English Version
English

اصل انسان عوض می شود؟

اصل انسان عوض می شود؟

درباره دیده بان و مسایل مربوط به دیده بان ها سوالات بسیاری مطرح است، آیا دیده بان ها از ابتدا توانایی دیده بانی را داشته اند؟ یا آنها نیز زمانی سفر اولی بوده اند و با تلاش خود به این جایگاه رسیده اند؟ کدام یک؟ خیلی از افراد بوده اند که سفر اول خود را به خوبی تمام کرده اند و وارد سفر دوم شده اند ولی دیده بان نشدند. از طرفی هم می توانیم بگوییم کسانی هم هستند که مصرف کننده هم نبوده اند ولی توان انجام مسئولیت ها را ندارند، حضرت مولانا می فرمایند:

آنکه روزی شاهدش  خوشرو بود          گر سیه گردد تدارک جو بود

عقل و مبنای استدلال نمی پذیرد که آدمی خیلی خراب بوده و حالا ظرف مدت یک سال یا دو سال به جایی رسیده که خیلی تغییر کرده و دیگر دیده بانی در زمین که هیچ، دیده بانی در آسمان ها هم برای او کم باشد، قطعا همچین چیزی اتفاق نمی افتد آقای مهندس هم در جایی می گویند که خیلی از بچه های کنگره فلز وجودیشان فلز گرانبهایی بوده ولی این فلز آلوده شده است، مثل اینکه سکه طلایی داخل گل بیفتد، گل و ناپاکی و آلودگی می تواند روی سکه را بپوشاند اما جنس سکه عوض نخواهد شد. مورد دیگری که مطرح است این است که آیا جنس انسان ها تغییر می کند؟ آیا طلا تبدیل به مس می شود؟ یا برعکس مس می تواند به طلا تبدیل شود؟ بله هر دو می شود، اما چگونه و در چه شرایطی و در چه زمانی؟ اصول اینها را می دانیم اما زمان هیچکدام را نمی دانیم، چون هر چیزی یک تقدیری دارد، یک اندازه و قدر و بهایی دارد و خیلی عوامل باید دست به دست هم بدهند تا فلز کسی تغییر کند و این تغییر آنقدر سخت است که سردار می گوید: اصل آن چیزی است که الله به انسان عطا نموده است و بعد می گوید که اصل انسان ها عوض نمی شود. این پیام سوال خیلی بزرگی را پیش می آورد، اگر بگوییم اصل انسان عوض نمی شود پس با قضیه تبدیل فلز که قبلا گفتیم چکارکنیم؟ حالا باید اصل را تعریف کنیم و این که به چه چیزی اصل می گوییم؟ اگر بگوییم اصل همان فلز است که تغییر نمی کند پس ناچاریم بپذیریم یکسری انسان ها از ابتدا پلید به دنیا می آیند و فرزندان ابلیس اند و تا آخر کارشان تخریب است و یکسری انسان ها از اول آدمیزاد به دنیا می آیند و کارشان تا آخر سازندگی است، آیا اینگونه است؟ هم می تواند باشد و هم می تواند نباشد، جایی نگهبان از سردار می پرسد که اگر شخصی بدترین کارهای روی زمین را انجام داده باشد آیا می توانیم به اصلاحش امید داشته باشیم؟ سردار می گوید که: اگر بخواهیم به صورت کلی بگوییم، آری.
ما از این قضیه آنقدر می دانیم که بدانیم هیچ چیزی نمی دانیم، ولی فرمول کلی را داریم و تنها چیزی که مانع گمراه شدن ما می شود قوانینی است که ما داریم که می گوییم: صفت گذشته در انسان صادق نیست، صفت به چه چیزی می چسبد؟ به اصل می چسبد، آیا رنگ زرد به خودی خود معنا دارد؟ خیر، رنگ باید روی چیزی باشد تا معنا پیدا کند و به آن رنگ بدهد، حالا اصل آن رنگ است یا چیزی است که رنگ را به ما می نمایاند؟ اگر بپذیریم که صفات مانند رنگها جاری اند، رنگین کمان نمادی از صور پنهان است، گر چه صورت فیزیکی و جرم و چگالی دارد اما ما در حقیقت جسمی را در فضا نمی بینیم، ما در حقیقت رنگ را می بینیم، من می گویم رنگین کمان از شاهکارهای طبیعت است تا به ما بگوید که در صور پنهان نیز جسمیت می تواند معنا داشته باشد، اگر بپذیریم که صفات مانند رنگها هستند، صفات نیز باید به چیزی بچسبند تا معنا پیدا کنند، این که می گویند: اسماء الهی صفاتند و تجلی ذات حق اند یک بحث است و این که ما چگونه می توانیم این صفات را بشناسیم یک بحث دیگر. ما می گوییم الان در این فضا هم نفرت هست، هم عشق، هم محبت، هم دشمنی هست و هم دوستی، هم بخشش هست و هم حسادت، همه این حسها هست، چه کسی می تواند بگوید که نیست؟ چون تمام ذرات هستی باردار دانش هستی است، حتی اگر اینجا ابزار تجلی آن صفت وجود نداشته باشد، شما اگر در جایی باشید که چند نفر عاشقانه همدیگر را دوست دارند نمی توانیم بگوییم که آنجا نفرت وجود ندارد چون به محض اینکه بستر مهیا شود نفرت حضور پیدا می کند. صفات، اسماء و معانی اند، باید برای فهم تجلی پیدا کنند، تجلی این صفات چیست؟ مترجم اسماء الهی انسان است، انسان ها اگر خوبی و بدی نکنند ما چگونه خوبی و بدی را می فهمیم؟ حالا اینجا این بحث مطرح است که اگر صفات در حقیقت مثل رنگند، ممکن است، اصل انسان عوض نشود اما رنگ می پذیرد، دوباره و در ادامه می گوید: نفس تنها در انسان است که اگر اصلاح نشود تعالی را به عقب می راند، بلافاصله می گوید اما نفس تعالی یافته خواستار تخریب نیست، حالا ما نمی خواهیم خیلی به این بحث بپردازیم چون بحث سنگینی است اما این را می دانیم که صفت  گذشته در انسان صادق نیست، حالا این بحث چه ربطی به دیده بان دارد؟ می خواهم بگویم که دیده بان یک نام است، آنچه که دیده بان، مرزبان، ایجنت و راهنما را معرفی می کند جایگاه است، جایگاه یک ماهیت مفهومی بنیادین است که با مراتب مختلفی تعریف می شود، کسی که فرزند یک خانواده است جایگاه فرزندی دارد و کسی که پدر خانواده است جایگاه پدری دارد، یک نفر رهجوی سفر اول است و یک نفر دیده بان، همه ما بلا استثنا صاحب جایگاه هستیم، در وادی مسئولیت گفتیم که زمانی هست که جایگاه به صورت خاص تعریف می شود که ویژه ترین جایگاه، جایگاه انسانی است و این جایگاه در کنگره بسیار سنگین است و به صورت عجیبی بر پایه قوانین عمل می کند و به سرعت هم عمل می کند. در پیامی داریم که حقیقت در ادامه و اعمال نقاب از رخ بر می گیرد، در جلسه قبلی استاد امین چند نکته را گفتند، یکی اینکه شخصی نزد آقای مهندس می رود و می گوید من کی دیده بان می شوم؟ بحث مهمی که در آن جلسه مطرح شد این بود که ما بالاخره به دنبال جایگاه برویم یا نرویم؟ بخواهیم به جایگاه دیده بانی برسیم یا نخواهیم؟ من نمی خواهم، اگر من را زیر تلسکوپ ببرید و سلولهایم را رصد کنید همه سلولهایم فریاد می زنند که نه، حقیقتا از ته قلبم نمی خواهم. چرا من نباید بخواهم؟ اگر نخواهم که منافات دارد، اگر کسی بپرسد پس تو نمی خواهی خدمت کنی؟ می گویم: چرا، می خواهم خدمت کنم اما به دنبال جایگاه نیستم، حالا جایگاه را بخواهیم یا نخواهیم؟ مگر نمی گوییم که صفاتند که انسان را انتخاب می کنند، اگرکسی این را درک کرده باشد باید بگوید من نمی خواهم، اما چگونه نخواستنی؟
زمانی که سفر اول من تمام شد، راهنمایم به من گفت که باید راهنما شوی. گفتم: من نمی خواهم. گفت: نمی خواهی خدمت کنی؟ گفتم: چرا. گفت: اصلا به جایی که شال به گردن داری و درس می دهی فکر نکن، این یک محک اولیه است که ببینیم این قابلیت در تو هست یا نه، من قابلیت را می خواهم، هر کسی که در کنگره خدمت می کند، اگر قابلیت را نخواهد، ارزش ندارد، مثل کاسبی می شود که بگوید من درآمد نمی خواهم. بحث سر شناخت قوانین است، روزی که به من اعلام کردند که تو در کنگره مسئول هستی، من گفتم که تمنا می کنم که نه، اما به من گفتند که این یک فرمان است نه پیشنهاد، من از مسئولیت این جایگاه تنم به لرزه می افتد، یک زمانی انسان مجرد است و هر کاری که می خواهد می کند ولی وقتی انسان صاحب فرزند می شود آیا هر کاری خواست می تواند انجام دهد؟ یک زمانی به کارمندی می گویند که باید مدیر عامل اداره شود، آن فرد اگر شعور داشته باشد باید چهار ستون بدنش بلرزد، باید از خودش بپرسد که آیا من دانش این جایگاه و توان برداشتن این بار را دارم؟ آیا می توانم مدیریت کنم؟ تازه اگر تمام شرایط را داشته باشد بایستی با تن لرزان قبول مسئولیت کند و اگر غیر از این باشد عین جهالت است.

تهیه گزارش از مسافر صادق نقوی


منبع: وبلاگ لژیون مسافر محسن زهرایی

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .