حکم عقل را در قالب فرمانده کاملاً اجرا نماییم.
روزایی رو یادم میاد که هر کاری رو دوست داشتم انجام میدادم و اصلاً به عاقبتش فکر نمیکردم. دوست داشتم تو لحظه زندگی کنم و فکر میکردم آدم زرنگی هستم. وقتی سر دوراهی انتخاب میرسیدم راحت ترین رو انتخاب میکردم. البته همیشه اینجوری نبود و گاهی وقتها هم با دیگران مشورت میکردم و معمولاً توکارهایی که مشورت میکردم موفق تر بودم؛ و این همیشه برام سؤال بود که چرا این اتفاق می افته. همیشه تو خودم صداهایی رو میشنیدم که با هم میجنگیدن. یکی میگفت بخون اون یکی میگفت ولش کن که چی؟
این همه خوندن آخرش چی شد. یکی میگفت برو؛ اون یکی میگفت نریها، بدبخت میشی؛ اونجا به دردت نمیخوره. یکی میگفت بکش، یه دود که اشکالی نداره؛ این سیگاره همه دارن میکشن؛ اونیکی میگفت نه آگه بفهمن چی؟ آبروت میره و هزارتا آره و نه دیگه!
سالها گذشت و من انتخاب میکردم. به جایی رسیدم که دیگر انتخابی برایم وجود نداشت. صدای مخالفی نمیشنیدم. روز به روز حالم بدتر از دیروز میشد. راه برگشتی برایم نبود. به خودم آمدم دیدم از آن پیمانی که میشناختم خیلی دور شدم. من میخواستم بهترین زندگی را برای خودم درست کنم. میخواستم جای خالی پدرم را برای برادرم پر کنم. میخواستم مرد بشم. باعث افتخار مادرم. میخواستم همسرم رو خوشبخت کنم. میخواستم آدم خوبی باشم!... اما چی شد؟...
قصه زندگی من شاید شبیه قصه زندگی هزاران نفر باشد که ندانسته و نخواسته وارد تاریکیها شدن. اگر میدانستم عاقبتم چه میشود قطعاً وارد این بازی کثیف نمیشدم.
به نقطه زیر صفر رسیده بودم و منتظر معجزه؟
از طریق یکی از آشنایانم به کنگره معرفی شدم؛ و از آن زمان زندگیام دگرگون شد. کنگره برای تمام سوالهایم جواب داشت. سوالهایی که یک روز برای فرار از آنها به مواد پناه برده بودم. کنگره تمام ابزار برای برگشتن من به زندگیام را در اختیارم گذاشت.
بعد از خواندن وادی ششم تازه فهمیدم صداهایی که سالها در درونم میشنیدم چی بودن. وادی ششم از عقل صحبت میکرد. عقلی که خیلیها اعتقاد دارند شخص مصرف کننده فاقد آن است. کنگره از صور آشکار و پنهان انسان صحبت کرد. کنگره تعریف دقیقی از آنچه که تا کنون فقط اسمشان را شنیده بودم به من داد. کنگره از تفکر صحبت کرد. از جهالت، از دانایی، از نفرت، از عشق، از امید و نا امیدی، مسئولیت و بی مسئولیتی، از رفتن و رسیدن و از نزدیک شدن به فرمان عقل. کنگره من را به من نشان داد در یک کلام منو احیا کرد.
آموختم بواسطه استفاده از مواد مخدر میزان دسترسی من به عقل کم شده و اگر درمان اتفاق بیافته مانند دیگران و گذشته میتوانم از این نعمت استفاده کنم.
در کنگره آموختم که نفس چیست و چه مراحلی داره. نقشه راه عبور از تاریکیها به سمت روشناییها را بدستم سپرد و گفت: بخواه؛ میتوانی.
کنگره راهنمایی را برای من آموزش داده بود که با نهایت محبت و عشق به من کمک کند. راهنمایی که بتوانم به او اعتماد کنم و تا زمان بهتر شدن اوضاع رو داناییش حساب کنم.
آموختم که یا میبرم یا میآموزم و هیچ شکستی در کار نیست. آموختم که باید با تعقل تفکر کنم تا نتیجه مثبت بگیرم. چون عقل هیچگاه فرمان اشتباه صادر نمیکند. اگر کاری کردم و نتیجه اشتباهی گرفتم بدانم خودم کردم و تقصیر هیچ کسی نیندازم. یاد گرفتم اگر خواسته ای دارم باید فرمان برای انجام آن صادر شود. برای انجام هر عملی به صداهای درونم خوب گوش کنم تا تشخیص دهم از چه قسمتی صادر میشود. از طرف نفس اماره یا نفس مطمئنه؟ باید تمرین کنم تا آرام آرام صدای نفس اماره کمترو کمتر بشه.
با این آموزشها و هزاران آموزش دیگر تونستم مشکلم با مواد رو حل کنم و بدونم هنوز اول راهم و میلیونها آموزش دیگر پیش رو دارم و باید یکی یکی آنها را بگذرونم.
آموختم برای آنکه بتوانم فرمانده خوبی برای شهر وجودی خودم باشم که سالها بدلیل بی کفایتی و بی لیاقتی خودم باعث تخریبش شده بودم باید فرمانپذیر خوبی باشم. فرمانهایی که از طریق راهنمایم صادر میشد که او هم از راهنمایش آموخته بود و در نهایت آموزشهای آقای مهندس بود که ایشان هم از راهنماهایشان آموخته بودن و منشأ تمام این آموزشها خداوند پاک و منزهی است که همیشه بهترینها را برای بندگانش میخواهد و بهشتش را برای انسانهایی محیا کرده که از تعادل بیشتری برخوردار باشند و من انسان بدلیل دور شدن از فرمان عقل راه افراط و تفریط را در پیش گرفتم و جهنم را به جان خریدم.
از نشانههای رسیدن به فرمان عقل داشتن زندگیای آرام و رو به پیشرفت است. زندگیای بدون هیچ تشویش و تنشی. بدون دروغ و کینه و حرص؛ و کلاً انسان باید به نقطه ای برسد که بداند اگر ذره ای بدی کند به خودش برمیگردد. اگر ذره ای کار نیک انجام دهد پاداشش را خواهد گرفت. یا به مال یا به جان.
انسان باید به جایی برسد که از زندگیش بیشترین لذت را ببرد با رعایت کامل قوانین. چون ضد ارزشها مانند شرابی زهرآگین در جام طلایی است و رعایت قوانین و ارزشها مانند آبی است گوارا در گوزه ای گلی و راه ضد ارزشها در ابتدا بسیار لذت بخش و سرسبز و فریبنده و در انتها به پرتگاهی میرسد که پوست انسان را میکند. نزدیک شدن به فرمان عقل باعث میشود که انسان فریب ظاهر فریبنده ضد ارزشها را نخورد و به ایمانش بیافزاید. ایمان به خوبی و محبت. به گذشت و بخشش. به صداقت و خدمت کردن به مخلوقات خالق بی همتایش. خالقی که به عاشق میگوید حسابت با عشق است و با معشوق چه حساب؟
به امید اینکه روز به روز به فرمان عقل نزدیکتر شویم و طعم شیرینش را بچشیم. با خودمان آشتی کنیم که هیچ لذتی بیشتر از این نیست که انسان احساس کند خدایش از او راضی و خشنود است.
با احترام کمک راهنما مسافر پیمان شریفی
منبع کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
7147