سلام دوستان پویا هستم یک مسافر
به یک مصرفکننده کراک تبدیل شده بودم و این مصرف باعث شده بود لحظهلحظه زندگیام پر از ترس بشه. ترس از خماری، ترس از اینکه خانوادهام و یا توی محیط کارم متوجه بشن که من مواد مصرف میکنم. توی دنیایی پر از ترس زندگی میکردم و این ترس باعث میشد که بیشتر اشتباه بکنم. اعتیاد بزرگترین اشتباه من بود و وقتی با اشتباهات دیگر من همراه شد، زندگی من را تو سراشیبی سقوط قرار داد و من هر روز بیشتر از پیش تو منجلاب اعتیاد فرو میرفتم. اعتیاد کل چیزی را که به عنوان «من» میشناختم تغییر داده بود. قبل از اینکه یک مصرفکننده بشم توی دنیای شادی زندگی میکردم، میخندیدم و از اینکه دیگران رو هم شاد کنم لذت میبردم. در همه مهمانیهای خانوادگی به قول معروف من گل سر سبد مجلس میشدم و یادم نمیآید تا قبل از اعتیاد کسی را از خودم رنجانده باشم؛ اما مصرف کراک باعث شده بود که من به یک مجسمه گوشهگیر تبدیل بشم. حرف نمیزدم، نمیخندیدم، حتی نمیتوانستم با کسی ارتباط ساده کلامی برقرار کنم. تنها کسانی که دور و اطرافم بودند فروشندگان مواد بودند. محل کارم در آن دوران طوری بود که من معمولاً تنها بودم و این انزوا و تنهایی را هم دوست داشتم. خوب به خاطر دارم که یک روز که به خونه رفتم پدرم نشست پای صحبت با من و خواست از لابلای حرفهای من کشف کنه که پسر یکی یه دونه اش چه مشکلی براش پیش اومده. از من دلیل گوشهگیر شدن و تغییرم را پرسید. پدرم به من شک کرده بود و این شک را بیان کرد. پدرم به صراحت گفت احساس میکنم کاری انجام میدهی که از ما پنهان میکنی و من انکار میکردم. تا اینکه پدر پرسید تو مواد مصرف میکنی. جا خوردم و با فکرش مخالفت کردم. عصبانی شده بودم و دلیل تغییر رفتارم را خستگی در محل کار و جدایی از همسرم عنوان کردم. پدرم از من خواست که آزمایش تشخیص اعتیاد بدهم و من چون قبلاً فکر این روزها را کرده بود که چطور جواب آزمایش را تغییر دهم، شرط پدرم را قبول کردم اما پدرم که توی این بحث دستش از من پرتر بود غافلگیرم کرد...
چند روز پیش از آن اتفاق مقداری از موادم را گم کرده بودم غافل از اینکه محموله گم شده من توسط پدرم رؤیت و مصادره شده بود! وقتی کراک را در دست پدرم دیدم فعالیت مغزم که قبلاً هم چندان چشمگیر نبود! به طور کامل متوقف شد. دیگر حتی نمیتوانستم فکر کنم و جوابی پیدا کنم. خسته شده بودم بنابراین اعتراف کردم که چند سال است مواد مصرف میکنم و حالا هم مصرفکننده کراک هستم. گفتم که خودم هم از این شرایط خسته شدهام و دنبال راهی برای خلاصی میگردم. این خبر ضربه سختی برای خانوادهام بود، گریه، شیون، نگرانی و تأسف و یک تصمیم حاصل این جلسه خانوادگی ما بود. تصمیم گرفتیم خانوادهام کمکم کنند که ترک کنم؛ اما این تصمیم شروع رفتنها، به بنبست رسیدنها و ناامیدیهای من بود. خانوادهام در حالی قصد داشتند به من کمک کنند که هیچ شناخت و تصوری از اعتیاد و دنیای مواد نداشتند. تنها راهی که در آن زمان به ذهن ما رسید و در واقع تنها راهی که با آن آشنا بودیم مراجعه به یک کلینیک ترک اعتیاد بود. به کلینیک میرفتم، شربت متادون میگرفتم اما به مصرف مواد هم ادامه میدادم. تا اینکه یک روز با خودم تصمیم گرفتم دیگر به خودم و بقیه دروغ نگویم و واقعاً مواد را ترک کنم. میخواستم روش کلینیک را با جدیت دنبال کنم تا نتیجه بگیرم که چشمتون روز بد نبینه شروع کردم به مصرف متادون بدون مواد. در عرض دو هفته دوز مصرفی مرا به صفر رساندند و قرار شد که یک آمپول و مقداری هم قرص «نالترکسون» مصرف کنم تا همهچیز تمام شود و من خوب شوم!؟ همین کار را کردیم و به خانه برگشتیم. یادم میاد که مهمون داشتیم و من در یک لحظه درد عجیبی توی بدنم احساس کردم. تصور میکردم با یک چنگک باغبانی کل بدنم را از هم پاره میکنند. به زور خودم را به اتاقم رساندم و حدود 20 عدد قرص خوابآور خوردم شاید بتوانم بخوابم و از این درد کشنده خلاص شوم اما نشد. آنقدر در وجودم درد احساس میکردم که مانند دیوانهها بالا و پایین میپریدم و فریاد میکشیدم. با دکتر تماس گرفتند و او قرصی را برای من تجویز فرمود که من بهطور کامل بیهوش شدم.
صبح که بیدار شدم حال بسیار بدی داشتم، بدتر از خماری اعتیاد و همین امر باعث شد که دوباره بروم سراغ مصرف مواد. خانوادهام از اینکه میدیدند مشکل من حلنشده و بالعکس روزبهروز بدتر هم میشود بهطور کامل ناامید شده بودند. هر روز در خانه درگیر بودیم. من از دنیا فقط مواد را میخواستم و خانوادهام پسر سرحال و سالمشان را از من میخواستند تا اینکه در اثر همین درگیریها یک روز پدرم من را از خانه بیرون کرد که البته در این اتفاق هم خودم مقصر بودم. توی پارک چادرنشین شدم و حدود یک هفته در پارک ماندگار بودم تا اینکه بر اساس آشنایی مختصری که با محلی به نام کمپ پیدا کرده بودم تصمیم گرفتم این راه را هم امتحان کنم. با خانوادهام تماس گرفتم و آنها را هم از تصمیمم با خبر کردم و به کمپ رفتم. وارد جایی شدم که فقط اسمش را شنیده بودم و میدانستم در آنجا قطع مصرف میکنند اما نمیدانستم در کمپ چه چیزی انتظار مرا میکشد.
با این باور به کمپ رفته بودم که اعتیادم را ترک کنم و حالم خوب شود اما در کمپ با مواد جدید، با روشهای مصرف جدید و کلی کارهای ضد ارزش که تا آن زمان بلد نبودم آشنا شدم. در آن دوران شیشه به تازگی وارد ایران شده بود و در کمپ هم مصرف میشد و من مهمان بساط شیشهایهای کمپ شدم! مصرف شیشه بهاندازهای برایم لذتبخش بود که من کراک و لذت آن را بهطور کامل فراموش کردم. قبل از پایان دوره ترکم در کمپ، در آنجا را بستند و من با کوله باری از تجربیات جدید به خانه برگشتم. چند بار کراک مصرف کردم اما دیگر مثل گذشته برایم لذتی نداشت و من به دنبال لذتی جدید، شدم بنده شیشه. شنیده بودم شیشه اعتیادآور نیست و من با این هدف دنبال مصرف شیشه رفتم که بتوانم توسط آن از شر کراک خلاص شوم. بر اساس شنیدههای من شیشه میتوانست مورفین حاصل از کراک را بهطور کامل از بدن دفع کند و شنیده بودم پس از پاکی میتوانم هر زمان که خواستم شیشه را هم کنار بگذارم اما چه خیال خامی...
بدون اینکه بدانم به چه راهی میروم در عرض مدت کوتاهی تبدیل به یک مصرفکننده شیشه شده بودم و این ماده لذتهای تازهای برایم داشت که پیش از آن هرگز تجربه نکرده بودم. خوشحال بودم که از دام کراک خلاص شدهام و در کنار آن میتوانم اینهمه لذت را هم تجربه کنم اما غافل از اینکه از چاله درآمدهام و در چاه تاریک شیشه افتادهام...
ادامه دارد...
منبع : وبلاگ نمایندگی تبریز
- تعداد بازدید از این مطلب :
2900