English Version
English

عالم خیال

عالم خیال


هرگاه در عالم خیال به گذشته برمی‌گردم مطلبی مرا بسیار آزار می‌دهد. من درگذشته بی‌هدف بودم و به هیچ‌چیز اعتقادی نداشتم و فکر کردن به آن ایام مرا عذاب می‌دهد. به نظر من اعتقاد به قدرتی فراتر از همه نیروهای موجود در عالم هستی، انسان را به‌سوی ارزش‌ها سوق می‌دهد ولی انسانی که به هیچ نیرویی اعتقاد و به هیچ منبعی تعلق ندارد، همواره به‌سوی پوچی و ناامیدی حرکت می‌کند.

اکنون، در این دوران از زندگی‌ام هرگاه به جهان هستی می‌نگرم خیال می‌کنم برای اولین بار است که جهان و شگفتی‌های آن را می‌بینم. پیش‌ازاین به‌اندازه‌ای در تاریکی‌های درون خود غرق‌شده بودم که هیچ نمی‌دیدم. خودم و هر آنچه در اطرافم بود برایم معنایی نداشت و در دنیا جز پوچی و بی‌معنایی چیزی نمی‌دیدم. اکنون‌که کمی از آن دوران فاصله گرفته‌ام گمان می‌کنم دلیل تفکرات پوچ‌گرایانه من این بود که من نمی‌خواستم باور کنم که نیرویی مطلق وجود دارد که من و همه دنیا را هدف‌دار آفریده است. من زمانی گمان می‌کردم که فقط برای کسب لذت وارد دنیا شده‌ام، بدتر از آن لذت را فقط در اموری پوچ و بی‌نتیجه جستجو می‌کردم.

نمی‌دانستم و شاید هم نمی‌خواستم باور کنم که انسان می‌تواند به دیگران لبخند بزند و خودش لذت ببرد، کمی دانستم محبت کردن، صداقت، پاکی و همه رفتارهای باارزش به انسان حس لذتی و وصف‌ناشدنی می‌دهند. هرگاه در مقابل مشکلات درمانده می‌شدم، هرگاه کاری پیدا نمی‌کردم که از آن لذت ببرم و به‌طور کل در بیشتر لحظات زندگی‌ام حس بیهودگی و به‌دردنخور بودن به من دست می‌داد. این لذت‌جویی‌های بی‌حدومرز مرا در سراشیبی نابودی و ناامیدی قرار داده بود. تا اینکه وارد کنگره 60 شدم.

در ابتدای راه مرا با وادی اول و مفهوم واقعی تفکر آشنا کردند. یاد گرفتم هر تفکری را که تا آن زمان در زندگی خود داشته‌ام کنار بگذارم، ازآن‌پس این کنگره بود که به تفکرات من جهت می‌داد. زمان می‌گذشت و من در کنگره آموزش‌های نابی می‌دیدم، با ابزارهایی که قرار بود در طول سفر خود به آنها نیاز پیدا کنم، آشنا می‌شدم تا اینکه به وادی دوم رسیدم، سرزمین خروج از حس پوچی و ناامیدی.

عنوان این وادی مرا غرق در حس عجیبی کرد. حسی که تا آن لحظه تجربه نکرده بودم. با خود فکر کردم آیا من ارزشمندم، هیچ و بیهوده نیستم، آیا وجود من نیز در سیر جهان اهمیت دارد. قبل از آن فکر می‌کردم که بودونبود من و بسیاری از موجودات دیگر هیچ اهمیتی ندارد اما در کنگره یاد گرفتم هر جزء این جهان، هرچقدر هم که کوچک باشد مهم است، هدف دارد و برای منظور خاصی آفریده‌شده است.

یاد گرفتم قدرت مطلق تمام هستی را هدفمند آفریده است. ما از لحظه آفرینش به‌سوی مقصدی خاص در حال حرکت هستیم و آن رسیدن به نقطه پیدایشمان می‌باشد، رسیدن به ذاتمان که همانا خداوند ما را خلق کرده و از روح الهی در ما دمیده است. در وادی دوم یاد گرفتم که همه‌چیز در درون و برون ما است و به‌واقع معنی این جمله را درک کردم که درون ما مانند قله‌های آتش‌فشان هست، آرام و بی‌صدا که اگر توان حرکت یابیم، این نیرو ما را در جهت رسیدن به خواسته‌هایمان هدایت خواهد کرد. حالا وقتی به دوراهی‌های زندگی می‌رسم فکر می‌کنم، اگر فکرم کارساز نبود مشورت می‌کنم، من اعتمادبه‌نفس پیداکرده‌ام، زمانی حتی نمی‌توانستم راحت حرف بزنم اما حالا حداقل می‌توانم چندجمله‌ای برای دلم بنویسم. هرروز چیز تازه‌ای در خودم کشف می‌کنم. دیگر احساس بیهودگی نمی‌کنم. من اشرف مخلوقاتم، موجودی هستم شگفت‌انگیز که اگر خودم را باور کنم و درونم را بشناسم و به نیروهای درونم قدرت حرکت در جهت مثبت را بدهم، می‌توانم رفیع‌ترین قله‌های انسانیت را فتح کنم و به مبدأ خودم بازگردم.

نویسنده: مسافر پویا

 

منبع کنگره60: وبلاگ لژیون محمد علی شفیق

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .