با عرض سلام خدمت دوستان
حال من خوب است و امیدوارم حال شما هم خوب باشد.
نمیدانم از کجا شروع کنم. از لحظهای که برای اولین شب زندگی وارد خانهٔ جدیدمان شدم. چه استرس عجیبی در دلم به وجود آمد که بعدها، شبها با دیر آمدن همسرم تشدید میشد و بهمرورزمان متوجه شدم که بعد از بستن مغازه در منزل دوستانش دورهم جمع میشوند و سیگاری مصرف میکنند و هر چه با او صحبت میکردم میگفت تفریحی است و همیشگی نیست و حواسم جمع است تا بالاخره بعد از به دنیا آمدن فرزند اول متوجه شدم که دیگر یک مصرفکننده است.
خانوادهام نیز متوجه شدند و میخواستند مرا به خانه خودشان ببرند ولی من ماندم و گفتم انشالله درست میشود و کنار میگذارد.
همینطور روزها، هفتهها، سالها گذشت و من مسافرت با دوستان و شب دیر آمدن و ورشکستگی او در مغازه را شاهد بودم و هیچوقت صدایم درنیامد و بعضی وقتها متوجه میشدم که حالش خراب است و دو سه روزی به حال عجیبی در منزل میخوابید و هیچوقت در مورد این قضیه با من حرف نمیزد و هر وقت سر حرف را باز میکردم کتمان میکرد و همیشه من حالم بد بود.
بار مشکلات زندگی روی شانهام سنگینی میکرد تا بالاخره دیگر نتوانست در مغازه کار کند و به بهانهای مغازه را اجاره داد که میخواهم جای دگر کارکنم و مشکلاتمان را حل کنیم.
مدتی گذشت و او دیگر دنبال کار نبود و چهار سال توی خانه بود و دوستانش پیش او میآمدند.
دیگر کلافه شده بودم. همیشه میگفتم چارهای ندارم باید بسازم و بسوزم چون زندگیام را دوست داشتم و به خاطر دو فرزندم پای این زندگی ایستادم تا بالاخره یکی از روزهای اسفند 91 همسرم گفت من به کلاس میروم.
گفتم چه کلاسی؟ گفت: میخواهم آموزش بگیرم. چند جلسهای که رفت فهمیدم خبری جدید درراه است.
بالاخره یک روز گفت: فلان دوستم را میشناختی، او به تهران رفته و با شربت OT درمان شده و حالش خوب شده و به من میگوید بیا کنگره 60 قزوین و سفر کن تا به درمان برسی فقط شربتش هزینه دارد...
در جوابش گفتم: مگر الآن هزینه نداریم ...برای درمان شما هیچ اشکالی ندارد چون هدف خوب شدن شماست.
او نیز استقبال کرد و به کلاس رفتنش ادامه داد. مدت 5 ما بود که به کنگره میرفت و من پرسیدم کی خوب میشوی و تا کی باید شربت بگیریم و او در جواب گفت: خودت بیا ببین چه خبره.
خانمهای دیگر هم میآیند و بالاخره بعد از عید ماه رمضان سال 92 من هم با کنگره آشنا شدم و آمدم.
مشاور تازه واردین به من کفت بیا تا در درجه اول حال خودت خوب شود.
اگر نیایی بعد از 11 ماه مسافرت خوب میشه ولی تو همچنان افسرده و ناامیدی و منم علاقهمند شدم و الآن حدود 15 ماه است که به کنگره میآیم و سعی میکنم آموزش بگیرم و در خانه کاربردی کنم.
مسافرم 15 ماه سفر کرد و در حال حاضر نزدیک 3 ماهه که رهاشده و آرامش زندگیمون را مدیون کنگره هستیم.
گاهی اوقات استرس به من وارد میشود و اگر راهنمای خوبم نباشد نمیتوانم حرفهای دلم را به کسی بگویم.
همیشه از ایشان کمک میگیرم و خدا را شاکرم که این راه را به ما نشان داد.
امیدوارم کسانی که مثل ما با مشکل اعتیاد درگیر هستند راهشان را پیداکرده و به رهایی برسند چون لحظهٔ رهاشده و گرفتن گل رهایی از دست آقای مهندس خیلی شیرین است زیرا خودم آن روز را تجربه کردم.
انشا الله همه سفر اولیها این روز شیرین را تجربه کنند.
مهندس و خانواده محترمش برای همیشه باشند تا با آموزشهای آنها حس بد چندین ساله ما خوب شود.
از خداوند منان می خوام در این راه کمک و یاریام کند.
ط-ت از قزوین
منبع کنگره60
- تعداد بازدید از این مطلب :
3089