الهام و القاء
در مورد الهام و القاء یادم میآید که چندین سال پیش خود من از این طریق یعنی (الهام، القاء، دوستان ناباب) به کارهای ضد ارزشی کشیده شده و کارهای ضد ارزشی برای من طوری جاافتاده بود که گویی کار ارزشی است؛ یعنی در دانشگاه توسط برخی از
همکلاسیهای پسر و دختر به دربند و فرحزاد برای کشیدن قلیان میرفتیم که تا آن زمان من هیچ دودی مصرف نمیکردم و با دیدن سیگار در دست یکی از همکلاسیهای دختر، احساس حقارت بهم دست داد و من نیز سیگار دست گرفتم.
انسان موجودی است حریص، زیانکار و ناسپاس
دقیقاً مصداق من بود چراکه من کارمند شهرداری منطقه یک بودم و با حقوق بالا همهچیز داشتم ولی برای درآمد بیشتر پسانداز خود را به دست یک دکتر داروساز که صاحب داروخانه بود سپردم تا از کشورهای غربی اروپایی دارو وارد کرده و سود پول خود را چند
برابر کند که آخرش منجر به از دست دادن اصل پول خود توسط نامبرده شدم که اگر بر مادّیات سوار بودم چنین چیزی رخ نمیداد که الآن سه سال است که برای گرفتن اصل پولم آواره دادگاه میباشم و در اثر این شکست مالی و مادی باعث شد که چندین بار
ترکهای من منجر به برگشت مجدد شود.
از اسب پیاده شدن همانقدر مهم است که بخواهی سوار شوی
یعنی اینکه حال که مال خود را باخته، در درمان اعتیاد نباید آن را آنقدر مهم میپنداشتم که در درمانم تأثیر بگذارد که جان خود را نیز در ذرهذره ببازم یعنی باید پس از انجام کارهای دادگاه و توکّل به خدا آن تفکر مخرب را که باعث گرفتن انرژی از من میشد را رها
میکردم و به درمان خودم میرسیدم اما تفکر مادی هیچوقت نمیگذاشت.
تحریف قانون و مخدوش کردن آن
در زندگی نیز از آن ضربه خوردم یعنی فاقد صبر شده و در اثر منیت و غرور کارهای خود را انجام میدادم، چراکه مواد مخدر دستور میداد و باعث شد تار بهترین همکاران و دوستان نزدیک به خودم را از خودم برنجانم و آنها که تکیهگاه مناسبی برای روزهای سختی
بودند مرا ترک کنند و این آغازی بود برای انزوا و تنهایی من.
افراطوتفریط
یادم میآید درزمانی که کارمند شهرداری بودم، برای رسیدگی کردن به پروندهای که ملک در خیابان شریعتی نرسیده به بوستان آرزو بود مراجعه و پس از بگومگو کردن با صاحب آن که قصد داشت مابین ملک دیوار بکشد که با مخالفت رئیس ناحیه مواجه شد در آن
روز کار خود را نیمهکاره رها کرده و به دنبال حکم قانونی رفت، اما چندین روز گذشت و ساعت ده شب بود که گوشی من به صدا درآمد و صاحبملک مذکور بود که به ابتدا محترمانه از من با پیشنهاد رشوه خواستار کشیدن دیوار شد که من نیز از این عمل امتناع
کردم که آخر با جروبحث یادآور شد که حالا که اینطور است من دیوار را میکشم تا ببینم چه کسی میخواهد حرف بزند که در اینجا من فاقد تعادل بجای اینکه فردا صبح موضوع را با رئیس اداره در میان بگذارم و صورتجلسه کنم، ساعت چهار صبح بود که پس از
مصرف شیشه سریعاً به محل مذکور رفته و شاهد کشیده شدن دیوار شدم که در اثر توهم، منیت و غرور صبر نکردم و با چند کارگر شهرداری به محل رفته و دیوار را تخریب کرده و انتظار تشویقی از رئیس اداره را داشتم که نهتنها اینطور نشد به خاطر نداشتن حکم
تخریب و اعتراض صاحبملک و شکایت در دادگاه شهید قدوسی تقاطع شریعتی و پل صدر، پس از اقدامات اولیه و چندین جلسه دادگاه دستآخر رأی دادگاه منجر به تحمل دو سال حبس تعزیری برای من شد که این خود نمونه بارز عدم تعادل من در زمان مصرف و
افراط کردن من در یک موضوع پیش و پا افتاده شد.
تفریط
حال که موضوع دادگاه پیشآمده بود باید با حقوق اداره به دفاع از خود میپرداختم که مواد مخدر چنین اجازهای به من نمیداد که حتّی یادم میآید زمانی که مأمور حقوقی اداره با التماس از من میخواست تا به دادگاه برویم و از حق من دفاع کنم من از این امر فرار
میکردم چراکه با خود میگفتم که اگر جلسه دادگاه زیاد طول بکشد یا اگر من بازداشت شوم چه خواهد شد و با خماری چگونه دست پنجه نرم کنم و این تفریط و کمکاری من آن رأی نابجا را شامل شد.
یورش اهریمنی و بازار دروغ، کینه، گمان بد، سوظن، دشمنی و ترس
مصداق من مهدی بود چراکه من آنقدر عاجز شده بودم که حتّی دیگرانی که میخواستند حق من را بگیرند و مرا از این بحران نجات بدهند من از ترس خماری اقدام به دروغگویی میکردم مثلاً اینکه احضاریه دادگاه برآیم میآمد میگفتم که زمان آنیک ماه بد است،
درحالیکه زمان واقعی آنیک هفته بعد بود و همکاران من و حقوقیهای اداره باورشان میشد و توهمات (سوظن) من که در اثر مصرف شیشه این شده بود که همکاران من با نامبرده همدست هستند و میخواهند که مرا به زندان و تحمل خماری بیندازند که براثر
این توهم در حال رانندگی احساس میکردم که همکاران و شاکی مذکور و مأمور کلانتری مرا تعقیب میکنند که در یک فرصت مناسب اقدام به جلب سیّار من کنند، برای جلوگیری از این موضوع ابتدا به پارکینگ طبقاتی تجریش میرفتم و خودروهای همکاران نزدیک
خودم را پنچر میکردم تا دنبال من نیایند؛ اما توهمات من همچنان ادامه داشت تا آنجا که احساس میکردم که آژانس و یا پیک موتوری میگیرند و به دنبال من میآیند تا اینکه روزی در خیابان دزاشیب تقاطع کوچه شهید صادقی که با خودرو پراید خودم به یک
موتورسیکلت افسر پلیس کلانتری صد و یک را آنچنان به آن کوبیدم که بنده خدا پس از چرخیدن در هوا روی کاپوت یک خودرو پارک شده افتاد و موتورسیکلت آن در جدول واژگون شد، بعدها فهمیدم که آن مأمور به دنبال من نبوده و در حال گشت زنی روزانه خود بوده
و خوشبختانه و به شکرانه الله الآن هم نامبرده صحیح و سالم است. در آخر امیدوارم به کمک نیروی برتر و آموزشهای کنگره بتوانم صفات ضد ارزشی را برای همیشه از خود جدا و به یک تعادل و آرامش جسمی و روحی برسم.
در سایه الله و راهنمای عزیزم جناب آقای برادران
منبع کنگره60: وبلاگ نمایندگی اقدسیه