پیشترها وقتی در خلوت خودم به فکر فرو میرفتم، بهشتی را تصور میکردم پر از زیباییها و خوبیها؛ باغ و بستانی وصفنشدنی که در آن نهرهای خوش گوار فراوانی جاری است و درختان میوه که سایه خود را بر من انداختهاند و فرشتگان آسمانی که چرخزنان، پروانهوار به دورم حلقه میزنند و نوای روحبخش ملکوتی که جسم و روحم را غرق در شادی و آرامش و نور میکند ...
اما در آن مقطع زمانی از زندگیام خوب میدانستم با این اوضاع و احوالی که دارم جایم در اعماق جهنم است. پدر و مادرم از دستم عاصی شده بودند و راه بهجایی نمیبردم. هر جا که پا میگذاشتم گویا جای قدمهایم شعلهای میافروختم که اثر آن مدتها بر جای میماند. تا اینکه گردش کائنات مرا با کنگره 60 آشنا کرد.
آنجا به مرور زمان دیدگاهم تغییر کرد؛ چون حقیقت را به من نشان دادند و حقیقت چیزی جز عشق و محبت نبود. آنجا آموختم که آنچه باور است و وجود دارد توسط درک من از آن شکل میگیرد و هرچه را نتوانم ببینم و درک کنم برای من وجود ندارد.
برای درک بهتر احتیاج به محبت است که برای رسیدن به آن باید بهایش را بپردازم و از صفر شروع کنم یعنی آموزش ببینم؛ از وادی اول تا ... وادی محبت. پذیرفتم و شروع به حرکت کردم.
استاد گفت: برای رسیدن به وادی چهارده باید از خود شروع کنی!
پرسیدم: چگونه؟
گفت: هنگامی که میخواهی خودت را معرفی کنی قرص و محکم دستت را بلند کن و بگو: سلام دوستان! رضا هستم یک مسافر! این یعنی که تو خودت را به خاطر خطاهای گذشته بخشیدهای و پذیرفتی که اشتباه رفتی و قصد سفر به سمت نور را داری؛ بنابراین اولین قدم را در مسیر عشق برداشتی.
دوم آنکه اگر به کسی از جنس خودت که هم درد تو بوده و استخوانهایش در اثر سقوط شکسته و بدنش از جراحت خونآلود است رسیدی، به گرمی او را در آغوش بگیر و با توجه و هشیاری گرمای وجودت را به او منتقل کن.
سوم در جایگاههای خدمتی با درک این مطلب که چه رسالتی بر دوشت است و در مقابل تو چه کسانی قرار است آموزش بگیرند و راهشان را پیدا کنند، خدمتگزار باش تا محبت را درک کنی! حالا تو در مسیر قرار گرفتی و خود راه گویدت که چون باید رفت!
حالا پس از گذشت سه سال، خودم و اطرافیانم را طور دیگری میبینم و هرکس در مقابلم قرار میگیرد میدانم که او هم مانند من به دنبال عشق آمده است و تمام هستی با نیروی عشق در جریان است. هر جا که رد پای او را دنبال میکنم میدانم که به سمت و سوی آسایش و آرامش گام برمیدارد.
موفق و پیروز باشید.
با احترام: مسافر رضا شعبانی
منبع : وبلاگ نمایندگی تبریز
- تعداد بازدید از این مطلب :
2897