English Version
English

وادی پنجم وادی حرکت است

وادی پنجم وادی حرکت است

ششمین جلسه از دوره اول سری کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰؛ نمایندگی خیام نیشابور روزهای پنج‌شنبه؛ با استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر مصطفی و دبیری مسافر رضا، با دستور جلسه "وادی پنجم و تأثیر آن روی من" در تاریخ ۶ مرداد ۱۴۰۱ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان علی هستم یک مسافر. از نگهبان محترم متشکرم که این اجازه را داد که من در خدمت شما بزرگواران باشم. نمی‌دانم بار دوم یا بار سوم است دستور جلسه وادی پنجم، من استاد جلسه نشسته‌ام. وادی پنجم حال‌وروز خود من است. من فکر می‌کنم که راحت‌ترین کار در کنگره ۶۰ مشارکت کردن و حرف زدن و صحبت کردن است. من می‌توانم اینجا بیایم حرف‌های خیلی قشنگ بزنم. ولی سخت‌ترین کار قسمت عمل است. این گفتاری که من انجام داده‌ام باید آن‌ها را از قوه به فعل دربیاورم و آن‌ها را عملیاتی‌ کنم. در چهار وادی قبل ما همه را فراگرفتیم، در وادی پنجم می‌گوید تفکر دیگر جواب نمی‌دهد، بلند شویم و پا را در قسمت حرکت بگذاریم و موتور را روشن کنیم و راه بیفتیم. یک محوری داریم در ریاضی، به نام محور ریاضی که وسطش نقطه صفر است.

در نقطه صفر حرکت به دو صورت است، یک‌طرف به سمت اعداد مثبت است و یک‌طرف به سمت اعداد منفی. هر آدمی که به دنیا می‌آید نقطه شروعش همان نقطه صفر است. نقطه پایان کجا است؟ روی محور اعداد مشخص است. یک نفر هست از مادر متولد می‌شود و همان‌جا از دنیا می‌رود، تولد و پایانش یکی است. یکی ده سال دیگر یکی بیست سال دیگر یکی صدسال دیگر، درنهایت این اتفاق‌ها می‌افتد و پایان مشخص نیست. همه ما میدانیم پایانی است ولی امیدوار هستیم که پایان ما طولانی‌تر شود. آنچه اتفاق می‌افتد از روزی که من به دنیا می‌آیم روی محور اعداد تا روزی که به پایان می‌رسد. در کنار سن تقویمی یک سن عقلی هم داریم که بعضی وقت‌ها سن عقلی یا سن تقویمی با یکدیگر هماهنگ هستند و بعضی وقت‌ها نیستند.

توی خیابان نشسته‌ایم یک جوانی از کنار ما رد می‌شود، می‌گویم این جوان چه کسی است می‌گوید پسر فلانی است. میگویم چه جوان باادبی بود، خیلی آقا بود. سن تقویمی این جوان بیست سال است ولی سن عقلی و برخوردش چهل‌ساله است. عقلش از خودش خیلی بزرگ‌تر است. عکس قضیه از کنار من ۶۰ ساله رد می‌شود می‌بینیم چقدر بی‌ادب است. شصت سال سن تقویمی، ولی بیست سال سن عقلی دارد. چه اتفاقی می‌افتد که سن عقلی با سن تقویمی تفاوت ایجاد می‌شود، این است که بعضی وقت‌ها من در محور اعداد در آن قسمتی که به دنیا آمده‌ام به‌جای اینکه به سمت مثبت‌ها بروم به سمت منفی‌ها می‌روم. به‌جای اینکه پیشرفت کنم پسرفت می‌کنم. به‌جای اینکه به آن جایگاهی بروم که از بدو خلقت به من وحی‌شده بوده و در فطرت من بوده تا به آن جایگاه آدمی برسم، نرسیدم و پایین آمدم.

رسیدم به‌جایی که حتی در تعریف‌های قرآن مجید هم می‌گوید که انسان می‌رسد به‌جایی که از حیوانات هم گمراه‌تر می‌شود. به‌جای اینکه به سمت ارزش‌ها برود به سمت ضد ارزش‌ها می‌رود. حالا یکی از قسمت‌های وادی پنجم که می‌گوید دوری از ضد ارزش‌ها خیلی قشنگ است. من آمده‌ام و یاد گرفته‌ام. دوری از ضد ارزش‌ها، ساعت پنج و نیم به جلسه می‌آیم. دوری از ضد ارزش‌ها، دارویم را باید ساعت هفت بخورم، ساعت هفت و نیم می‌خورم. راهنما که من را نمی‌بینید. سبد را می‌آورند من می‌گردم تا دوهزارتومانی پاره و مچاله را توی سبد بیندازم. این وادی می‌گوید این‌ها را کنار بگذار. جلسه پنج شروع می‌شود و اینجا باشم و ده ماه خوب سفر کنم و بعدش خودم لذتش را می‌برم. حواسم به جیبم باشد، آقا ما که نداریم فلانی پولدار است، نه به‌اندازه خودت بینداز. از ضد ارزش‌ها، تجسس، قضاوت و غیبت دوری‌کن.

 

من همین‌جا می‌نشینم و تا شب قرآن می‌خوانم، آقای مهندس می‌گوید ورد بخوانی دعا بخوانی هیچ اتفاقی نمی‌افتد. در خانه را محکم کن قفل بزن، نرده‌ها را بکش بعد از آخر بگو به خدا توکل کردم. من اگر فقط بگویم توکل کردم ولی کاری انجام ندهم به درمان نمی‌رسم. کمر همت را ببندیم تلاش و کوشش کنیم. این مجموعه برای شما ایجادشده است. اگر تازه‌وارد نباشد، مرزبان به درد نمی‌خورد. کمک راهنما تنهایی می‌خواهد چه‌کار کند. هویت ما در این است که تازه‌وارد به جمع ما اضافه شود. هویت ما این است که افراد به این مجموعه بیایند و تلاش و کوشش کنند. کسانی آمدند چراغ را روشن کردند و من به درمان و حال خوش رسیدم.

من هم سعی می‌کنم این چراغ خاموش نشود. شما هم سعی کنید چراغ خاموش نشود. وادی پنجم وادی حرکت است. تفکر کردیم و ساختارهای ذهنی را به وجود آوردیم، الآن باید کمر همت را ببندی و حرکت کنی. عمل کن و از قوه به فعل دربیاور تا انشا الله به نتیجه مطلوب برسی. در وادی پنجم از بخشش سخن می‌آید. حرمت امامزاده را، متولی آن نگه می‌دارد. به امید خداوند به تعطیلات می‌خواهیم برویم، فردا باید به فکر باشیم که پول آب و برق و گاز را بدهیم و کرایه را بدهیم. یک مقدار هم بخشش را در نظر بگیریم و جیب‌ها را شل کنیم. سفر دومی‌ها و کمک راهنماهای عزیز، باور کنید که من می‌خواستم تهران بروم، رویم نشد که بروم. انشا الله کسانی که دستشان به دهانشان می‌رسد کمک کنند. ما از تازه‌واردان توقعی نداریم. به خودم و کسانی که به حال خوش رسیدند، می‌گویم چون سیستم هزینه‌های ما را پرداخت کرده است. ممنون سکوت کردید به حرف‌های من گوش کردید.

عکاس: مسافر محمد (لژیون دوم)
تایپ و نگارش: مسافر علیرضا (لژیون دوم)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .