English Version
English

قضاوت در پدیده ای به نام انسان

قضاوت در پدیده ای به نام انسان

مروری بر آغاز نامه یکی از راهنمایان عزیز ، خانم شهره آذر پور می زنیم  و می خوانیم چکیده ای از موضوع « قضاوت » را در "پدیده ای به نام انسان"
ما در هر لحظه در حال قضاوت هستیم ، ممکن است این قضاوت ها در مورد مسائل یا چیزهای ساده باشد و یا مسائل بزرگ و پیچیده .قضاوت از فهم ما سر رشته می گیرد . یعنی وقتی ما ، متوجه موضوعی می شویم ، در مورد آن موضوع صحبت می کنیم .

به عبارت دیگر قضاوت جایی پیش می آید که میزان دانایی و فهم ما نسبت به موضوعی ، به نظر زیاد می آید ولی اگر قضاوت کردیم بدانیم که صد در صد در آن مورد دانایی و آگاهی نداریم .
 
یک زمان هست که من می خواهم به دیگران ثابت کنم ، خیلی می فهمم و این موضوع را با قضاوت کردنم ، می خواهم به دیگران نشان بدهم که این نشان از جهل و نادانی من است . اگر ما یک مسئله را کامل بدانیم هیچ موقع در مورد آن مسئله قضاوت نمی کنیم .

من اگر یک لحظه به این فکر کنم که من در جایگاهی نیستم که نظر دهم  که مثلا ، فلان شخص در راه رفتنش ایرادی دارد و یا فلان شخص خیلی خوب صحبت نمی کند ، هیچ وقت در مورد هیچ مساله ای قضاوت نمی کنم . تا کفش کسی را پایمان نکردیم ، نمی توانیم از راه رفتنش ایراد بگیریم .
قضاوت از منظر خانم شهره آذر پور در " پدیده ای به نام انسان"
 
منظور از قضاوت ، نظراتی است که ذهن انسان در مورد هر چیزی می تواند ارائه دهد . در صورتی که بدون این قضاوت ها و فقط با دید مشاهده گر شاید درک و احساس ما شکل دیگری بگیرد . قضاوت می تواند به نوعی شغل باشد ، مانند یک قاضی دادگاه یا داور یک بازی ورزشی یا مامور راهنمایی رانندگی .
اما منظور ما از قضاوت شغل نیست بلکه منظور ما این است که مثلا ما خیلی راحت در مورد سردی یا گرمی هوا در زمستان و تابستان نظر می دهیم و باعث رنج خود می شویم . غافل از اینکه حداقل تمامی کرات نزدیک کره زمین در منظومه شمسی دست به دست هم داده اند تا بتوانند سرمای زمستان یا گرمای تابستان را به وجود آورند و ما خیلی راحت می توانیم با یک اّه گفتن در مورد آن ، خود را به قضاوت بکشانیم و درک درستی از آن موضوع نداشته باشیم و با این قضاوت که سرچشمه آن نادانی و نا آگاهی ماست ،کل هستی را زیر سوال می بریم .
همه ما تا کنون درباره مطالب مختلف ، انسانی متفاوت ، شنیده ها و دیده های مختلف ، بدون داشتن زمینه قبلی قضاوت و پیش داوری کرده ایم . تمام قضاوت و پیش داوری ما مربوط به لحظه اکنون است و در لحظه حال به انجام می رسد . در صورتی که لحظه حال جزئی از کل می باشد زیرا هستی کلیاتی است که ما از آن بی اطلاع  هستیم . لحظه حال با تمامی گذشته و آینده ما در ارتباط است ، ارتباطی نزدیک .
کسی که با اطلاع از اجزای کوچک قضاوت می کند ، ممکن است به نتایج نادرستی برسد و هرگز از این اجزای کوچک جلوتر نخواهد رفت و پیشرفتی در کار نخواهد بود . آگاهی ما بسیار محدود است و در حد پایینی قرار دارد ، به محض اینکه درباره چیزی شروع به قضاوت کنیم مانع پیشرفت و رشد خود می شویم . حال دیگر حرکت و رشد متوقف شده است چون وقتی شما قضاوت خود را انجام دادید ، تصمیم خود را گرفته اید و به نوعی همه چیز در آن مورد به پایان رسیده است . ب

ا قضاوت ؛ ذهن به نتیجه می رسد و از حرکت و تلاش باز می ماند و این یعنی حالت سکون و مرده ی ذهن . به همین دلیل ، ذهن علاقه به قضاوت را از دست نمی دهد زیرا حرکت و تلاش برای ذهن مشکل آفرین است . اگر بتوانید قضاوت را به تاخیر بیاندازید، ذهن شروع به حرکت و پویش می کند .
انسانی که قضاوت و پیش داوری می کند از تمام لحاظ مانع پیشرفت و رشد خود می شود و اگر این کار در فردی به صورت عادت در آید دیگر نمی تواند پدیده های جدید را دریابد . در واقع قضاوت کردن مانع دیدن چیزهای تازه و نو می شود .

به نوعی می توان گفت مانند یک شخص که چشمان خود را با چشم بند بسته عمل می کند و از باز کردن چشم های خود ترس دارد تا مجبور نشود در قضاوت های خود تجدید نظری کند . باز کردن چشم بندی که فکر می کنیم محافظ چشمان ماست ، بسیار دشوار است ولی باید این را دانست ، برای کسی که آماده است چشم بند خود را بردارد چیزهای زیادی وجود دارد و برای کسی که حاضر نیست چشم بند خود را بردارد، نتیجه ای جز سکون حاصل نمی شود .

این فرد در یک دور بسته حرکت می کند و در یک دایره خود را گرفتار کرده و مجبور است همیشه با تکرارها سر کند و حتما از یکنواختی زندگی  شکایت می کند . کسی که با چشمان بسته زندگی می کند نمی تواند شکایتی از زندگی داشته باشد چون هیچ کس مسئول این یکنواختی و کسلی در زندگی اش نیست مگر خود او .
زندگی سر شار از پدیده های نو و تازه است ولی یک شخص قضاوت گر دائم با مواردی برخورد می کند که برایش کاملا آشنا و قدیمی است و از دیدن تازه ها محروم می گردد .
همه چیز در هستی در حالت و موقعیتی تازه است ، حال شما می توانید از این لحظه و حالت لذت ببرید یا اینکه خیلی ساده با قضاوت کردن ، آن را از دست بدهید و تمام این لحظات منحصر به فرد را با این فکر که « من از قبل میدانم » نابود کنید .

اگر هنگام شکفتن یک گل یا بارش باران ، کسی از شما بخواهد به تماشا بروید و شما با گفتن این جمله تکراری که « من بارها و بارها این صحنه را دیده ام » شکفتن گل یا بارش تکرار ناشدنی باران را از دست می دهید .
قضاوت کردن به نوعی محکوم کردن است و محکوم کردن برای ذهن خیلی ساده است . شاید یکی از ساده ترین کارهای دنیا این است که بگوییم فلان کار اشتباه است . همان قدر که « نه » گفتن در زبان راحت نیست ، به همان میزان « نه » گفتن در ذهن ، آسان و خوشحال کننده است .
مشکل انسان این است که نمی تواند هیچ پدیده یا واقعه ای را همان طور که هست قبول کند . نمی تواند خود و دیگران را همان گونه که هستند بپذیرد. ذهن خود را مرور کنید ، در طول شبانه روز چندین بار «نه» می گویید ،چند بار نفی می کنید ؟!هر بار به کسی « نه » می گویید ،  احساس غرور و قدرت می کنید و از این حس لذت می برید ؟!

شاید دلیل این است که قضاوت کردن ،نفس و منیت را در انسان تقویت می کند . بار دیگر که قضاوت می کنید ، دقت کنید که در وجود شما چه اتفاقی رخ می دهد . ناگهان تمامی درب ها بسته می شوند و این شما هستید که خود را در مقابل تازه های هستی می بندید . فکر می کنید با این کار ارتباط خود را با دیگران قوی تر می کنید ولی این را بدانید که ارتباط خود را با هستی ضعیف و ضعیف تر می کنید .

آغاز نامه خانم شهره آذر پور .

منبع : وبلاگ نمایندگی قزوین .

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .