English Version
English

از کودکان زیبا بیاموزیم

از کودکان زیبا بیاموزیم

دستور جلسه خرداد‌ماهِ لژیون سردار, «لژیون سردار» است, به همین بهانه بر آن شدیم تا با همسفران کوچکی که به عضویت این لژیون در آمده‌اند بیشتر آشنا شویم و پای کلام کودکانه آنها بنشینیم برای همین در آخرین دوشنبه این ماه یعنی روز بیست و سوم، در سالن کنگره منتظرشان ماندم تا بیایند. چند دقیقه‌ای از ساعت ۱۵ نگذشته بود که «اسرا» از در وارد شد و به رسم همیشگی‌اش مرا مهمان یک آغوش جانانه کرد و گفت از یک ساعت پیش در حال آماده شدن بوده؛ به نظر می‌آمد هم شوق داشت و هم کمی اضطراب!
با هم شروع کردیم به آماده کردن صندلی‌ها که یار دیرینش «فاطمه» در آستانه در ظاهر شد، اسرا همه چیز را رها کرد و با شور و شوق به سمت دوست کنگره‌ای‌اش دوید و خوش‌ و بش دخترانه‌ای با هم کردند در همین اثنا به ما اطلاع دادند که «آیه»، چهارمین عضو لژیون سردار، امروز در شعبه حضور ندارد تصمیم گرفتیم صحبت‌هایمان را با فاطمه شروع کنیم تا «الناز» هم از راه برسد.

فاطمه با شالی به رنگ سفید اولین داوطلب ما برای نشستن بر روی صندلی مصاحبه بود، از او پرسیدم:

فاطمه! وقتی به تو گفته شد که قرار است به‌عنوان عضو لژیون سردار گفتگویی با هم داشته باشیم، چه حسی داشتی؟
 حس خوشحالی، چون من به مردم کشورم کمک کرده بودم و‌ مطمئن هستم که این حس به‌خاطر همان است.

لژیون سردار برای تو چه معنا و مفهومی دارد؟
با لژیون سردار می‌توانم به مردم کشورم و خودم کمک کنم و اینجوری وجدانم راحت است. من به کنگره آمدم و آموزش گرفتم، یک چیزهایی را فهمیدم و حالا که فهمیده‌ام باید یک مقدارش را جبران کنم، با هیچ چیز که نمی‌توانم حداقل با پولی که دارم آن را جبران کنم.

ولی فاطمه تو با این پول می‌توانستی برای خودت گوشواره بخری، می‌توانستی یک عالمه کفش و لباس بخری‌، چه شد که از همه آنها گذشتی؟
چون به کنگره آمدم و به این درک رسیده‌ام که می‌توانم به دیگران کمک کنم، حالا که بچه هستم و نمی‌توانم با دست‌های خودم کمک کنم می‌توانم با پرداخت یک مقدار پول این کار را انجام دهم تا دیگران هم به کنگره بیایند و آموزش بگیرند و خوب شوند مثل ماها.

از کنگره چه آموختی؟
یاد گرفتم که به بزرگ‌ترهای خودم احترام بگذارم، مؤدب باشم و دروغ نگویم. وقتی بزرگ‌تری به من می‌گوید کاری انجام بده، گوش کنم مثلاً قبل از کنگره اگر مامانم به من می‌گفت کاری انجام بده من انجام نمی‌دادم و می‌گفتم: «به من داره میگه، من؟»؛ خیلی منیت داشتم ولی الان ندارم و اگر به من بگویند حتی یک لیوان آب بیاور، یک دقیقه نشده به دست مامانم می‌رسانم.

 اگر روزی مهندس را ببینی به ایشان چه می‌گویی؟
دوست دارم بگویم عاشقتان هستم و اگر توانستم و قدرتی داشته باشم مثلاً اگر رئیس این دنیا باشم همه این دنیا را به نام کنگره و آقای مهندس می‌زنم.


در حالی گفتگو با اسرا را شروع کردیم که دیگر الناز هم آمده بود.

اسرا یا به قول خودش «بچه‌کنگره‌ای» وقتی روی صندلی قرار گرفت شروع به مرتب کردن روسری و‌ لباسش کرد و از من خواست که او هم مکالمه را ضبط کند.


 

اسرا! وقتی به تو گفته شد قرار است با هم گفتگو کنیم چه حسی داشتی؟
حس خوب اما استرس هم داشتم.

اصلاً لژیون سردار برای تو چه معنا و مفهومی دارد؟
حس خوبی نسبت به آن دارم و فکر می‌کنم هر کسی که عضو لژیون سردار است خواسته که وارد آن بشود تا چیزی را درک کند، می‌دانسته که لژیون سردار خیلی خوب است.

 اسرا تو‌ با این پول می‌توانستی برای خودت طلا و کفش و لباس بخری اما از آن گذشتی، تو می‌دانی برای پول‌هایی که به کنگره می‌دهیم چه‌ اتفاقی می‌افتد؟
می‌دانم که با آن زمین می‌خرند. من دوست داشتم عضو لژیون سردار شوم! درست است که خودم نمی‌توانم در جلسات شرکت کنم اما دوست داشتم این شش میلیون را که جمع کرده‌ام به کنگره بدهم چون حس خوشحالی به من می‌دهد.

 تا حالا از کنگره چه آموختی؟
قبل از کنگره، زود با همه قهر می‌کردم و به آنها یک حرفی می‌زدم، زود دلخور می‌شدم حتی بی‌ادبی می‌کردم اما الآن با همه دوست هستم حتی با همه کسانی‌که با من قهر هستند ولی من باز با آنها دوست هستم، یاد گرفتم دروغ نگویم و راستگو باشم.

اگر روزی مهندس را دیدی، دوست داری به ایشان چه بگویی؟
می‌گویم ممنونم که این کنگره را ساختید، اینجا بابای من درمان شد و مامانم به حال خوب رسید، حس خوبی دارم و بغلش می‌کنم.

چیز دیگری هست که بخواهی اینجا بگویی؟
این را هم بگویم که خوشحالم که اینجا هستم، از آقای مهندس ممنونم که کنگره را برای بابای من و همه مسافرها ساخت تا درمان شوند. از آقا محسن و از خانم سحر و از همه شما ممنونم.

نفر سوم هم که الناز بود با متانت روی‌ صندلی نشست، دستی به دامن و لباسش کشید و دست به سینه منتظر ماند تا اولین پرسش را پاسخ دهد.

الناز وقتی به تو گفته شد قرار است در مورد لژیون سردار با هم گفتگو کنیم چه حسی داشتی؟
خیلی خوشحال بودم.

از نظر تو پول‌هایی که برای لژیون سردار پرداخت می‌شود چه می‌شوند؟
به تهران داده می‌شود و آنها هم به آدم‌هایی که در حال مصرف مواد هستند کمک می‌کنند.

الناز تو برای چه خواستی پولت را برای این لژیون بدهی در حالی‌که می‌توانستی چیزهای مختلفی مثل طلا و لباس با این پول برای خودت بخری؟
وقتی که مامانم عضو لژیون سردار شده بود شب که به خانه آمد خیلی خوشحال بود من هم دوست داشتم مثل مامانم عضو لژیون سردار باشم و این خوشحالی را احساس کنم و الان هم خیلی خوشحالم.

از کنگره چه چیز یاد گرفتی؟
ادب، احترام گذاشتن به پدر و مادر

اگر روزی مهندس را ببینی دوست داری به ایشان چه بگویی؟
دوست دارم بگویم خیلی دوستتان دارم.

آیا دوست داری حرف دیگری اینجا بگویی؟
از آقای مهندس و خانم آنی کماندار و استاد امین تشکر می‌کنم.

اینجا دیگر گفتگوی ما تمام شده بود و من تنها، به سطح بالای معصومیت و ایمان این بچه‌ها می‌اندیشیدم، بی‌جهت نیست که مهندس از کودکان با عنوان «گل‌های کنگره» یاد می‌کنند. آنها در کنار شیطنت‌هایی که اقتضای سنشان است چه زیبا آموزش می‌بینند و چه عاشقانه، شمعی در دست می‌گیرند تا راه نمایان کنند.

مشتاق بودیم که آیه عزیز را هم در کنار خود داشته باشیم اما نهایتاً به تصویری از او بسنده کردیم.


 

عکس: همسفر نرگس (لژیون مرزبانی)
نگارش، تنظیم و ارسال: همسفر فهیمه لژیون کمک‌راهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی گنجعلی‌خان کرمان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .