همهٔ ما از کنگره آموختهایم که اعتیاد، ترکیبی است از انسان و مواد مخدر.
البته نه هر انسانی؛ انسانهایی که دانایی دارند و آگاهاند با مواد مخدر ترکیب نمیشوند و یا اینکه ...
ولی انسانهایی که در تفکراتشان یا در جسمشان و یا در رفتارهایشان نقصی داشتهاند و در کل فرماندهانی نالایق بودهاند، با مواد مخدر ترکیب میشوند و اعتیاد حاصل میگردد.
انسان + مواد مخدر = اعتیاد
حال اگر از این فرمولی که گفتیم، گزینهٔ مواد مخدر را حذف کنیم (ترک ناگهانی مواد مخدر)
انسان + مواد مخدر = اعتیاد (؟)
شاید جواب قبلی یعنی اعتیاد حاصل نگردد. ولی آیا انسانی که فرماندهی نالایق بوده میتواند با توجه به اینکه مواد مخدر از او جداشده، به تعادل و آرامش دست یابد؟
قطعاً انسانی که نمیتواند بر نفسش، خواستهای آن و تفکراتش، فرماندهی لایق باشد، بدون مواد مخدر هم در آرامش و تعادل نخواهد بود و چهبسا با اندک فشاری به مصرف دوباره مواد مخدر روی آورد.
پس نتیجه میگیریم که اگر خواستار آرامش و تعادل هستیم، علاوه بر اینکه باید مواد مخدر از انسان جدا شود، باید آن انسان به انسانی دیگر تغییر کند.
یعنی باید از فرماندهی نالایق بهفرماندهی لایق تبدیل گردد و هر تبدیلی هم بدون تغییرات فراوان، درگذر زمان، امکانپذیر نخواهد بود.
برویم سراغ یکی از خصلتهای انسان که انسان در اول زندگی خود بمانند یک مقلد است و از پدر و مادرش تقلید میکند؛ مانند صحبت کردن و یا راه رفتن و ...
ولی قرار نیست که تا آخر عمر مقلد باشد و با بالا رفتن سنش، همچنین تفکر و تمرین و کسب مهارتهای مختلف، روزی به مرحلهٔ بلوغ بودن میرسد.
که اگر بخواهد تا آخر عمر تقلید کند و نخواهد که مبلٌغ شود، همیشه با شکست مواجه است و نمیتواند با آرامش زندگی کند.
این دقیقاً عین همان فرایند شاگردی تا استادی است و یا فرمانبرداری تا فرماندهی.
هیچکس از پیش خود چیزی نشد هیچ آهن، خنجر تیزی نشد
هیچکس استاد قنادی نگشت تا که شاگرد شکرریزی نشد
یک شاگرد که هیچ فن و هنری نمیداند، چگونه میتواند به درجهٔ استادی نائل شود؟
یک سرباز صفر، چگونه میتواند در جایگاه یک درجهدار خدمت کند؟
یک رهجوی سفر اولی چگونه میتواند مانند یک سفر دومی و یا یک راهنما رفتار کند؟
به اطراف خود خوب که نگاه کنیم میتوانیم هزاران هزار از این موارد را پیدا کنیم. این سیستم پیشرفت و ترقی است که از کم باید شروع کرد.
البته کنگرهای که نگاه کنیم میبینیم که فرمانبرداری نهتنها کم نیست بلکه اولین قدم برای رسیدن به اوج است.
در کنار قوانین زیادی که در زندگی برقرار است باید این قانون را هم یاد بگیریم و به آن احترام بگذاریم و رعایتش کنیم؛ که اگر نخواهیم قبولش کنیم، خودمان متضرر میشویم.
پس آن انسانی که فرماندهی نالایق بوده و میخواهد از مواد مخدر جدا شود و در آرامش و تعادل زندگی کند، راهی ندارد جز اینکه فرمانده شود و قبل از آن فرمانبرداری را تمرین کند.
و هر چه فرمانبرداری اش بهتر و قدرتمندتر باشد، در آینده فرماندهیاش بهتر و قدرتمندتر خواهد بود.
فرماندهی شهر وجودی کم از فرماندهی کهکشان ندارد و اگر به این باور برسیم حتماً ارزش فرمانبرداری را خواهیم دانست. اگر بفهمیم که قرار است در چه جایگاهی فرمانروایی کنیم قطعاً ارزش و قیمت فرمانبرداری را خواهیم یافت.
پس اولین قدم فرماندهی، همان فرمانبرداری است؛ نوشتن یک خط، به پایان بردن یک خط و در انتها و ادامه شروع کردن خطی جدید که فرمانبرداری خط قبلی و پیشنویس خط فرماندهی است که اگر خوب بنویسیم و خوب به انتها برسانیم میتوانیم در خط بعدی یعنی فرماندهی بهتر عمل نماییم.
از شروط فرمانبرداری، اطاعت به چونوچراست و اطمینان به فرمانده. بیاعتمادی ریشهٔ هر پیوندی را سست میکند و مانند ویروس در اتصال روابط رهجو و استاد رخنه کرده و پوچی و بیهودگی به بار میآورد.
که اگر خواست فرماندهی باشد، فرمانبرداری شیرین و بلامانع میشود.
فردی که فرمانبرداری میکند، در خود تغییر ایجاد کرده و ایجاد این تغییرات او را به فرمانده تبدیل میکند. لزوم رسیدن بهفرماندهی، تغییر کردن در جهت فرماندهی است که این تغییرات درگذر زمان و حرکت و تلاش صورت خواهد گرفت.
نویسنده کنگره 60: سید مهدی محمدی
منبع کنگره60
- تعداد بازدید از این مطلب :
2036