نوش دارو پس از ترک تریاک
تا اینکه...
در نوروز سال 90 به همراه خانوادهام به اجبار و رودربایستی به سفر زیارتی مکه رفتم ولی دلهرهی نبود، مواد من را مضطرب کرده بود به طوری که بارها از رفتن به این سفر صرفنظر کردم ولی فشار و اصرار خانواده من را باز پشیمان میکرد و بالاخره تصمیمم برای رفتن قطعی شد. هنگامی که در فرودگاه بودم به خودم گفتم حالا که خداوند تو را طلبیده پس تو هم مسیرت را درست کن و از مواد مصرف کردن دیگر دست بکش، غافل از اینکه مشکل خود را نمیدانستم و فکر میکردم اراده قوی تنها لازمه ترک اعتیاد است.
برای اولین بار که نگاهم به کعبه افتاد چشمانم پر اشک شد، ناتوانی را در خودم احساس کردم و با تمام سلولهایم از خداوند خواستم از اعتیاد نجاتم دهد و شدت اشکهایم به حدی بود که هنگامی که سجده کرده بودم اشکهایم بر روی سنگها جاری شده بود و جالب اینکه همه که این صحنه را دیده بودند فکر میکردن که من از شدت ایمان بالا و خلوصم اینگونه هستم. البته این را بگویم در آن دوره واقعاً دیگر سرم به سنگ خورده بود و تقریباً فهمیده بودم که چه بلای بزرگی بر سر خودم با نادانی آوردهام اما دیگر هیچ نقطه روشنی برای رهایی از این باتلاق نمیدیدم ولی خواست ترک در من قوی بود و احساس میکردم که خداوند در آن لحظه به من آمین گفته است و به خود قول دادم که دیگر مصرف شیشه را کنار بگذارم و هر لحظه که وسوسهاش سراغم میآمد خود را به طفره میزدم.
تا اینکه سفر تمام شد و من به ایران بازگشتم. به محض اینکه از مهماندار هواپیما شنیدم که بر روی آسمان ایران هستیم فکر مصرف شیشه امانم را برید به حدی که در فرودگاه خانوادهام را به منزل فرستادم و خودم رفتم به منزل یکی از دوستانم برای مصرف شیشه و باز روز از نو شروع شد و همین روال ادامه داشت تا اینکه دو ماه گذشت و اوضاع جسمیام بسیار نا به سامان شد، به نقطهای رسیدم که با مرگ دیگر دست و پنجه نرم میکردم و هر کدام از اعضای خانواده با نگاهی پر از ناامیدی من را سرزنش میکردن ولی به روی من نیاورده بودن که من یک معتاد شدهام.
روزی با کلافگی و حال خرابی تمام به منزل آمدم خیلی روزگار بدی بود، از ناحیه شغلم آسیب دیده بودم و یک معاملهام کرده بودم و پولم رفته بود، در آن زمان دیگر به جایگاهی رسیده بودم که چیزی برای از دست دادن نداشتم و مقصر تمام این گرفتاریها را خدا میدانستم. همسرم به من گفت که به یک سری کلاس رفته و برایش جالب بوده که اعتیاد را با یک نوع شربت ترک میدهند، من بسیار تعجب کردم و با خود گفتم چنین چیزی ممکن نیست، مگر میشود؟ بعد شروع کردم به دعوا و بحث که به من چه مگر من معتادم که با این سمت شغلی بیایم و کنار یک سری معتاد بنشینم. در همان حال بودم و لباسهایم را پوشیدم که برم سراغ مصرف مواد، یک کتاب استخاره روی میز بود آن را باز کردم که بروم یا نه که دیدم نوشته بود انجام این کار نابودی است برای یک لحظه از رفتن صرف نظر کردم و با منیت کامل به همسرم گفتم حالا برویم این همه میگی کنگره ببینیم چی هست؟!
آمدم، به محض وارد شدنم دیدم مردی مسن بر روی پلههای حیاط در آکادمی نشسته و در حال امضا کردن است، از همسرم پرسیدم ایشون کی هستن؟ که پاسخ داد بنیانگذار کنگره. بعد به همسرم گفتم خب فهمیدم شما برو تو ماشین تا من برم پیش این آقا، جلوتر که رفتم آن لحظه یک نیرویی در درونم به من گفت گمشدهات پیدا شده، این مکان همان جایی است که سالها به دنبالش بودی، بدون هیچ ممانعتی اطمینان کردم و به آقای مهندس گفتم که معتاد هستم. آقای مهندس با تعجب به من نگاه کرد و گفت مگه تو مصرفکنندهای؟ منم که سرشار از شرم بودم گفتم بله. سپس از یکی از دوستان خواست که من را مشاوره کند.
وقتی به عقب نگاه میکنم خیلی سریع گذشت 11 ماه سفر کردم ولی در صبر این گذر زمان، بیصبری نکردم. مطیع کامل کمک راهنمای دلسوزم بودم تا توانستم از دام بزرگترین دشمنان ابتدا نادانی سپس اعتیاد رها شوم. وقتی طعم این رهایی را چشیدم و از بند آزاد شدم توانستم خودم را بشناسم و از خیلی کارهای ضد ارزشی دست بکشم، حسهایم را پاکسازی کنم و به خودم ثابت کنم از این معتاد شیشه میتوان رسید به جایگاهی که با خدای خود پیمان بستم که از کارهای ضد ارزشی به دور باشم یعنی اجرای وادی هشتم. من به کنگره آمدم که اعتیادم را درمان کنم ولی به چیزهای باارزشتری رسیدم.
از خداوند سپاسگزارم که کنگره و آقای مهندس را در مسیر زندگیام قرار داد تا بتوانم اول خود را بشناسم و بعد خداوند را...
سلام دوستان دوستعلی هستم یک مسافر، آخرین آنتی ایکس مصرفی شیشه، مدت تخریب بیش از 20 سال، روش درمان دی اس تی با داروی شفابخش شربت اوتی با راهنمایی کمک راهنمای عزیزم آقای مهدی سلطانی، مدت رهایی یک سال و هفت ماه.
منبع: نمایندگی سعادت آباد
از پایپ شیشه تا پیمان با خدا (قسمت اول)
از پایپ شیشه تا پیمان با خدا (قسمت دوم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
3750