English Version
English

چای آخر

چای آخر

سال‌ها بود که به‌واسطه اعتیادم قابلیت و توانایی زندگی سالم و درست را از دست داده بودم. منزوی، گوشه‌گیر و پر از افکار و احساسات بد و منفی نسبت به خود ، اجتماع، خانواده و در کل محیط پیرامونم! به‌واسطه اعتیادم همه را مقصر می‌دانستم

حتی پدر و مادرم! بااین‌وجود گاهی این تفکر به سراغم می‌آمد که شاید اعتیاد باعث این‌همه آشفتگی و ناآرامی در زندگی‌ام گردیده است.

بارها و بارها برای ترک اعتیاد اقدام کرده بودم اما حالت‌های پس از ترک عدمشناخت نسبت به جسم، روان وجهان بینی مرا دوباره به سمت مصرف مجدد سوقمی‌داد.

به کمک دارو و تحت نظر پزشک هم اقدام به قطع مواد مخدر  کرده بودم اما بعد ازمدتی دارو به مواد مخدر مصرفی نیز اضافه می‌شد. با این فکر که: توانسته‌ایبه کمک دارو مواد مخدر را قطع کنی، پس حالا برای یک‌بارمصرف کن اما همان یک‌بار  باعث می‌گردید مجدداً چرخه مصرف و اعتیادم شروع به حرکت کند ولیاین بار اوضاع وخیم‌تر شده بود، اعتیاد به  مواد مخدر و دارو!

یادم می‌آید مهروموم‌های پیش که هنوز خانواده‌ام نسبت به قطع مصرف من امیدداشتند من رو با وخامت اوضاعی که برای خود به وجود آورده بودم، هفته‌ای سه مرحله با مراجعه به مراکز مربوطه زیر برق می‌بردند تا شوک ناشی از آن باعث سر خوشی و شور و شعف در وجود من گردد و شاید دوباره به زندگی برگردم اما از این ترک‌های متعدد و حمایت‌های خانواده سال‌ها گذشته بود و اوضاع‌واحوالم آشفته‌تراز قبل گردیده بود.

مدت‌های طولانی خود را در یک اتاق حبس می‌کردم و مشغول مصرف بودم، باوجوداینکه در کنار خانواده زندگی می‌کردم  شاید روزهامی‌گذشت اما من هیچ‌کدام از اعضای خانواده را نمی‌دیدم و صرفاً جهت تهیه مواد مخدر به بیرون از منزل می‌رفتم. توانایی غذا خوردن را ازدست‌داده بودم، غذا در ظرفی سرو می‌گردید و پشت درب اتاقم گذاشته می‌شد که گاهی در همان اتاق از آن غذا می‌خوردم. از طرف خانواده به دلیل سال‌ها اعتیادم سراغی از من گرفته نمی‌شد، آنها نیز خسته و ناامید شده بودند حقیقت امر این بود که دیگر توانایی دیدن من را  با این اوصاف نداشتند.

درواقع دریافته بودم که دو راه بیشتر ندارم، زندگی با مصرف مواد مخدرمرگ

تدریجی یا زندگی بدون آن!

در مورد گزینه اول هرروز مرگ خاکستری را تجربه می‌کردم و حتی در خواب بهحالت‌های اغما و بیهوشی و همچنین کابوس‌های شبانه می‌رفتم؛ اما زندگی بدونمصرف هم برای من امکان نداشت تجربه بارها و بارها ترک و قطع مواد این مسئله را برای من به اثبات رسانده بود، داستان اعتیاد در زندگی‌ام همانند یک قله چندهزاری شده بود که در سرمای منفی شصت درجه بدون دانایی و شناخت و همچنین بدون راهنمایی که مسیر را  به من نشان دهد قابل فتح نبود.

افکار افیونی به حدی بر من رسوخ کرده بود که بعد از روزها گزینه سوم را به من پیشنهاد داد که در طول زندگی‌ام دو بار به‌صورت ناموفق آن را تجربه کرده بودم، یعنی  امتحان نمودن خودکشی...

بله! برای خداحافظی از این‌همه درد و مشقت و عذاب روحی و جسمی، شنیع

ترین و سخیف‌ترین راه را انتخاب نمودم، مصرف یک‌باره قرص به تعداد صد عدد!بدون درنگ کاغذی برداشتم حرف‌های پر از درد و رنج به‌واسطه اعتیاد را نگاشته و درپایان خداحافظی نمودم.

احساس می‌کردم از این زندان درونی که برای خودساخته بودم آزاد خواهم شد و از جهت دیگر ترس و اضطراب شدیدی بر من حاکم شده بود اما من به دلیل رهایی از احساس سربار بودن و اضافه بودن  تصمیمنهایی  خود را گرفته بودم. کیف را بازکرده قرص‌ها را بیرون آوردم و باحال عجیبی آنها را در ظرفی ریختم، احساس کردم قرص‌ها با من حرف می‌زنند و من با سکوت مگریستم.

با یک لیوان آب کلیه صد عدد قرص را بلعیدم و از اتاق بیرون آمدم. درحالی‌که سکوت کرده بودم در جمع خانواده قرار گرفتم، خانواده (خاصه پدر و مادرم) با تعجببسیار زیادی مبنی بر اینکه چه اتفاقی افتاده که من‌بعد از مدت‌های مدیدی از اتاق  بیرون آمده‌ام به من نگاه می‌کردند و من باحالتی  پر از وداع و تمنای بخشش بهآنها نگریستم.

قرص‌ها هنوز تأثیرات مخرب خود را نگذاشته بودند که من تقاضای چای کردم مادر مهربان و همیشه دلسوزم یک لیوان پر از چای را به دست من دادند و من

مشغول خوردن شدم و دیگر هیچ...

 

نویسنده: مسافر رضا 

منبع کنگره60

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .