هدف از دستور جلسه از فرمانبرداری تا فرماندهی، یادگیری قوانینی است که انسان با رعایت کردن آن قوانین بتواند به جایگاهی برسد که در نهایت وقتی به خواستههای معقول خود میاندیشد بتواند به درجه شو، شود برسد.
برای رسیدن به فرماندهی میبایست مراحلی طی شود که اولین مرحله فرمانبرداری است. یکی از مسائلی که انسانها اکثر اوقات به وسیله آن دچار مشکلات و ناراحتیها میگردند مسئله نقض فرمان است. خداوند به تمامی انسانها فرامینی را در جهت تکامل و رسیدن به حال خوش و تعادل داده است که اگر انسان از این فرامین سرپیچی کند به اصطلاح نقض فرمان کرده است. فرامین میگویند: دزدی نکن، دروغ نگو، غیبت نکن، به حریم دیگران وارد نشو و ...
وقتی انسان نقض فرمان میکند، در واقع خود را از تعادل و صراط مستقیم دور میکند و در نتیجه به نیروهای بازدارنده و تخریبی اجازه ورود میدهد که به مرور این نیروها فرماندهی شهر وجودی و تفکر انسان را از او میگیرند. این قضیه مانند یک طیف است و تا جایی میتواند پیش برود که تا این نیروها به انسان مجوز ندهند انسان قادر نیست کاری را که میخواهد انجام بدهد. نیروهای بازدارنده با القاء افکار منفی و موجه و زیبا جلوه دادن این افکار، سعی دارند روز به روز شخص را از صراط مستقیم دورتر کنند و این امر باعث میشود که حسهایی مانند ترس، خشم، اضطراب، منیت، کبر، ناامیدی و ... جای حسهایی مانند عشق، محبت، شجاعت، ایمان، لذت بردن، آرامش و... را بگیرند. پس انسان باید در درجه اول یاد بگیرد فرمانبردار خداوند باشد و دستورات و فرامین او را انجام بدهد و زمانی که انسان فرمانبردار خداوند بود به فرماندهی شهر وجودی و اندیشه و نیروهایش میرسد.
من در کنگره 60 یاد گرفتم کمک راهنما را به دید یک فرمانده ببینم و خود را که رهجوی او هستم به دید یک فرمانبردار ببینم؛ زیرا کمک راهنما در کنگره 60 دقیقاً سعی دارد فرامینی را که خداوند مقرر کرده به من بیاموزد تا بتوانم به صورت کاربردی از این فرامین در جهت ارتقاء استفاده کنم. از ابتدای ورودم به کنگره هر زمانی که فرمان راهنمایم را اجرا کردم یعنی حرف او را گوش دادم به حال خوش رسیدم، اما هر موقع که فرامین راهنمایم را جدی نگرفتم و به قول خودم زرنگی کردم و پیچوندم، جز حال خرابی چیزی برای من نداشت. بعد از مدتی به این قضیه ایمان کامل آوردم که دستوری که راهنمایم به من میدهد چیزی جز خیر و صلاح من نیست و قطعاً در راستای فرامین خداوند است. وقتی به من میگفت که کاری به کار مسافر نداشته باش و در کار او دخالت نکن، دقیقاً زمانی که این مسئله را اجرا کردم به یک آرامشی رسیدم که مسافرم هم از این مسئله بهره برد و در نهایت به رهایی رسید. وقتی راهنمایم به من فرمان داد تا خدمت کنم، حال خوش واقعی را پیدا کردم و دیدم چقدر لذتبخش است به انسانهایی که همدرد تو هستند کمک کنی و بتوانی انسان به درد بخوری باشی. این مسائل به قدری به انسان کمک مینماید که حسهای انسان بازتر میشود و درک بیشتری از هستی خواهد داشت.
لازم به ذکر است که اگر انسان بخواهد فرماندهی نیروهای درونش را دوباره داشته باشد، اگر بتواند فرمانبردار خوبی باشد، حتماً به این درجه خواهد رسید؛ زیرا خیلی از این نیروها با اعمال ضد ارزشی که انسان انجام میدهد از او گرفته میشوند و تزکیه تنها راه حلی است که با طی کردن 14 وادی به انسان کمک میکند تا فرماندهی را دوباره به دست گیرد و این امر میسر نمیشود مگر با در نظر گرفتن پارامتر زمان که باید همین مسیری را که اشتباه رفته برگردد؛ پس هیچگاه نباید تصور کنم که اگر مدت کوتاهی است که به کنگره میآیم باید کاملاً به فرماندهی برسم. رسیدن به فرماندهی به مرور و در طول زمان انجام میشود و عملکرد انسان بسیار تعیینکننده است.
با احترام - همسفر الیاس
- تعداد بازدید از این مطلب :
3261