English Version
English

عشق به انجام ها مهم است نه آرزوی داشتن

عشق به انجام ها مهم است نه آرزوی داشتن

به نام خدا
 

زمانی که یک انسان با کمک آموزش ها به تاریکی خودش پی می برد و یا متوجه می‌شود، راهی که می‌رود، صد در صد خطا است و در ادامه توانایی و حس آن را ندارد و زورش به نیروهای منفی نمی رسد، از کجا باید شروع کند؟
سوال کمی طولانی است، اما مضمون سوال این است که یک مقداری دانایی کسب کرده است اما آنقدری نیست، که نمی تواند موضوعات پیش آمده را حل کند و می داند غلط هستند.
یک موضوعی که باید بدانیم در مساله جهان‌بینی این است که وقتی وارد علم جهان‌بینی می شویم یک سری موضوعات در همان چند ماه اول حل می شود، مثلا اگر اعتیاد باشد، در مسیر درست خودش می‌افتد، هفت هشت ماه به کنگره آمده‌ام و آموزش های پایه ای را دیده‌ام و یک سری مسائلم حل شده است، اما الآن روی یک خط افتاده ام و نمی توانم چیزی را حل کنم. اولا توی مسیر قرار گرفتن و یافتن راه یک موضوعی است و طی کردن راه موضوع دوم است، آشنا شدن با جهان بینی و فهمیدن موضوع، شناخت نسبت به موضوع، مثل یافتن راه می ماند اما وقتی شما راه را پیدا کردی، اصلا به این معنا نیست که این هزار کیلومتر را طی کرده ای، پس بنابراین این توقع زیادی است که ما انتظار داشته باشیم موضوع درجا حل شود، گاهی اوقات آقای مهندس می‌گویند، یک موضوعی است که من بیست سال است که دارم به آن فکر می‌کنم، اما حل نشده است و دارم هنوز به آن فکر می کنم.
چیزی که من در این مقطع پیشنهاد می کنم می‌گویم اول شما بیا مسائل اضافه را بریز کنار، چندتا موضوع هست که همزمان درگیر شده ای و داری در چند جبهه می جنگی، اولین کاری که در کنگره می‌کنیم، می‌گوییم اضافه ها را بردار کنار بگذار یعنی چی؟ یعنی یک تنه‌ی درخت را انتخاب کن و شاخ و برگهای اضافه را بردار؛ به کنگره آمدی برای درمان اعتیاد، مسأله کار و ازدواج و ... را کنار بگذار، فقط یک غذایی داشته باشی بخوری و جایی برای خواب داشته باشی و آنقدری درآمد داشته باشی خانواده ات را حفظ کنی، این اولین کاری است که باید انجام بدهیم وقتی این کار را انجام دادی، به یکباره فشار کم می شود. خیلی وقت ها به این خاطر نیست که نمی توانیم یک موضوع را حل کنیم برای این است که در چند جبهه داریم می جنگیم. حالا اینها را کنار گذاشتی مرحله بعدی موضوعی است که یا باید ادامه بدهی یا عقب نشینی کنی، اگر توان لازم را نداری بنشین سرجای خودت، نمی‌خواهد موضوع را حل کنی، بگزار توانت زیاد شود و قدرتت بیشتر شود، بعدا حل می‌کنی، یکی از اشتباهاتی که انسان ناخودآگاه مرتکب می‌شود؛ فکر می‌کند که با هر موضوعی درگیر شد، باید حتما حلش کند، نه لزومی ندارد حلش کنید. قبل از اینکه وارد موضوع شوی می توانی اینها را انجام بدهی. حالا فرض می کنیم که با یک موضوع حیاتی روبه رو شده ای و خیلی قدرتش زیاد است. باید چکار کنی؟ باید از مشورت انسان های خردمند هم استفاده کنی، از استاد و معلم استفاده کنی نخواهی به تنهایی موضوع را حل کنی. خلاصه کلام این است که ما همیشه قادر نیستیم با جهان‌بینی ظرف مدت کوتاهی مشکل را حل کنیم، باید گاهی سال ها طول بکشد.

چطور قبل از ورود به یک جایگاه یا پذیرش یک مسئولیت می توانیم تشخیص دهیم ظرفیت لازم را داریم یا نداریم؟
تا حدی می‌شود فهمید، اگر قبل از اینکه آن جایگاه را بخواهیم به دست بیاوریم خیلی سرمست و شنگول باشیم و سر از پا نشناسیم و یک حالت خودشیدایی و سرمستی دارد مثلا یک ماشین و خانه‌ای بگیرد، یک حالت آدم را از خود بی خود کردن درون آن هست و این نشانه خوبی نیست، یعنی هنوز با آن موضوع ظرفت ساخته نشده است. من یک جمله ای را می گویم که عشق به انجام ها مهم است نه آرزو داشتن. اگر قبل از اینکه جایگاهی را بهش برسی و دوست داشته باشی در آن جایگاه، مثلا با خودت میگوی من این رستوران را بگیرم، چه پولی در می آورم و کاسبی به هم می زنم این دانشگاه را به من بدهند چه افتخاری می کنم میروم خارج سفر می کنم و یک اتاق کار برای خودم می زنم و غیره یکی این تصاویر در ذهنش می‌آید و یک شخص دیگر می‌گوید بگذار این رستوران را بزنم، یک غذای درجه یک و با کیفیت و مزه عالی و مفید با قیمت مناسب درست می‌کنم که خیلی ها بتوانند استفاده کنند، این یعنی عشق به انجام کار. اگر قبل از بدست آوردن جایگاه عشق به انجام کار داشته باشی نشانه خوبی است، اما اگر آرزوی آن جایگاه میز و مقام را داشته باشی نشانه این است که هنوز ظرفت آماده نیست.

آیا یک همسفر می تواند نقشی در بوجود آمدن خواسته درمان مسافرش ایفا کند؟
بگذارید یک مثالی بزنم. یک درخت میوه کی میوه اش می  رسد؟ فرض کنیم آب و کود را بدهیم، یک عامل دیگری هم مثل دمای هوا هست، مثلا میوه انار اوایل پاییز می رسد، کشاورزان می گویند، اگر یک باد سردی بخورد به میوه دو سه روزه میرسد و آماده می شود، پس آن آب و هوا و دما در آن که آن سیب به پختگی برسد تاثیر دارد؛ حالا فرض کنیم که مسافر آن درخت است و میوه اش هم میوه درمان است، حالا همسفر چه نقشی دارد؟ نقش آن خاک و باد و دما هست، یک همسفری که خوب باشد مثل چیزهایی هست، که به کمک آن می آید، مثل باران به موقع و محبتی که دارد و شرایطی که فراهم میشود که کمک می کند آن میوه در زمان مناسب تری و شکل مناسب تری به نتیجه برسد، پس در واقع درست است که خواسته با مسافر است، اما به دلیل پیوند محبتی که با همسفر دارد، نقشی که در به بار آمدنش هست، مثل جنس خاک و دمای هوا می تواند کمک کند این میوه خوب باشد. اگر همسفر بتواند آن پیوند محبت را با مسافر برقرار کند و آن انرژی محبت را به مسافر خودش بدهد و خودش برای این قضیه آموزش دیده باشد و چیزی یاد گرفته باشد، پس می شود گفت بستر ( یک بذر داریم که می شود خواسته انسان که آن مسافر بذر است) یک بستر هم داریم، کاری که همسفر انجام می دهد، در مهیا کردن بستر است، یعنی  شرایط را فراهم می کند؛ یک بستر خوب باعث می شود، که میوه به بهترین شکل به بار بنشیند، اما اگر نباشد مسافر به سختی و مشقت می افتد و مجبور است که خودش یک بستر هم فراهم کند. اگر آن بندهای محبت برقرار شود یک انرژی خاصی به مسافر می دهد اینها در کیفیت خانواده و درمان اثر می گذارد، اما این هم نیست که مسافر بدون همسفر بگوید، چون همسفر ندارم به درمان نمی رسم. قطعا می تواند به درمان برسد اما باید بار بیشتری به دوش بکشد.

پس از اینکه جایگاه پهلوان شدن را تجربه کردید چه تغییراتی درون و برون احساس کردید که فکر می کنید مرتبط با آن خدمت می باشد؟
من احساسم نسبت به خدمت مالی و پهلوان شدن این است که احساسی که در من ایجاد شد کمک کردن و دستگیری کردن و خدمت مالی برایم پررنگ تر شد و این خدمت هایی که برای من پررنگ بود فقط کارهای فیزیکی بود و خدمت جهان بینی و علمی بود، اما مساله مالی برایم یک مقدار کم رنگ بود، اما الان احساس می کنم که یک جاهایی باید این درآمدی که دارم، باید برای کار خاصی خرج شود و برای کنگره و کمک به انسان ها خرج شود و الان دیگر برای من انگار مثل یک وظیفه شده است و احساس می کنم چیزی که اتفاق افتاده این است که من مالک تمام این پول نیستم و این امانت است و من باید دقت کنم یک مقداری از این را در جای درستی و برای کمک کردن به انسان ها خرج شود و برایم مشخص شده است.

از کدام یک از خدماتی که تا به حال در کنگره انجام داده اید بالاترین انرژی را دریافت کرده اید؟
یک خدمت خاص نیست. یک زمانی در اردو بیشترین انرژی را می گرفتم یک زمانی در جهان بینی و یک زمانی در راهنمایی دادن به کمک راهنمایان بیشترین انرژی را گرفته ام. یک موقعی در لژیون آموزش دادن انرژی گرفته ام و تمامشان متفاوت بوده اند و در یک مقطعی یکی بهتر بوده است و قدر مسلم خداوند به انسان توفیق می دهد یک سری کارهایی را انجام بدهد و هر کدامش برایش یک احساس و انرژی دارد اما مقطعی بوده است.

به عنوان معلم جهان بینی که هزاران شاگرد در کنگره 60 دارید بفرمایید مهم ترین نکته ای که یک معلم باید رعایت کند چیست؟
البته این لطف خداوند بوده است؛ چون اگر من می خواستم مستقیما آموزش بدهم، هیچ وقت نمی توانستم هزاران شاگرد داشته باشم اما خداوند این شرایط را فراهم کرد که این اتفاق افتاد، اما من هیچ وقت نمی گویم که هزاران شاگرد دارم و بیان نکرده ام، اما اینکه خیلی ها این مطالب به دردشان خورده است، باعث شکر است و قدردانی می کنم از این قضیه که این شرایط برای من فراهم شد و آقای مهندس بستر را فراهم کردند و لطف الهی که چنین اتفاقی افتاد، اما اینکه چه مسئولیتی دارد، این است که موقعی که شما در هر زمینه ای معلم و الگو باشی خیلی از کارها را باید با دقت انجام بدهی، این است که هر کاری دوست داشته باشی نمی توانی و یا نباید انجام بدهی، چون یک الگو باید سعی کند بی عیب و نقص عمل کند، بنابراین باید روی اعمالش دقت و وسواس به خرج بدهد و با دقت کارهایش را انجام بدهد و کارهایش را بازبینی کند و چیزهایی که نمی داند درست است خویشتن داری کند، چون باید ثبت با سند برابر باشد و خودش باید سعی کند از مطالبی که آموزش می دهد، غافل نباشد، به واسطه اینکه من یک چیزی را به دیگران آموزش می دهم، این دلیل نمی شود که من صد در صد آن مساله را بلد هستم و دارم اجرا می کنم، باید دقت نظر داشته باشم و آن مطلب را خودم از یاد نبرم و فراموش نکنم، چون اگر خودم فراموش کنم یک زمانی می بینم یک نفر همان چیزی که من پنج سال پیش گفته ام را خوب انجام می دهد و خودم انجام نمی دهم و این باعث سرافکندگی است.

ادامه دارد ......


تایپ: همسفر علی محمودی
مصاحبه گر و تهیه و تنظیم: مسافر علی هادی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .