزی است که من تجربه کرده ام ، و مطمئن شدم که اگر انسان بخواهد در صراط مستقیم بماند باید این مسائل را درخودش تقویت بکند ، و من در آقای مهندس همچنان میبینم که استاد بزرگ هستند ، دانشمند هستند ، کاشف هستند ولی در یاد گرفتن دقیقا در جایگاه یک شاگرد قرار میگیرند،گوش میکنند و مطلب را درک میکنند .اینها الگوهایی هستند که باید توجه داشته باشیم.

هفته تعطیلات است و مقداری هم در مورد تعطیلات صحبت میکنم:
اینکه انسان به استادش وفادار باشد خیلی خوب است و این را هم بگویم آقای مهندس فرمودند: که استاد انسان همیشه قابل احترام است ، حتی اگر استاد ما که کمک کرده و ما ، از تاریکی خارج شده ایم ؛ و در صورتیکه برگشته باشد و مصرف کرده باشد ، اون کار خوبی که برای ما کرده است هیچ وقت از بین نمیرود ، یعنی اگر یک زمانی به ما کمک کرده و ما از جهان تاریکی خارج شده ایم و الان خودش مصرف کننده شده ، هیچ وقت باعث نمیشود که ما به ایشان بی احترامی کنیم ، یا بد رفتاری کنیم که این یک طرف قضیه است که ؛ حتی ممکن است ما پاکت هم به ایشان داده باشیم و تشکر هم کرده باشیم ولی خودش الان مصرف کننده شده باشد ولی ما به ایشان باید احترام بگذاریم . ولی از طرفی انسان باید اندازه ها را هم بداند ، جایگاه ها را هم بداند در کنگره ؛ کنگره یک‌ جایگاهی دارد و استاد ما هم یک‌جایگاهی دارد که هر دوتا قابل احترام هستند ، نباید هیچ کدام فدای دیگری بشود و اگر من به استادم علاقه دارم و این علاقه باید همیشه در قلب من باشد ؛ و درست هم هست ، ولی نباید باعث شود که من در مقابل کنگره قرار بگیرم ؛ و باید بتوانیم اینها را از همدیگر تفکیک کنیم تا بتوانیم در مسیر درست به حرکت ادامه بدهیم. یک توضیح کوتاه هم در مورد تعطیلات بدهم چون هفته تعطیلات است، و اینکه بعد تعطیلات ، دیگر راجع به تعطیلات حرف زدن خیلی خاصیتی ندارد ، راجع به تعطیلات آقای مهندس توضیح دادند که مسافرت شعف دارد و اگر دقت کرده باشید وقتی که وسیله ها جمع میکنید و مسافرت رو شروع میکنید ، یک شعف و شوری به انسان دست میدهد و اینکه از خونه و دیار خود خارج شوی و ،‌ به یک دیار دیگری بروی خیلی چیزهای خوب در آن نهفته است و در کنار این قضیه کلی اتفاق می افتد .  از تجربه های اردو بگویم چون ما اینها را در اردوهای کنگره یاد گرفتیم که ، در اردوها ۲گروه آدم بودند یکی اونهایی که از اول اردو برنامه ریزی میکردند که چکار کنیم اردو به ما خوش بگذرد و تمام وسایل عیش و نوش را با خودشان می آوردند مثلا اونموقع قلیان،قهوه،چیپس،تخمه و همه چیزهایی که فکر میکرد بهش لذت  میده را با خودش می آورد  و اگر نداشت قاچاقی میرفت از شهر تهیه میکرد و می آورد چون هدفش این بود که من باید تمام وسیله های خوشی خودم را تهیه بکنم،یک عده ای دیگر بودند که با یک‌ تشک و یک‌پتو، یک دست قاشق چنگال و یک لیوان می آمدند اردو و منتظر بودند ببینند چه اتفاقی می افتد و هر چی به ایشان می گفتند که اینجا بروید خدمت کنید می گفتند چشم،شما این چادر هستید میگفتند باشد و مشکلی نداشتند و حرف شنوی کامل و آماده خدمت بودند ؛ آن گروه اول که میخواستند اردو خوش بگذرد آخر کار قیافه ها کج و کوله و داغون و آنهایی که برنامه ریزی نکرده بودند پر از انرژی بودند  موقع برگشت به خانه ؛ و شعبده داستان این است که  وقتی شخصی میخواهد همه چیز را طوری برنانه ریزی کند که خوش بگذرد دقیقا برعکس میشود ، و کوچکترین اتفاقی که پیش بیاد اعصابش بهم میریزد ولی آن کسی که فکر میکند کجا به من نیاز هست تا خدمت کند بیشترین لذت را میبرد.


حالا در مسافرت که ما با هم دیگر میرویم بعضی ها فکر میکنند که چکار کنیم به ما خوش بگذرد و بعضی ها می گویند الان چه چیزی نیاز هست؟ مثلا میوه ؛ و میروند میوه تهیه میکنند ، الان چه میخواهیم؟ یک غذای سالم ، من آشپزی میکنم و اصلا نمیگوید تو این کار را بکن و من اینکار میکنم ، و خودش شروع میکند به خدمت کردن و کمک کردن که به این گروه از افراد بیشترین لذت میرسد و بیشترین انرژی دریافت میکنند . انشاءالله که مسافرت ها به همه  خوش بگذرد و تجربه خیلی خوشایندی باشد ، و به آنهایی که مسافرت نمی روند هم خوش بگذرد و انرژی بگیرند . برای همه عزیزان آرزوی موفقیت دارم و از اینکه به صحبت های من گوش کردید از همه شما سپاس گزارم.

تایپ: مسافر علی حسن لژیون پنجم

ویرایش: مسافر امین لژیون دهم

تنظیم و ارسال : مسافر احمد لژیون یازدهم
نمایندگی تخت جمشید شیراز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .